ش 08 اردیبهشت 1403 ساعت 16:16

پیام بد سرانجامِ یک پوستر/حبیب الله مستوفی

پیام بد سرانجامِ یک پوستر/حبیب الله مستوفی

مدتی است که با همت یکی از دوستداران شکوفایی فرهنگی این دیار صفحه ای اینستاگرامی با عنوان«گالری پاوه» هر روز یا شب، با نشان دادن تصاویری از سال های پیشین و تلاش و تکاپوی دیروز، چشم در چشمِ امروز می دوزد و برای هر بازدیدکننده( بیننده ای) فراخور وضعیت و نوع نگاهش، آمیزه ای از خاطره،حسرت، عبرت، شادی ، غم و…خلق می کند. بدون شک باز کردن چنین پنجره ای در شرایط فعلی بر روی شهروندان، چه آنانی که فرصت زیستن درنیم قرن پیش را داشته اند و اینک هم حاضر و ناظرند و چه نسل امروز که که حکایت آن روزها را تنها از کانال روایت های شفاهی و مکتوب شنیده اند،مغتنم و سزاوار سپاس است .

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:مدتی است که با همت یکی از دوستداران شکوفایی فرهنگی این دیار صفحه ای اینستاگرامی با عنوان«گالری پاوه» هر روز یا شب، با نشان دادن تصاویری از سال های پیشین و تلاش و تکاپوی دیروز، چشم در چشمِ امروز می دوزد و برای هر بازدیدکننده( بیننده ای) فراخور وضعیت و نوع نگاهش، آمیزه ای از خاطره،حسرت، عبرت، شادی ، غم و…خلق می کند. بدون شک باز کردن چنین پنجره ای در شرایط فعلی بر روی شهروندان، چه آنانی که فرصت زیستن درنیم قرن پیش را داشته اند و اینک هم حاضر و ناظرند و چه نسل امروز که که حکایت آن روزها را تنها از کانال روایت های شفاهی و مکتوب شنیده اند،مغتنم و سزاوار سپاس است.

از گفتن عبارت گر عبرتی نگیری//در گردنِ اشارت معنی گزید باید (سنایی)

 

رنج های رایگان زنان و مردان دلسوز ،تلاش و تکاپوی برجستگان بومیِ کم ادعا،زحمات معلمان خیر خواه و نستوه مقیم یا مهاجر در شرایط نبود آسایش اما سرشار از آرامش(ناشی از همدلی با مردم) و دریک کلام سپیدی و سیاهی های بسیار را می توان از متن یا«زیر متن» و «فرامتن»این تصاویر سیاه و سفید تشخیص داد ‌و فهم کرد.

 

علت تولد این نوشته:

 

عکسی از «گالری پاوه» که این نوشته را شکل داد، عکسی است که در آن دو پوستر الصاق شده بر دیوار اتاق یکی از ادارات دولتی آن روز خودنمایی می کنند،یکی پوسترسلطان قَدَرقدرت روز (پهلوی دوم)است که نصبش بر درب و دیوار اماکن دولتی چونان پوستر پدرش پیش از شهریورسال۱۳۲۰خورشیدی اجباری است.مرحوم دکتر محمد مصدق (که در آستانهٔ ابتکار بی بدیلش در۲۹ اسفند) قرارگرفته ایم ،در دوران پهلوی اول با دیدن پوسترش درخیابان با اشارهٔ دست به آن و از قول سعدی گفته بود:ای زبَر دستِ زیر دست آزار//گرم تا کَی بماند این بازار؟

 

اما آن بازار باقی ماند و نه تنها پوسترپسر جایگزین پوستر پدر شد که پسر پس از کودتای سال۱۳۳۲خ و محاکمهٔ مصدق، در ادامه سرمست از افزایش قیمت نفت،خویِ پدر را پیش گرفت و بساط دوبارهٔ بنیاد نهادن دیگِ هم جوشی فرهنگ های مختلف و متنوع ملی و مذهبی ایران را که سالیان دراز هم زیستی را درعین تفاوت و تکثر تجربه کرده بودند بنا نهاد.

 

او به توصیهٔ مستشاران نا آشنا با ایران موزاییکی و رنگارنگ اراده کرد تا این موزاییک را تکه تکه کرده درکورهٔ تخیُّلی خود بجوشاند و شخصیتی یکسان و یک سو نگر از آن خارج کند، نام این کوره حزبِ رستاخیز بود که شاه در۱۱ اسفند ۱۳۵۳خ تأسیس آن را اعلام کرد و عضویت تمامی ایرانیان را در آن اجباری نمود و گفته شد کسی که تمایل به عضویت ندارد، دولت پاسپورتش را برای خروج از کشور تقدیمش می کند.در تمام کشور کمیته های حزبی تشکیل شدند، حتی همهٔ دانش آموزان دبیرستانی در دفترهایی شبیه دفترنمره های آن ایام اجباراً به عنوان کمیتهٔ جوانان نامشان ثبت گردید و این پوستر دومِ  الصاق شده بر دیوارِ ادارهٔ دولتی درپاوه روایت گرِ آن جهد بی سرانجام است البته نام گالری پاوه روی عبارت نوشته شده بر آن راپوشانده، پوستر صندلی هایی را در یک سالن نشان می دهد که افراد روی آنها نشسته اند و تنها در یک ردیف یک صندلی خالی وجود دارد.

 

عبارت نوشته شده بر این پوستر این است؛نگذاریم•صندلی ها ،در کانون حزبی خالی بماند.

 

اما و بسیار اما این حزب تمامیت طلبِ تک صدا دوست و گریزان از تکثر و تنوع، اگرچه در گزارش های ساختگی و صوری به مقامات بالا، فراگیر نشان داده شد اما سرانجام این آزمایش یک رنگ سازی نه تنها نتیجه نداد که آزمایشگران را هم درکورهٔ خود گداخت و در۳ مهر ۱۳۵۷خ حزب رستاخیز رسماً منحل شد. 

 

با آرزوی شادی روان برای مرحومان ضیاء منصوری، محمود رسول آبادی و سپاس دوباره ازجوان تلاشگر کاک عدنان معاذی در خلق و گشودن این پنجره، بیتی از مولانا را به یاد می آورم؛

اولاً بشنو که خلق مختلف

مختلف جانند تا «یا» از «الف»