ی 09 اردیبهشت 1403 ساعت 08:10
داستان کوتاه:

حال و روز بازنشسته دهه های گذشته / صبر و قناعت یعنی شرمساری ! / محمد غریب معاذی نژاد

حال و روز بازنشسته دهه های گذشته / صبر و قناعت یعنی شرمساری ! / محمد غریب معاذی نژاد

پانزده سال از بازنشستگیش گذشته بود، در جوانی رویاهای زیادی در سر داشت، کتابهای زیادی را مطالعه ،عدالت ، برابری آرزوی دیرینه اش بود،اکنون در محله با نظم و انضباط خاصی آمد و رفت میکند سعی میکند بصورت کتابی صحبت و کلامش آمیخته به ادب و احترام باشد.

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : پانزده سال از بازنشستگیش گذشته بود، در جوانی رویاهای زیادی در سر داشت، کتابهای زیادی را مطالعه ،عدالت ، برابری آرزوی دیرینه اش بود،اکنون در محله با نظم و انضباط خاصی آمد و رفت میکند سعی میکند بصورت کتابی صحبت و کلامش آمیخته به ادب و احترام باشد.

 

هنوز افکار مدرسه و زود بیدار شدن از خواب در ذهن و رفتارش جاری است صبح های زود بیدار و نان تازه را به خانه می آورد. منزل یک طبقه خانه شان در میان آپارتمان های چند طبقه گم شده ، پنجره های سبز رنگ و کهنگی نمای خانه از دور پیدا است چندین مورد از ساختمانهای بلند مرتبه ، دور و بر خانه اش مال محصلهای ترک تحصیل کرده، دوران معلمیش میباشند گاها با دیدنشان سری تکان میدهد عجب روزگاری ، البته جناب بازنشسته فرهنگی عصرها با هم محله ایهایش به گفتگو میپردازد و از احوال روزگار و تضاد طبقاتی بگیر تا همه مسائل را رد و بدل میکند. ماشین همسایه اش کجا و ماشین خودش که پسرش آن را می راند کجا ،پیکان دود زای مدل هفتادش وقتی از دور ظاهر میشود خودش را میبازد،در جهت رد گم در محله ،هیچ بودن این دنیا را مرتبا تکرار میکند، فلانی دارد میمیرد خدا را شکر سلامتی هم خوب سرمایه ای است اگر این را هم نداشتیم چه !

 

 

 

به سبب قرب و قابلیتش در دوران معلمی و رشته تحصیلیش ادبیات. به عنوان ،انجمن اولیا و مربیان فرزندش انتخاب شده بود. اشعار بیشتر شعرا را از بر بود و اکثرا در حلسه انجمن آنها را قرائت و دلش را خالی میکرد، اهل و عیال خانواده به سبب تدین و اخلاص پدرشان به او احترام خاصی میگذاشتند و به آن نوع شرایط زندگی و مخصوصا دوران بازنشستگی عادت کرده و از سیمای خانه و لوازم درون منزل قناعت را معنا کرده بودند.

 

 

 

 

باران و برف آنسال رنگ ورویی برای خانه شان نگذاشته بود آبگرمکنشان از زیر چکه میکرد آقای بازنشسته که فردی مسئولیت پذیر و منضبط بود دوست داشت همه اسباب وسایل خانه درست و مرتب سر جایشان باشند غافل از اینکه دو بار آبگرمکن را جوشکاری و تعمیر کرده بود و میبایست در عید یک دستگاه تازه را جایگزین نماید صد البته خوب میدانست قیمتها از چه قراری است مجبور بود خودش را به بی راهه بزند، از طرفی جامعه و دانش آموزان سابقش از او و امثالش انتظار لباس شیک و ماشین نسبتا مرتبی همانند تدریسش داشتند در ذهنش شعر دست ما کوتاه و خرما بر نخیل را مرتبا زمزمه میکرد و گاها با همقطارانش در زمینه وضعیت نابهنجار اقتصادی درد دلهایی میکرد ولی همه آن درد دلها یک قران ارزش نداشت چون راه به جایی نمیبرد.

 

 

 

 

زندگی بر همان منوال و سخت تر هم داشت میگذشت آبگرمکن خانه شان چکه اش بیشتر و بیشتر میگشت در جهت آرامش و کم شدن اعصاب خوردی همه اعضای خانواده پدر در ایام تعطیلات نوروز تصمیم به انجام یک مسافرت میگیرند. پسر بزرگشان دستی به پیکانشان میکشد و در یک روز صاف اوایل فروردین تصمیمشان نهایی و باربند را میبندند آقای بازنشسته چند نوار قدیمی مثل کریم کابان و.. را تهیه و از همان ابتدای حرکت نوار را روشن و به راه میافتند. بچه ها خوشحال و خانم در جهت خشنودی شوهرش مرتب چایی میریزد و کریم کابان دارد یاران وسیتم… را در پیچ و خمهای اسدآباد میخواند پدر هم همزمان با خوردن توت خشک و چای به اهمیت شعر در نوع آواز و انتخاب واژگان مناسب به سخنرانی میپردازند، بچه کوچکشان میگوید الان آب آبگرمکن دنیا را با خورده است نوار چه گذاشته اید.

 

 

 

پیکان بیچاره هم با آخرین سرعت دارد بالا میرود.نم نم باران شیشه ها را خیس کرده است الحمدولله همه خوشحال و غرق در تماشای اطراف هستند تنوع ماشینها ی عبوری و تق و توق داخل پیکان مقداری تنش زا شده است.

 

 

فرزندشان پیشنهاد ماندن و اتراق در همدان را مطرح میکند پدر به خاطر اخلاص و علاقه به بابا طاهر عریان و نقش مدیریتیش قبول میکند چرخی در شهر میزنند به دنبال خانه معلم تا دیر وقت نتیجه نمیگیرند با حساب و کتاب ذهنی پول مسافر خانه را هم ندارند. سرما ی هوا مجبور به حرکتشان میکند پدر در حهت آرامش و آرام کردن بگو مگوهای پیش آمده خودش را خوشحال نشان میدهد پاسی از شب گذشته است در پیچ و خمهای جاده، پیکان شروع به ریپ و تکان و شکان میکند در گردنه آوج اولین پنچری اتفاق میافتد لاستیکها حرفی برای گفتن ندارند. جناب بازنشسته سالیان سال است سیگار را ترک کرده از یک چرخ دستی کنار جاده چند نخ سیگار میخرد و دودی براه می اندازد ،چهره پدر نگران تر میشود او وضعیت ماشین و کارت خالی و انتظارات خانواده را متوجه شده و قلبش در مشتش است که وضعیت از کنترل خارج نگردد دیگر طرح مسائل معنوی و ذکر اشعار نمیتواند چاره ساز باشند.

 

 

فردای آنروز به هر نحوی که بود به لاهیجان وارد می شوند در و دیوار شهر تبلیغ کلوچه نادری است خستگی و گرسنگی از سر و صورتشان میبارید ،تلفن آقای بازنشسته زنگ میخورد یکی از دوستان بانکی است که قول و قرار گذاشته اند در شمال همدیگر را ببینند ، در درون شهر محل اسکان فرهنگیان از دور دیده میشود، اتاق بزرگی در یک مدرسه بهشان میدهند. حیاط مدرسه پر از ماشینهای مدل پایین است لباسهای شسته ،کهنه و متراکم بر روی اتاق اتومبیل ها وصف دستشویی و پکنیکهای روشن، در داخل مدرسه خستگی را چند برابر میکند میبایست سه طبقه بالا بروند تا به اتاقشان برسند بر روی موکت سرد و هوای نمناک اتاق چند ساعتی استراحت میکنند بوی خوراکی هایی مثل کته ،سوسیس و املت و صدای بلند برنامه کودک تلویزیون سالن مدرسه را پر کرده است.

 

 

 

پنجره اتاقشان مقداری بلند است با مشقت میشد حیاط را نگاه کرد. پدر مرتب میگفت نگاهی به ماشین بیاندازید مبادا خط بخورد دختر کوچکشان مشغول نوشتن بر روی تخته سیاه است و ذرات گچ در هوا معلق و مادر هیچ دلخشویی را احساس نمیکند ماشینشان به هنگام غروب به هیچ عنوان روشن نشد که نشد وضعیت موجود داشت احوال پدر را به شدت بحرانی میکرد در آن میان پیر مردی بازنشسته و خوش سیما میگوید رطوبت شمال است که شمعها را خراب کرده با کمک او ماشین راه میافتد آنها کمی به گفتگو پرداختند پدر مقداری آرام تر میگردد به هر نحوی که بود بیرون میروند تا چرخی در شهر بزنند، باران شدیدی در حال بارش است هیچ برف پاکنی توان دید را فراهم نمیکند دیر وقتی بود که صدای یدک کش ماشین شان را به حیات مدرسه وارد میکند بازنشسته های فرهنگی همگی از پنجرها دارند این وضعیت را نگاه میکنند ای داد و بیداد، خانم آقای بازنشسته که اهل حجب و حیا بود و درک بالایی داشت به صحبت میاید آقا آخر نانت نبود آبت نیود ما را به اینجا کشاندی ما با قناعت و بدبختی ماه و سال را بسر میبردیم و کسی هم بهمان نمیدانست دختر کوچکشان به صحبت میآید ،پدر این بود مسافرت و غذاهای شمال و ماهی سفید و تله کابین و هتل و جنگلهای دو هزار ، الان چگونه برگردیم من برای انشاء بعد عید چه بنویسم با این وضعیت پیش آمده ، دوباره رفیقشان از هتل گیلماز رامسر زنگ میزند که گپ و گفتگویی در کنار نسیم دریا داشته باشند ولی بازنشسته محترم که سالیان سال تدریس موفقی داشته و صدها دانش آموز را به مقام و منصب رسانده در جهت حفط آبرو جوابی نمی دهد پدر بغضش را در کنار ماشین کهنه و پت و پلاس آویزان در آن هوای شرجی میترکاند همین رفیقم که الان زنگ زدند دیر استخدام شدند با مدرک دیپلم وضعیت ماشین و خانه و ریخت و پاششان را نگاه کنید. باید آنها به مسافرت بیایند نه ما حتما خطایی مرتکب شده ام که اینگونه تاوانش راپس میدهم.

 

 

همه اعضا خانواده خوب میدانستند که حقوق پدرشان چند است دیگر دست از محاکمه پدر کشیدند به اتاق کم نور، نمناک و سرد و بی رمق طبقه سوم برگشتند تا فکری برای فردای مبهم خود بکنند. آنها تمام موجودی خود را دادند تا ماشین تعمیر وبه زادگاه خود پاوه برگردند.

6 پاسخ برای “حال و روز بازنشسته دهه های گذشته / صبر و قناعت یعنی شرمساری ! / محمد غریب معاذی نژاد

  • ناشناس در تاریخ آذر 11, 1402 گفت:

    با عرض سلام و احترام. ضمن تشکر از این معلم بازنشسته، از محضر ایشان تقاضا دارم آدرس پست الکترونیکی خود را برای اینجاب بفرستند تا در مورد این موضوع ، مطالبی را به حضورشان ارسال کنم . با کمال احترام و امتنان. وارسته ۰۹۱۸۹۸۴۰۶۶۷

    • ناشناس در تاریخ آذر 14, 1402 گفت:

      با سلام واحترام خدمت همه دوستانی که لطف فرمودن ونظراتی را مطرح واینجانب را ارشاد فرمودند.در مورد نظر آقا یا خانم واراسته.آنچه را نوشته ام در قالب داستان است وداستان ویژگیهای خاصی از بعد نوشتاری دارد.امکان دارد چند درصد واقعیت داشته باشد ویا اصلا آنگونه نباشد .داستان نویسی یک فن و هنر است ..همانند نامه اداری نیست…..چون نامه اداری را هیچ کس نمی خواند ودنبال نمیکند..واما فرمودید. آدرسی جهت مباحث بیشتر لطفا در تلگرام بنده را با شماره
      09188397712
      دنبال کنید.تشکر

  • بازاری پاوه در تاریخ آبان 29, 1402 گفت:

    دست مریزاد آقای معاذی نژاد ما را به سر کلاس جغرافیای دبیرستان معلم در سال۷۶برگرداندی

  • رستم جلالی در تاریخ آبان 23, 1402 گفت:

    سلام دست مریزاد قدرت ایماژ بالا و صداقت در کلام و انتقال حس درد مشترک تمام حقوق بگیران بازنشسته. خیلی عالی بود

  • ناشناس در تاریخ آبان 23, 1402 گفت:

    از بازنشستگان دهه های گذشته صحبت فرمودین،وضعیت الآن بازنشسته های فعلی چگونه است؟ تعریفی دارد؟بنده حقیر از سال هشتادوهشت تاکنون بازنشست شدم..محروم ازهرگونه وسیله نقلیه!! حتی مدل پنجاه وشصت وهفتاد و…هجده سال محروم از سرپناه ومحل سکونت شخصی،بعد از بازنشستگی واز سال هشتادونه با هجده میلیون پول پاداش پایان خدمت وفروش زمین تعلقی فرهنگیان وگرفتن وام وسپرده گذاری پول پاداش در بانک وبعد از این همه تشریفات ،بالاخره صاحب خانه شدیم.الآن با پول چندغاز داریم عمری را با قناعت وفلاکت سپری می کنیم..اینهم عاقبت باز نشستگی…

  • رویا معاذی نژاد در تاریخ آبان 23, 1402 گفت:

    پدر جان آفرین طبق معمول زیبا و خواندنی.دستمریزاد⚘️