گل های “سرکوه” / فیروز فرجی
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : معلم روستایم. کدام روستا!؟ روستای “نروی”. بە گمانم رفته اید، دیده اید. خودشه! روستایی بر بلندای رود، همسایە ی دیوار به دیوار شهر نوسود. آن سوی “سرکوه”، زیر پایش فرشی از درختان توت و اَنار و گردو. دهی بر آمده از میان دو درّه. تکیه داده به قلعه، نگه به […]
- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
- کد خبر 90396
- 11 دیدگاه
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : معلم روستایم. کدام روستا!؟ روستای “نروی”. بە گمانم رفته اید، دیده اید. خودشه! روستایی بر بلندای رود، همسایە ی دیوار به دیوار شهر نوسود. آن سوی “سرکوه”، زیر پایش فرشی از درختان توت و اَنار و گردو.
دهی بر آمده از میان دو درّه. تکیه داده به قلعه، نگه به آتشگه. با چشم اندازی بس زیبا و قشنگ! دل مردمانش مانند پنجرهایش همه سپید، یکرنگ!
و اما مدرسه؛ ایستاده بر تپه ای کوتاه، دقیقا همان جایی که آفتاب صبحگاهی برساکنان آبادی سلام می کند. چشم در چشم روستا.
مدرسه را چه عرض کنم، برای من با اون شاگردان گُلش، گلستان بود. اسم آن تپه در بهار هم “زمستان” بود.
مدرسه که باز شد، پاییز عمرش را بە شما داد و زمستان آغاز شد.
اواخر دی و بهمن، هوای “سرکوه” زننده است. برف و بورانش سوزان و گزنده است. بارانی را باید بە تن کرد و زنجیر بست، تنها بە امید بهار می شود از آن گذشت.
…روزها از پی هم گذشتند و زمستان، نفس های آخرش را کشید اما در کمال ناباوری، چرخ روزگار جوری دیگر چرخید.
کرونا به میان جست، خیلی ها را خانە نشین و مدرسه ها را در جا بست.
اکنون کە با شما سخن می گویم، هشتاد روز، از آن روزها سپری شده است، اما چشم معلمان بە دیدار گل شاگردان، هنوز روشن نشده است.
بهار، در چند قدمی ما نوید روزهای خوشی را می داد. نشان بە آن نشان، کە پرستوها برگشتە بودند و سبزه های لای دیوار مدرسە، سبزِ سبز!
گفتم یک ماه دیگر کە برسد، شقایق ها را لای پنجره ی کلاس میشە دید. شب بوها را میشە چید.
بهار کە نیامده بود برایش نقشه هایی داشتیم. هر کدام، در حیاط مدرسه، گل هایی از خیال می کاشتیم. بچه ها، گرم شوخی و گفتگو، سخنانی خوش، از گردش و اردو…
شبی در حسرت ایام گذشته، دیده بر هم نهادم. ناگهان بە یاد این شعر زنده یاد، “شهریار” افتادم.
“بی ثمر هر سالە در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند”
چشم کە باز کردم، قلم لای انگشت نهادم و نوشتن آغاز کردم.
ورقی بر زانو نشاندم. چون شاگردی کە از روی سر مشق معلم الهام گیرد، نه شعر! چند کلمه ای بر کاغذ راندم.
شبی دیدم که، به نروی رفتم
از شاگردانم، سراغ گرفتم
“سرکوه” را برف و بورانی نبود
رسیدم به مدرسه زودِ زود!
شاد و خوشحال تامل ننمودم
شتابان درب کلاس را گشودم
گفتم شُکر! از کُرونا خلاصیم
همه سالم اکنون در کلاسیم
“کاوان” را گفتم، کتاب را باز کن!
درس را با نام خدا آغاز کن!
گفتم همه را تا کجا خوانده ایم؟
“کوهسار” گفت: بخدا درمانده ایم
“هیژا” که به توضیحی لب باز کرد
آن یکی “هیژا” سخن آغاز کرد
اجازه! صفحه ی صد ریاضی
تمام کردیم خط های موازی
گفتم درس ها را مرور می کنیم
کلاس را همە سرور می کنیم
“گیتا”!؟ درس توان ها را بخوان!
“روژان” از سر ذوق بگفت: ای جان!
“هیوا” و “هورامان” و هم “آیدین”
“ژینا” دورتر از “ژیار” و “آرین”
همراه “کیان” آن سوی کلاس
فریاد زدند کە خدایا سپاس!
ز بهارِ “سرکوه” بی تاب بودم
حیف! که شب بود و من در خواب بودم
یا ربّ! از این همه دوری فریاد
روزهای خوش مدرسه یاد باد!
فیروز فرجی دبیر ریاضی آموزش و پرورش منطقە نوسود
احسنت برشما آقای فرجی
سڵام پەی شمە کاکە ئێحسانی ئازیز و وەشەویس!
سپاستا کەروو کە نویسەکەتا وانانەو. نویسەی سەروو باسەکەو من، نیشانێ گەورەیی و لوتفوو جنابیتانە.
ڕاس فەرماویی، بێ شک موعەلێم مشیۆم پێسەو باخەوانی وەروو وەرەتاویەنە هارەق مجۆ و پاو نەمامەکاشەنە زەحمەت کێشۆ، بەڵکووم ئی نەمامێ دماڕۆنە بیاوا سەمەر و ڕاویارێ سەیەشانە بە ویژدانێوێ ڕەحەت و بە ئەهوەننی سەرە بنییاوە.
تا جووتیار هارەق نەڕێژێ
تا هەتاو تیشک ناوژێ
دانیشتووی ناو کۆشک و قەڵا
دەخۆن نانی گەڵا گەڵا
دیسان سپاستا کەروو
سلام جناب فرهنگی
بە جهت این کە وقت گذاشتید و نوشتە ی اینجانب را مطالعە فرمودید سپاسگزارم و همکار بودن با فرهنگیانی همچون شما باعث افتخار است.
شاد و سلامت باشید
سلام جناب صفری بسیار متشکرم و لطف فرمودید.
بدون شک فضای کوتاە بین معلم و شاگرد، یعنی ارتباط یا همان فضای یاددهی و یادگیری، حال و هوایی بس عجیب می طلبد. هر چە این فضا سرشار از محبت و لبریز از عشق و صمیمیت باشد، ذهن دانش آموز بیشتر و بهتر پذیرای آن خواهد بود.
خلق چنین فضایی در میان این همە کمبودها، مشکلات، دو رنگی ها و تبعیض ها تنها از عهدە ی معلمان دلسوز و زحمتکش بر می آید کە خوشبختانە در دیار ما کم نیستند و منم مشق عشق معلمی را از همین معلمان خوب آموختە ام.
با سلام خدمت آقای هیمن مرادی عزیز!
از این کە نوشتە ی اینجانب را خواندید متشکرم و اظهار نظر جنابعالی هم بسیار سپاسگزارم
سلام بر همکار بزرگوار و دوست عزیزم جناب آقای امین پور!
همراهی و همگامی با جنابعالی مایە فخر و مباهات است.
همکاری کە نه تنها الگو و اسوە برای دانش آموزان بلکە برای مجموعە کارکنان مدرسە است.
در ایام با هم بودن، زحمات، دلسوزی ها و دغدغە هایتان برای دانش آموزان ستودنی است.
بندە از طرف خود و والدین محترم هموارە قدردان خوبی های جنابعالی خواهیم بود.
با سلام و سپاسی دوبارە
سڵام و هەزار سڵامێ پەی مامۆساو مەکتەبوو عێشقی کاک فیرۆز فەرەجی ئازیزی، سڵام پەی هەستی بەرزیت و ئێحساسی پاکیت ،بە ئۆمیڐو ئا ڕوەیە دیسان پێسەو باغەوانی گوڵە ئازیزەکا نەروی پەروەرڐە کەردێ ، قەڵەمت مانا مامۆسا گیان
خیلی جالب بود احسنت
نمیدانم کدامین جمله را برای توصیف محبتهایتان بنویسم.
نمیدانم چگونه شـما را توصیف کنم، معلمی از جنس بلور، آسمانی و مهربان
؛ چقدر زیبا واژهها را آسمانی می کنید. شاگرد کوچک شـما
واقعا متن زیبایی بود ❤️❤️❤️
دست مریزاد جناب آقای فرجی بزرگوار، معلم به غایت دلسوز و اسوەی اخلاق؛
متنت زیبا بود و شعرت زیباتر
من هم به نوبەی خود هم درد شما را داشتم، هم رٶیای دلنشین شما را.
ما جدا افتادەایم از هم و بین ما سدی هراسناک به نام کرونا ولی دانش را هیچگاه درنگی نیست که اگر چنین بود خمول این جهان به راستی تحمل ناپذیر می شد. دلهای ما برای نیمکت و میز و تخته و ماژیک، قلم و کاغذ و جنب و جوش و هیاهوی دانش آموزان بسی تنگ شده است؛ نونهالانی که با چشمان لبریز از عصمت، دل و جان به نوای دانش مۍسپردند. به ویژه دانش آموزان نروی که به حق نمونه هستند از نظر ادب و انضباط و درسخوانی. من هم با شما مدیر و دبیر دلسوز همراه و همنظر و همدردم.
به امید روزهای باهم بودن در مدرسه و کلاسهای درس