د 10 اردیبهشت 1403 ساعت 10:10

مهرِ رها از کرونا/حبیب الله مستوفی

مهرِ رها از کرونا/حبیب الله مستوفی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: این کیست چنین غُلغُله در شهر فکنده:بار دیگر بارۀ مهرماه از راه می رسد، تا آگاهی و اندیشه دوباره مجال جَولان یابد و دست به دست شدن مشعل دانش در کوی و بَرزَنِ شهر بر غُلغلهٔ شور و شادی بیفزاید و راه گشای ارتقای معدلِ شعور جمعی جامعه شود. چونان کمینه […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: این کیست چنین غُلغُله در شهر فکنده:بار دیگر بارۀ مهرماه از راه می رسد، تا آگاهی و اندیشه دوباره مجال جَولان یابد و دست به دست شدن مشعل دانش در کوی و بَرزَنِ شهر بر غُلغلهٔ شور و شادی بیفزاید و راه گشای ارتقای معدلِ شعور جمعی جامعه شود. چونان کمینه معلمی، چه در زمان مشغولی و نیز در ایام معزولی( بازنشستگی )، در بارۀ آموزش و پروش به طور کلی و برای شروع سال تحصیلی، به صورت ویژه ،براساس بضاعت اندک خویش، نوع نگاهم را در نوشته هایی به اشتراک نهاده ام. مانند؛
*آب زنید راه را هین که نگار می رسد
*پیشاهنگ بیرون شد ز منزل
*تخته سیاه و الفبا در برابر کرونا
*گرد بی سوار و باغ بی نگار و…

صندوقِ کرونا
آنچه مهرِ امسال را متفاوت کرده، شکاف در بارگاه وافول سلطۀ سلطان قَدَر قدرت،«کرونا» است که حضور بد شگونَش، شکل سه سال تحصیلی را دگرگون نمود و باغِ مهر را از حضور پر نقش و نگار دانش آموزان دور و بدون شک بی نور کرد . به راستی و به قول حافظ ؛
از این سموم که بر طرفِ بوستان بگذشت
عجب که بوی گُلی هست و رنگِ نَستَرَنی

«کرونا» را باید چون صندوقچۀ اسراری دانست که هر زمان می توان از درونش خوش و ناخوش هایی را بیرون کشید. ناخوشهایش، کوچیدن های بی بازگشت و غیر قابل جبران گران بها ترین سرمایه ها یعنی زنان ، مردان و کودکان بود، اما بی برنامگی، فرصت سوزی و… را هم می توان از این صندوق بیرون کشید تا در صورت نقدِصحیح و دور از تعصب های گوناگون ،راهی به سوی عبرت باز کند، که در این صورت ناخوش نیست.

*آیا کرونا ثابت نکرد که حذف ارتباطِ رُخ در رُخ شدن واقعی معلم و دانش آموز درکلاس درس جایگزینی ندارد؟ و هیچ نرم افزاری ، حتی اگر به ظاهر لباس شاد به تن کند نمی تواند« شادی» اشارات نظرِ میان این دو( معلم و دانش آموز ) را پوشش دهد؟ به قول سایه ؛
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

لزوم اعلام«گفتار بَس» در بارۀ آموزش و پرورش
بر این باورم که در بارۀ اهمیّت غیرقابل انکار تعلیم وتربیت و در همان حال در اولویت نبودن عملی مثلث مدرسه، معلم و دانش آموز، سالهاست که به مرحلۀ «گفتار بَس» رسیده ایم و هرچه گفته شود، تکراری بیش نیست. چه کسی نمی داند که؛*کلیۀ فراز و فرود های جامعه در دستان آموزش و پرورش است.*تولید،هم زیستی،هم افزایی، قانون گرایی، تمرین و نهادینه کردن آزادی و عدالت از سویی و تنگ نظری ، عدم تحمل دیگری هنجار شکنی ، سستی ، تن ندادن به کار، ترس و عدم شجاعت ، نیز به سیستم آموزشی وابسته است.* ایجاد تفاهم ملی-فرهنگی-مذهبی و اجتماعی از کانالی غیر از آموزش و پرورش و چهار دیواری کلاس درس نمی گذرد.

لذا برای این سال تحصیلی گفتار را روا نمی بینم و پایان بخش این نیم نوشت را نقل گفته ای از «توشیودوکو» از بنیان گذاران ژاپن جدید قرار می دهم؛«ما نه هیچ منبع طبیعی داریم و نه قدرت نظامی، ما فقط یک منبع در اختیار داریم، ظرفیت ابداع مغزهایمان. این منبع پایان ناپذیر است ، باید آن را بسط داد.» (قاسمی پویا،اقبال، مشارکت های مردمی در آموزش و پرورش،ص۱۶)

رنگ و رنجِ محرومیت
می خواستم دامن درکِشَم ونوشته را به درازا نکشانم، اما ازیادداشتی که نقل انشای یک دانش آموز است هم نمی توانم بگذرم زیرا به گونه ای غیر قابل شرح برایم ملموس تَر است؛دوست من !

دیروز وقتی از خیابان می گذشتم ترا دیدم که با ساک کوچکی از وسایل نقاشی ات ،در گوشه وکنار خیابان در گرما و دود و دَم نشسته ای و کار می کنی . امروز من با کیف مدرسه ام، با حجمی از دفتر وکتاب و مداد به مدرسه می روم تا درس یاد بگیرم اما تو هنوز هم در خیابان نشسته ای و کار می کنی ، من به کلاس می روم و درکنار دوستانم می نشینم ، درس می خوانم ، نقاشی می کنم ، علم یاد می گیرم و به خانه ام باز می گردم تا در کنار پدر ومادرم غذایی گرم بخورم ، رشد کنم وبزرگ شوم اما هنوز تو در خیابان نشسته ای و کار می کنی . مادرم مرا به پارک می برد، با هم بازی می کنیم من تاب سوار می شوم ،ترانه شادی می خوانم و روز خوبی را می گذرانم و بعد به سوی خانه باز می گردم اما هنوز تو در خیابان نشسته ای و کار می کنی . فردا درس انشا داریم موضوع انشای ما این است « علم بهتر است یا ثروت » یاد تو می افتم که هیچکدام را نداری، اصلاً برای تو چه فرقی می کند کدام بهتر است ؟ من یکسال بزرگ شدم وبه کلاس بالاتر رفتم اما نمی دانم تو به چه چیز بالاتر در خیابان می رسی !دوست من خیلی دلم می خواهد تو هم مثل من درس بخوانی ، بازی کنی ،‌شاد باشی و برای همین از پدرومادرم و همۀ معلم هایم و همۀ همکلاسی هایم خواستم تا فکری به حال شما بکنند و شما را از این وضع نجات بدهند ،تا شما هم مثل ما احساس شادمانی بکنید و از کودکی خود لذت ببرید و به آینده امیدوار باشید به امید آن روز » (خبر نامه انجمن ملی حمایت از کودکان در ایران – شماره ۴۲ سال پنجم – مهر ماه۱۳۷۸ )