س 18 اردیبهشت 1403 ساعت 13:40

فرهادِ زمانۀ ما…/مجتبی مرادی

فرهادِ زمانۀ ما…/مجتبی مرادی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:مرگ مُهریست که بر پیشانیِ هر انسانی و بلکه هر جانداری خواهد خورد، همچنانکه دادگران می‌میرند، ستمگران هم خواهند مرد، کارگری که با اندک‌مزدی و بلکه بی‌مزد سنگِ اهرامِ ثلاثه را به دوش می‌کشد جایی نفسش از شماره و قلبش از تپش می‌افتد، و فرعون و فراعنۀ مغرور که خود را […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:مرگ مُهریست که بر پیشانیِ هر انسانی و بلکه هر جانداری خواهد خورد، همچنانکه دادگران می‌میرند، ستمگران هم خواهند مرد، کارگری که با اندک‌مزدی و بلکه بی‌مزد سنگِ اهرامِ ثلاثه را به دوش می‌کشد جایی نفسش از شماره و قلبش از تپش می‌افتد، و فرعون و فراعنۀ مغرور که خود را بالاترین خدایان می‌دانستند به خاک می‌افتند،

 

مرگ یگانه امرِ عادلانۀ هستیست که به مساوات بینِ همه تقسیم شده است اما شکل و نوعِ مرگ بسیار متفاوت است، کسی در بلندایِ عزت و دیگری در انتهای ذلت. حالا فرهادِ کوهکن را به یاد بیاورید، هنرمندی ندار که عاشقِ شیرین است و رقیبِ او پادشاهیست دارا، شیرین جفتِ خسرو می‌شود و فرهاد همسخنِ سنگ، امروز از آن خسرو چیزی نمانده و اگر نامی دارد به اعتبارِ همین فرهاد است و این قصه شیرین است چون با عشقی انسانی پیوند دارد، اما فرهادِ زمانۀ ما از فرهادِ کوهکن بزرگ‌تر است و قصۀ او در روزگاری که هر جای زندگی و زمانه پر از تراژدی است داستانی است که سببِ تداومِ حیاتِ حماسه، شرف و وجدان خواهد بود.

 

کسی چه می‌داند فرهاد چه آرزوهایی داشته و می‌خواسته با پولِ کولبری برای مادرش چه بخرد؟! می‌خواسته برای روستایِ زادگاهش و شهر و دیارش چه بکند؟ نمی‌دانیم، اما می‌دانیم که او از کودکی و بازی و تماشا می‌گذرد و با برادرش، آزاد، به جنگِ سرما و سیاهی می‌رود، با همانِ تنِ نحیف و جانِ فربه، با دستِ خالی و دلی لبریز، برادرِ بزرگ‌تر گرفتار برف و بهمن می‌شود، و اینجا هروله و سعیِ صفا و مروه آغاز می‌شود، تکاپویِ فرهاد برای نجاتِ برادر، رفتن‌ها و بازآمدن‌ها برای یافتنِ چاره و یاری،

 

آزاد به آزادی می‌رسد و جان می‌سپارد، مردمِ روستا و بلکه اطراف آن پس از پیدا کردنِ پیکرِ بی‌جانِ آزاد، دو روز دنبالِ فرهاد می‌گردند، حالِ پدر و مادرِ فرهاد چگونه است حالا که جگرگوشه‌ای را به خاک سپردند و چشم‌انتظارِ آن یکی هستند؟ این را هیچکس نمی‌داند، هیچکس نخواهد دانست، کارِ کلام و کلمات نیست این حال و این حالات. مردم سرانجام فرهاد را می‌یابند، با مشتی گره‌کرده که احتمالاً پی‌درپی بر چهرۀ ستم و بر پیکر مرگ کوبیده و النهایه در این مسابقۀ نابرابر بی آنکه تسلیم شود قلبش از تپش افتاده، اما مشتِ او نشان از تسلیم‌ناپذیریِ اوست، و مگر نه این است که قهرمان همیشه آن کسی نیست که دستش را بالا برده‌اند، قهرمان گاه آن کسی است که بر خاک افتاده و هزاران و میلیونها انسان ایستاده برایش دست می‌زنند.

 

اگر فرهادِ کوهکن یک کوه کند و اثری از خود بر جای گذاشت، فرهادِ کولبر نامِ انسان را بر بلندایِ همۀ کوههای کردستان، ایران و جهان نوشت و ما در قرنِ آهن و باروت، در هزارۀ سیمان و سکوت، با وجدانِ خود آشتی کردیم، و فهمیدیم انسان فقط با یک چیز همچنان انسان است و آن همانا وجدان است.

یک پاسخ برای “فرهادِ زمانۀ ما…/مجتبی مرادی

  • ثریا نقشبندی در تاریخ دی 1, 1398 گفت:

    کولبَر یعنی خانه،
    هرچند سرد،
    هرچند سنگ و گِلی،
    در کوچۀ بچه هایی که لهجه دارند،

    کولبَر، منظورم جَنگِ زنده ماندن است،
    هم میهنِ سردِ سرد در برفِ بهمن،
    مادری سر از دَر، به در کرده،
    چشم بر کوره راه دِه دوخته،

    بسیار زیبا این تراژدی را به قلم آوردید👌