پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : نوجوان بودم که نام او را شنیدم. می گفتند مدیر دبیرستان است. خیلیها از او حساب میبردند. از معلم و دفتردار گرفته تا محصلین درسخوان و درسنخوان.
میگفتند اگر در دست دانش آموزی تسبیح یا سیگاری ببیند، کلاهش پس معرکه است! آخر معتقد بود که در دست یک محصل باید کتاب و قلم باشد.
دانشآموزان دوره مدیریت او هم اینک از بهترین و تربیت یافتهترینهای نسل خودشان هستند و بی شک از ایشان در دل همه به نیکی یاد میشود؛ چه آنانی که از دستش کتک خورده بودند و چه آنانی که به دیده اغماض به حرکات نامناسبشان نگریسته شده بود.
کسی را سراغ ندارم که بجز از نیکی و صلابت «عبداله کاکابرایی» سخنی بر زبان بیاورد. در ذهن کسانی که او را میشناسند، شخصیت ایشان مظهر تلاش و مدیریتی منحصر به فرد است که در آن نوعی غمخواری نسبت به فرزندان جامعه موج میزند. تلاش ایشان برای به ثمرنشاندن تحصیلکردگان و گردانندگان کنونی جامعه، یعنی همان دانشآموزان سابق تحت مدیریت او، همیشه در اذهان مردم این شهر خواهد ماند.
به قول پیرهمێردی شاعێر: «نامرن ئهوانه وا له دڵی میللهتا ئهژین.»
میگفتند آقای کاکابرایی صدای زیبا و دلنشینی دارد… راست گفته بودند. در کاستی صدایشان را شنیدم و بسیار متعجب شدم که چرا چنین صدایی به یادگار نمانده بود؟ آخر صدای او در قیاس با خوانندگان امروز، بسی دلنشینتر و بسی قویتر و هنرمندانهتر بود. من خود در انتخاب آهنگ، بسیار سختگیرم. وقتی تصنیف زیبای سیدرحیم قریشی و مقام میانی آن را که با شعر معروف ماموستا گوران خوانده شده بود، با صدای ایشان شنیدم، باور کنید از بزرگترین حسرتهای زندگی من زاده شد! چگونه ممکن بود یک چنین صدایی، گوش و احساس ما را نوازش نداده باشد؟! حسرت از این بیشتر: محروم ماندن از زیباییها؟!
(به ئاسمانهوه ئهستێرهم دیوه/له باغچهی بههار گوڵم چنیوه)
(کولکه زێڕینهی پاش بارانی زۆر/چهماوهتهوه بهرامبهر به خۆر)
این شهر استعدادهای زیادی تولید کرده است اما استعدادسوزی اش، فراوان و چمشگیرتر است!
به گمان من او بیشک از استعدادهای سوخته موسیقی بود که صدای کمنظیرشان درمیان فضای محدود شهرمان و مشکلات و تنگی معیشت خانوادههایمان، گم شده بود. باور کنید شنیدن مقامهای شیرین و تصنیفهای زیبای استاد خالقی از زبان ایشان، لطف خاصی دارد. فروغ فرخزاد ادعا داشت «تنها صداست که میماند» ولی او هنوز بدون صدایش هم، مانده بود! با دیدنشان هنوز که راه میرود ابهت و صلابت جوانیش را میتوان احساس کرد، هر چند سختی روزگار این زمانه، رمق او را نیز کم کرده است.
از علاقه من به شعر و موسیقی که خبردار شد، با روی گشادهای قول داد که شماری از نوارهای خود را نزد من امانت دهد و این لطف او را میرساند، زیرا شاید اگر من
بودم، اینکار را نمیکردم؛ آخر چیزهای ناب و زیبا، اینک همچون عتیقهای گرانبها هستند.
شنیدم که پس از بازنشستگی، به شغل آباء و اجدادیشان پرداخته و در محل کار مرحومان، پدر و عمویشان مشغول شکل دادن به فلز سخت و سنگین آهن است. آری در دستان یک معلم، دستان یک هنرمند، دستان یک مدیر کمنظیر، در دستان یک بازنشسته باتجربه، اینک به جای چایی داغ و تکیه بر پشتی دادن و از تجربیاتشان سخن گفتن، پتک و سندان است. روزگار غریبی است! شاید گرفتاریهای مادی زندگی، شاید تنهایی و یا شاید یاد پدر و عمو، وی را به این کار ترغیب کرده بود. هر چه بود پیداست که مصداق بارز این شعر شیخ اجل است:
به دست آهن تفته کردن خیمر
به از دست بر سینه پیش امیر
تصمیم داشتم که در محل آهنگریشان به نزد ایشان بروم و از نزدیک با وی صحبت کنم. کمسلیقگی خودم در دیدار با ایشان و مشغولیات زندگی چندشآور و ملال انگیز روزمره، این تصمیم مرا به عقب انداخته است. به جایش به فکر آن شدم دست کم تا روزی که به دیدارشان میروم، در اینجا یادی از ایشان نمایم.
به حکم وظیفه و با تمام وجود، یکی از دلنوشتههایم را به ایشان هدیه داده، تا از تاثیرگذاریشان بر جامعه و بر نسل خودم، تشکری هر چند نه در خور وی، کرده باشم. امیدوارم عمرشان طولانی باشد و این هدیه مرا بپذیرند:
—-
گهرهکم بێ چن دانێو قسێ زلێ کهروونه و بڕێو نامێ سهرهزلا باروهنه دلێ قسهکام، تا نهختێو وێم برمانوونه و با واچا ئی ههتیمه فرهش حاڵیا!
بهڵام ههرچی حۆلم دا، نمهزانوو نهتاوام یا نهیارام!
لاو منۆ ههر چی کهسهن چی شارهنه، گرد ڕوێو، هیچ نهبۆ دروێوه مدۆ. ئاخور وهختێو پهرسی: خاسهنی؟ ماچو: ئهرێ!
داخۆم تو واچی پاسه بۆ؟
حاڵوو کوڵ کهسی خاسه بۆ؟
وهشی ئاما بۆ لاو دڵان
خهمش یهکجاری ناسه بۆ؟!
شهوێ تا ساحبێ لاڵیهوۆ
بهشکهم ئی دروێ راسه بۆ!
ههرچی چێوا یاوان پهنه
مهگهر کاڵی ههناسه بۆ؛
توخوا دننالێو دڵوهشی
تا کهی ئاوات و تاسه بۆ؟
—
چی قسانه واز باروو خاستهرهن. بڕوا نمهکهروو بتاوو قسێ دانهدانێ و سهرهزلانێ کهروو. ههرچی مدیهو ئهگهرباسو زارۆڵێویتان پهی کهروو، رهنگهن وهشتهر بۆ:
زارۆڵێوهو لاو ئێمه شهلهمینهش به گریایی نهدیێبێ. ئهداش کڵوه شهلهمینهکێش نیێبێنێ دلێ ئاوێ تا فیسیاوهو چاشتهکێش بنیۆ سهر.
– ئهدا ئارۆ چێشینهنه؟
– رۆڵهکهم شهلهمینهنه.
– داخۆم شهلهمی چێشهنه
– ماتڵ کهره یاوۆ پهنه..
***
زارۆڵه پهشۆکیا بێ
تا وهختوو نانی یاوا بێ
چاشتی نریا وهروو دهمیش
ههرسی پڕێ سهروو چهمیش
– تۆ واتت شهلهمینهنه!
– دهی شهلهمی ههر ئینهنه
– دهی کهی ئینه شهلهمیهنێ؟!
چی بهشهو من کفتێش نیهنێ؟!
– کفتێ دلێ ئی چاشتێنه؟!
کهسی تا ئیسه نهدیێنه.
– ده کفتێ بێنێ وێم دیێم،
که سفتێ بێنێ وێم دیێم
تۆ چاشتهکێو خراب نیا
وهشهت کهرده کفتێ لوا!
—-
نمهزانوو واچوو حهق به کێ بێ! ئهداکێ یا زارۆڵهکهی؟! ئهدا نهتاوابێش زارۆلهکهی حالی کهرۆ. نهفامی زارۆڵهکهی عهیبهکهش نیا ملوو ئهدێش.
وهڵاتوو ئێمهنه وهختێو کفتێما شهلهمینه بۆ، مێژوه زوڵێما چاشتی پلپلینه بۆ، وهختێو گۆشتی تازهما فریزرهنه هۆرگێریۆ بهڵام چێوی دهردنهوهر ئینا سهرو سفرهیماوه، ئێتر تهمهو تێر واردهی بڕمێ خاستهرهن!
—-
لابهره باسو زاروڵهی یا باسو قسه دانهدانا! با وهنوزێوه کهرمێ. تۆ چووزانی؛ ئاما و وهرمێوی وهشما دی!