ش 29 اردیبهشت 1403 ساعت 16:59

سه روایت از عیشِ بر بادرفتۀ مشروطه / حبیب الله مستوفی

سه روایت از عیشِ بر بادرفتۀ مشروطه / حبیب الله مستوفی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: درین نوبتگهِ صورت پرستی / زَ نَد هر کس به نوبت کوسِ هستی//حقیقت را به هر دَوری ظهوریست / ز اسمی بر جهان افتاده نوریست (جامی) با طلوع خورشید چهاردهمین روز مردادماه سال ۱۴۰۱ه.خ ، امضایی تاریخی صدوشانزده ساله می شود، که امضا کننده(مظفرالدین شاه قاجار) تنها ۵ روز پس از […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: درین نوبتگهِ صورت پرستی / زَ نَد هر کس به نوبت کوسِ هستی//حقیقت را به هر دَوری ظهوریست / ز اسمی بر جهان افتاده نوریست (جامی)

با طلوع خورشید چهاردهمین روز مردادماه سال ۱۴۰۱ه.خ ، امضایی تاریخی صدوشانزده ساله می شود، که امضا کننده(مظفرالدین شاه قاجار) تنها ۵ روز پس از آن مجال زندگی یافت. اما آیا این امضا آغاز و انجام مشروطه در بلندای تاریخ ایران است؟ او رفت و مشروطیت با تمام فراز و فرود هایش، پرچم بر افراشت، پرچمی گاهی در اهتزاز ، زمانی نیم افراشته و هنگامی در سراشیب سرنگونی.

آنچه دشوار یاب نیست این است که مشروطیت در قامت نهضتی موفق و یا انقلابی ناکام، راوی تلاش و تکاپوهای جمعی از طلایه داران فکری و فرهنگی است که همراه ضعف ، قوت ، افراط، تفریط،اشتباه و ابتکار، خواسته های برحقی را چون؛ محدود کردن قدرت،پاسخ گو نمودن زمامداران، تحقق مردم سالاری، رفاه ، پیشرفت، قانون ، امنیت ، اصلاح و نفی سلطۀ خارجی دنبال می کردند. در پای این پرچم، چه وطن پرستان و آزادی خواهان غیرتمندیکه در آرزوی وصال آزادی جان باختند و خون خود را نثار خاک پای نهالِ قانون و دموکراسی نمودند تا شاید آیندگان در فضای عدالت تنفس کنند.

نامشان زمزمۀ نیمه شب مستان باد / تا نگویند که از یاد فراموشان اند (شفیعی کدکنی)

بانگ پُر آوازۀ طبلِ قانون

صد و شانزده سال پیش از این و در گرماگرم مشروطه، بر منار و منبر و در کتاب و دفتر، تنها کلمهای که طنین انداز بود «قانون» بود. همه از قانون می گفتند؛ سید جمال الدین اصفهانی (پدر محمد علی جمالزاده، از واعظان سرشناس مشروطه خواه) منبر می رفت و می گفت: «ایها الناس، هیچ چیز مملکت شما را آباد نمی کند مگر متابعت قانون. مگرملاحظه قانون.مگر حفظ قانون. مگر احترام قانون. مگر اجرای قانون و بازهم قانون وایضاً قانون…. معنی معصیت یعنی خلاف قانون. عمل کردن به دین یعنی قانون. مذهب یعنی قانون. آقا جانم قانون.قانون…. (کاتوزیان، محمدعلی همایون. تضاد دولت و ملت)

نام روزنامۀ انتقادی میرزا ملکم خان قانون بود. میرزا یوسف مستشارالدوله نام کتاب خودرا یک کلمه یعنی قانون نهاده بود(که بعدها آن را آنقدر بر سرش زدند که نابینا از دنیا رفت) و کسانی دیگر چون طالبوف، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا حسین سپهسالار همگی از رنج بی قانونی می نالیدند. دکترباستانی پاریزی در کتاب زیر این هفت آسمان، مشاهدات شاهزاده ظل السلطان را پس از دیدار از پاریس چنین نقل می کند« با وجودی که می گویند آزادی است. و جمهوری است و هرکه هرکه است، چنین نیست… در این مملکت یک نفر آدم خواه شاه، خواه گدا، خواه متمول، خواه آقا، خواه نوکر، هر کسی کتاب قانون را گویا در بغل دارد و در نظر دارد و می داند گریبانش از چنگ قانون خلاص نیست.»

فرایند معکوس

اما سیرِ حوادث، ناکامی های بسیاری را رقم زد. تفاوت و تعدد دیدگاه و نبود مدارا ، طرح دوگانۀ مشروعه و مشروطه ، ناتوانی مشروطه خواهان درتأمین دولت مدرن، روسوفیل(روس دوست) و انگلوفیل(انگلیس دوست) شدن دولتیان، به توپ بستن مجلس، اعدام جمعی از آزادی خواهان در باغ شاه، تند روی های پس از فتح تهران و سر انجام قحطی و شیوع آنفلوانزای اسپانیایی سال(۱۲۹۶ه.ش) چون تابلوهایی زشت و مأیوس کننده در مقابل مردمِ قبلاً کنشگر و مشارکت جو قرار گرفت و سیاست گرایی را بسیار سریع به سیاست گریزی تبدیل کرد.

مرحوم دهخدا پس از توپ باران مجلس و رفتن به استانبول در نامهای به عبدالرحیم طالبوف (از خوش نامان آن دوره که نمایندگی دوره اول مجلس را قبول نکرد، زیرا احساس می کرد رویدادها به سمت و سوی دیگری می رود)، برای چاپ دوبارۀ روزنامۀ صوراسرافیل درخواست همکاری می کند. جواب طالبوف به نقل از کتاب «از صبا تا نیما»ی یحیی آریانپور، بسیار گویاست.«امیدوارم که بزودی تمام پرندگان وطن، باز به ایران برگردند. ودر عوض مجادله و قتال در خط اعتدال کار بکنند.عجیب این است که در ایران بر سر آزادی عقاید جنگ می کنند، ولی هیچ کس به عقیده دیگری وقعی نمی گذارد. سهل است ا گر کسی اظهار رأی وعقیده نماید، متهم و واجب القتل نامیده می شود ، و این نام را کسی می دهد که در هفت آسیا یک مثقال نان ندارد. یعنی نه روح دارد نه علم، نه تجربه… من ایران را پنجاه سال است می شناسم. هفتاد و یکم عمرم تمام شده، کدام دیوانه در دنیای بی بنا عمارت می سازد؟کدام دیوانه بی تهیۀ مصالح بنّا را دعوت به کار می کند؟»بدیهی است واکاوی خوب و بَد، زشت و زیبا، کامروایی و ناکامی مشروطه ، چونان نقطۀ عطفی در تاریخ این بوم و بَر نه موضوع این نوشته است و نه درگُنجای بضاعت اندکِ نگارنده می گنجد.

دیداری کوتاه با سه شاعر دوران مشروطه از خطۀ تبریز ، مشهد و پاوه؛

در لابلای یادداشتهای پراکندهام ابیاتی را از سه تن از نامبرداران آن دوره یافتم، که به باور من بیانگر حس و پیام مشترکی است. دو نفر از این بزرگان برای همه، نام آشنا ترند و یکی دیگر شاید به حکم و جَبر جاری جغرافیا، گمنام . فخر الشعرا ایرج میرزا(۱۲۵۲-۱۳۰۴ ه.خ) زادۀ تبریز و ساکن و درگذشته در تهران. ملک الشعرا محمد تقی بهار(۱۲۶۵-۱۳۳۰ ه.خ) متولد مشهد، ساکن و درگذشته در تهران و سلطان الشعرا میرزا احمد عیشی پاوهای(۱۲۵۳-۱۲۸۸ه.ش)، زادۀ پاوه و ساکن ودر گذشته در سنندج.

هر سه شاعر در هنگام جوانی ، هنگامۀ مشروطه را تجربه کرده، زیر و بَم هایش را لمس کردند و بهره مند از ذوق هنری، تصور و تصویر خود را ارائه دادهاند. شوربختانه هیچ یک عمرِ بلندی را نصیب نبردند ؛ بهار ۶۵ سال زیست. ایرج میرزا،در ۵۲ سالگی در گذشت و عیشی تنها ۳۵ بهار را تجربه کرد، که اگر چنین نبود، فرصت پرده برداری بیشتر و نگاه از زوایای دیگر را نیز می یافتند.

قانون در قابِ عینک های ته استکانی ایرج میرزا

ایرج میرزا ، از سویی با دیدن و آزمودن سرد و گرم های پُر هیاهو و مخالفت منافع محوران با قانون، و از سوی دیگر وضعیت نا به سامانِ معیشت مردم ، قانون را به گونهای دیگر تعریف می کند و می گوید؛ قانون یعنی نان یا همان معاش(چیزی که کمیاب است) و سپس به تعبیری ظریف، نان را بالاتر از قانون می نشاند و می گوید جاذبه و علاقۀ مردم عادی کوچه و بازار به قانون تنها به امید حل بحران معیشت است.

تهی دستان گرفتار معاشند / برای شام شب اندر تلاشندازآن گویند گاهی لفظ قانون / که حرفِ آخرِ قانون بود نون

سپس بر اساس یاسا و صراحت لهجۀ ویژهاش به آنچه در پیرامونش جاری است حمله می کند. گویی از دوگانگی، ریا، چاپلوسی و نان به نرخ روز خوردن خسته است لذا از مفاهیمی چون قانون، عدالت و سیاست ، بیزاری می جوید و بی پرده آنچه را که به نام عدالت در جامعه جاری است، شَرّ می نامد.

مکن اصلا سخن از نظم و یاسا / ز شَرِّ معدلت خواهی بیاسا

سیاست پیشه مردم، حیله سازند / نه مانند من و تو پاک بازند

به هر تغییرِ شکلی مستعدند / گهی مشروطه گاهی مستبدند

تماما حقه باز و شارلاتانند / به هر جا، هر چه پاش افتاد ،آنند

گزارش بهار

محمد تقی بهار ابتدا مشروطه را نوعی نوآوری فکری، ادبی و اجتماعی می داند و آشکارا به آن امیدوار است،

از پسِ مشروطه، نو شد فکرها / سبک‌هایی تازه آوردیم ما

اما پس ازفرو نشستن احساسات و سیر حوادث در مسیری بر خلاف آنچه وعده داده شده بود، سکوت نمی کند و در انتقادی از خود و سایر بازیگران، افراط گرایی های جناحی، بازی های حزبی و تعصب های کورِ سلطه جو و منفعت محور را مورد حمله قرار می دهد ؛

هیچ دانی که چه کردیم به مادر من و تو / یا چه کردیم بهم‌، جانِ برادر من و تو؟

گلایه های عیشی

عیشی زادگاهش ، پاوه را به قصدِ سنندج، در ۲۲ سالگی و درهمان سالی ترک کرد که گلوله‌های تپانچۀ روسی میرزا رضای کرمانی ،ملقب به «شاه‌شکار» سینۀ ناصرالدین شاه قاجار را شکافت و به سلطنت پنجاه ساله‌اش پایان داد. اهمیت وبازتاب وقایع آن سالها، سنندج را که توسط نمایندگان قاجار اداره می شد تحت تأثیر قرار داده بود. افتتاح مجلس شورای ملی توسط مظفرالدین شاه ، آمدن محمد علی شاه، مخالفت با مشروطه توسط هواداران شیخ فضل الله نوری ، به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف روسی، فتح تهران در تیر ماه ۱۲۸۸ ه.ش، خلع محمدعلی شاه و انتصاب احمد شاه قاجار نیز در سال‌های پایانی عمر عیشی اتفاق افتاد.

عیشیدرترجیع بندی بابندِترجیع ؛ ماعاشق دیداریم، از هردو جهان آزاد/ نی طالب مشروطه نه مایل استبداد

سعی می کند، ضمن طرح ادعاهای مشروطه طلبان و مخالفانشان به خُلف وعده های آنان اشاره کند و از هردو بیزاری جوید. نکتۀ جالب اشاره عیشی به استدلال طرفداران استبداد در این مورد است که حکم خدا را جز با قوۀ قهریه نمی توان در جامعه جاری ساخت.

جمعی که قوی گشتند از دولت مشروطه / گویند بیفزائیم بر قوّتِ مشروطه

گویند نهد نعمت رو را به فراوانی / ما جمله غنی گردیم از نعمت مشروطه

جمع آمده موجی چند از لشکر استبداد / گویند که چون افتاد تاج‌ از سر استبداد

هر طایفه‌ای باغی ، هر فرقه بود یاغی / هر ایل شود طاغی بی سَروَر استبداد

کَی حکم خدا جاری گردد به جهان، آری / کَی خصم کند یاری بی خنجرِ استبداد

ما عاشق دیداریم از هردو جهان آزاد / نی طالب مشروطه نه مایل استبداد

در ادامه عیشی به دورنگی ها، عمل نکردن وعده ها و سیاسی کاری های جاری اشاره می کند و با تکرار بیت گردان خود نظرش را به صراحت اعلام می کند؛

در انجمن ملی سوگند نخوردستم / در بارگه شاهی، نی مهر به قرآنم

نی عهد شکن باشم، سوگند دروغم نه / نی خُلف کنم وعده، نی ناقض پیمانم

من هیچ نخواندستم ، قانون تمدن را / چون علم سیاسی را من هیچ نمی دانم

نی معتمد دولت، نی مؤتمن ملت / نومید هم از اینم، محروم هم از آنم

ما عاشق دیداریم از هردو جهان آزاد / نی طالب مشروطه نه مایل استبداد

مستبد گشتم و تو باز مساوات شدی / یا که من صاحب ثروت شده، تو لات شدی

اعتدالی شده مخلص‌، تو دموکرات شدی / الغرض من چو تو لات و تو چو من، مات‌ شدی

باز هم بر سر جنگیم‌، امان از من و تو / من و تو هردو جَفَنگیم ،امان از من وتو

بهار نبود اتحاد و عدم پذیرش یکدیگر را نوعی خیانت به اهداف اولیۀ انقلاب مشروطه می داند و نتیجه وقایع جاری در جامعه را چیزی جز تخریب وطن وعقب ماندگی کشور نمی داند که در صورت ادامه موجب مشکلات خطرناک و غیر قابل پیش بینی می شود؛

هرچه تو نقش زدی، بنده زدم وارویَش / هرچه مقصود تو شد، بنده دویدم رویَش

تو رُخِ مام وطن کَندی و من گیسویش / چشم او به نشده، گشت خراب ابرویش

حالت ما و تو امروز چنین است، بهار / روح مشروطه ز ما و تو غمین است، بهار

ای بسا فتنه که ما را به کمین است، بهار / رَوش و سیرت وکردار گر این است، بهار

و به جای نتیجه گیری ؛

کلامی از «ه.ا.سایه» اگر چه بیست و یک سال پس از مشروطه چشم بر جهان گشود ،اما پیام وپی آمدهای آن را در نگاهش می توان دید؛

ای آتش افسرده ی افروختنی / ای گنج هَدَر گشته ی اندوختنی

ما عشق و وفا را ز تو آموخته ایم/ ای زندگی و مرگ تو آموختنی

آن عشق که دیده گریه آموخت ازو/ دل در غم او نشست و جان سوخت ازو

امروز نگاه کن که جان و دلِ من/ جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو؟