ش 29 اردیبهشت 1403 ساعت 16:55

برای پر گشودن ژینا(مَهسا)/حبیب الله مستوفی

برای پر گشودن ژینا(مَهسا)/حبیب الله مستوفی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: سال ها ناگفته ماند این شرح دَرد/دردمندی خوش نَفَس سَر بر نکرد//عاشقان رفتند از این صحرا خموش/ برنیامد از دلِ تنگی خروش //درد ها را سر به سر انباشتند/انتظار سینۀ ما داشتند تا نَفَس داری دلا فریاد کن/بستگان سینه را آزاد کُن//چیست دریا؟چشم پر اشکِ زمین/در نگاهش آرزویی ته نشین //آرزوی […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: سال ها ناگفته ماند این شرح دَرد/دردمندی خوش نَفَس سَر بر نکرد//عاشقان رفتند از این صحرا خموش/ برنیامد از دلِ تنگی خروش //درد ها را سر به سر انباشتند/انتظار سینۀ ما داشتند تا نَفَس داری دلا فریاد کن/بستگان سینه را آزاد کُن//چیست دریا؟چشم پر اشکِ زمین/در نگاهش آرزویی ته نشین //آرزوی پا گشودن، پَر زدن/بر فراز کوهساران سَر زدن//چشمه بودن،باز جوشیدن به کوه/دَم زدن با آن بلندِ با شکوه(ه.ا.سایه)

اولین احساس:

خبر کوچ مَهسا را روز جمعه ۲۵ شهریور در باغ محتشم شهر رشت ازطریق فضای مجازی(که عمرش جاودان باد.)در کنار سنگ مزار ابتهاج و تن دیس دست سازِ هنرمند عزیز کردستان هادی ضیاءالدینی شنیدم و دیدم و براستی لرزیدم.ابیاتی از سایه برایم تداعی شد که بر پیشانی نوشته نشاندم. اما بعد از وداع با آرامگاه سایه و در اتومبیل منظومۀ« نسیم نامۀ» شاعر هورامی سرا،مرحوم ئاغه عنایت را به یاد آوردم. او که از سال ۱۳۱۰ه.خ به مدت ۱۰ سال در زندان‌اصفهان زندانی بود، شبی در زندان، دیالوگی را با نسیم صبحگاهی ترتیب می دهد و او را راهنمایی می کند تا از اصفهان به سَمتِ هورامان حرکت کند و شکایت او را از سختی زندان به خانواده برساند. خطابش به نسیم وقتی به نزدیک تهران می رسد، زیبا و جالب است؛ به نسیم پاک و سبک رَو می گوید اگر می خواهد آسیب نبیند، به آنجا نرود.به خود می گفتم کاش کسی این ابیات را در گوش برادر مهسا قبل از حرکت به سوی تهران زمزمه می کرد؛
ده‌س راس جاده‌ی شار تارانه‌ن/ئیشتبا نه‌بۆ ده‌خیل ئامانه‌ن(دست راست جادۀ شهر تهران است/ مواظب باش اشتباه نکنی )
نه ئه‌و جا مه‌ویه‌ر ئامان هۆشت بۆ / نه‌وا ئاسیبێ وه تۆ بیاوۆ(به هوش باش که از آنجا عبور نکنی/ مبادا که به تو هم آسیبی برسد.)

مهسا مهمانِ تهران:

در درون دختر نوجوانی که تنها بیست و دوبار همراهِ زمین سرگردان تکرارها را شاهد بوده، وقتی پس از قبولی در دانشگاه همراه برادر برای دیدارِ تهرانِ از دور خوش و از درون ناخوش می رفت چه می گذشت؟او چه تصویری از تهران در ذهن داشت؟ شهری پُر از شادی و تنها میدانی به نام آزادی؟ یا شهری پُر تب و تاب وخیابان و میدانی به نام انقلاب؟

اینک خاکِ سرد راه را بر زبانِ گرم مهسا بسته است تا با ما سخن گوید و از احساسش در این سَفَر پرده بردارد. اما شواهد گواه چیزی غیر ازسفری معمولی برای رفع خستگی، ندارند. تهران در طول تاریخ خود شاهد وقایع خوش و ناخوش بسیار بوده که بسیاری از آنها را مسافر بیگناه این بارش(ژینا) نه تنها ندیده، شاید هم نشنیده باشد. تهرانِ قاجار و مشروطیت، استبداد صغیر و بمباران مجلس، انحراف مشروطه و کودتای ۳۲ ، هنگامۀ ۵۷ و …

مهسا در روز جمعه( ۱۸ تیر۷۸ تهران) یک ساله بود و در در گهوارۀ گرم نوای لای لای مادرش را در گوش جان داشت و هیچ گاه نمی دانست ۲۱ سال بعد تهران به تارِ مویش می پیچد و مادر را به عزایش می نشاند و ملتی را به بُهت و اندوه می کشاند.

وصف بیم و هراسِ اندرون مهسا را با کدامین کلماتِ آهنگین و چگونه می توان به تصویر کشید تا بیانگر فشاری باشد که هم زمان مغز را از کُنش و قلب را از طپش باز دارد؟ جوش دیگِ درون دختری ۲۱ ساله، که از پشتیبانی برادر مأیوس شده و او را در برابر زبَر دست ناتوان می بیند و تنها فریادهایش را می شنود که؛ خواهرم را نَبَرید، ما در این شهر غریبیم، توصیف ناپذیر است و دهانی به پهنای فلک می خواهد.

تهران، میزبانی شرمگین

بر این باورم که تهران، اگر چه پذیرای مهمانان بسیاری بوده و در بعضی هنگام و هنگامه سَر فراز زیسته است، اما به واسطۀ تصمیم سازان غیر متخصص، همیشه شرمگین مرگ مهسا خواهد بود و این شرمناکی در صفحۀ دیگری از کتاب پُر فراز و فرودش به گونه ای ثبت می شود، تا چونان کاخی بلند از باد و باران و گذشت زمان گزندی نبیند. این مرگ بیش و پیش از فیزیک، ناشی از فکر است. اگر درمانی برای عدم تکرار چنین وقایع جان کاهی قابل تصور باشد،تنها باید متوجه افکار منجمد و بسته شود، آن هم نه در تئوری که در عمل.

و سرانجام؛

در غم ما روزها بیگاه شد/روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست/تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست(مولانا)