ش 08 اردیبهشت 1403 ساعت 21:25

او در دل کریسان رفت…/ فرهاد صالحی

او در دل کریسان رفت…/ فرهاد صالحی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه :آنگاه که حکمت، مشیت و قدر الهی در میان باشد چاره ای نخواهد بود جز تسلیم و تعظیم در برابر اراده ی حی لایموت!همچنان که مالک حیات و مُقّدر ممات در کلام روحانی و نوای آسمانیش می فرماید:فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَهً ۖ وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ پس آنگاه که اجل […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه :آنگاه که حکمت، مشیت و قدر الهی در میان باشد چاره ای نخواهد بود جز تسلیم و تعظیم در برابر اراده ی حی لایموت!همچنان که مالک حیات و مُقّدر ممات در کلام روحانی و نوای آسمانیش می فرماید:فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَهً ۖ وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ پس آنگاه که اجل فرا رسد نه لحظه پس می شود نه پیش!!

قلب های مالامال از غم و دستهای بی نا و رمق خویش را در پیشگاه معبود حق عاجزانه و خاشعانه به‌ نشانه تسلیم و پذیرش مصیبت وارده بلند کرده و آنرا پذیراییم.

مجالی برای وصف و بیان خصایصش نیست، فضای مجازی و رسانه ها و محافل حضوری سطح شهر به اندازه کافی و وافی مشغول تمجید و تعریف از او، فعالیت ها، خدمات و دلسوزی هایش هستند.!

بگذارید این بار از زبان دل و احساس درون بگویم و بنویسم…!

تشعشع خطوط نازک آفتاب کم رمق پاییزی کم کم داشت هانه ورگان و ویمیر را گرم و گرمتر میکرد. انگار نهال های یکی دو ساله ی کاشته شده در باغش که خشکی و بی آبی دردناک امسال را با رنج و درد فراوان تحمل کرده بود دیگر نای مقاومت در برابر این گرمای ناجوانمردانه را نداشت، چند روز یکبار نگاهشان به دست ها و صدای پاهایش بودند که بیاید و به هر طریق ممکن آبی را روانه ریشه های در خاک دمیده شان بگرداند.

گویی حوالی “هانه برالو”، “سه ردره “و “دره ی گه زه ن” همهمه ای بود. از بی بارانی و خشکی می نالیدند، از سوت و کور بودن امسال، سخت شدن زمین‌ .. !اما کریسان بر بلندای خودش ایستاده و فریاد زنان به اطرافش پیام رساند و طنین پیامش از “بانه مران” و “نرگس تلانه” گرفته تا شاهوی سر به فلک کشیده و “هانه زلیخا” و “هانه شاهو “به گوش عرش و فرش رسید.

پیامش امید بخش بود، خبر از گام های استوار و دست های مصممی میداد که سحرگاه دوشنبه ۵ مهر ماه ۱۴۰۰ خورشیدی از دامنه شاهو به سمت کریسان حرکت کرده تا به داد چشمه های نیمه خشک و نیمه جانش برسد.

تا سامان ببخشد اندک آب باقی مانده از دل چشمه های صد ساله ی کریسان را

تا آبشخوری بپا کند برای کبک و خوک و لاکپشت و جان داران را…،
تا امید ببخشد طبیعت مظلوم و خاکستر شده را
تا بیدار کند به خواب رفتگان بی تفاوت را
تا جور بکشد جور ناجوانمردان بی مروت را
تا به دوش بکشد بخشی از رنج قحطی و خشکی به سر آمده کوه و کمر را

کریسان و دامن پر دردش مهیای پذیرایی از پدر دلسوزش بود، مسرور و خرامان از صدای شنیدن حرکت چرخ های ماشینش..! واق واق سگان، چهچه ی پرندگان، جنب و جوش جانداران و جانوران همگی نوید بخش و گویای رسیدن یاور مهربانی بودند که حضورش، تسلّی تمامی رنج ها و دردهای کشیده، مسکنی برای بلوط های به آتش کشیده، مرهمی برای بال های شکسته ی کبک های خفقان گرفته و امیدی برای چشمه های تا خرخره خشک شده بود.!

ولی، ولی، ولی…

گویا سرمستی و شادیِ تن زخمی کریسان و کریسان نشین ها موقتی بود، انگار قرار نیست که حالا حالا ها رخت اندوه کنده شود. اصلا انگار زردی، غم و خزان پاییز دست در دست آسمان خشک و قهر کرده داده و از شادمانی مان به تنگ آمده بود!

آری دیری نپایید که ارتعاش ناله و فریادی سوزناک در دامنه کریسان رنج دیده طنین انداز شد. خبری دردناک و جانکاه سکوتی مطلق و خیمه ای سنگین را بر آسمان کریسان و سردره حکم فرما کرد. دیگر صدایی نیامد، همه چیز خاموش شد، دیگر کریسان هر چقدر تلاش می کرد صدای چرخی به گوشش نمی خورد. گویا شاهو و چشمه هایش ناخواسته سکوت کریسان را حس کردند!

آری حقیقت داشت! او رفت، او آرام و بی صدا رفت! او در دل کریسان رفت.. کاک امیر حاتمی رفت