س 18 اردیبهشت 1403 ساعت 15:47

چه بی‌نشاط بهاری که بی رخِ تو رسید…/مجتبی مرادی

چه بی‌نشاط بهاری که بی رخِ تو رسید…/مجتبی مرادی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:بهار فصلِ جان گرفتن است و شگفتا که بهار از زهدانِ زمستان سر بر می‌آورد، زمستان دشمنِ بهار نیست بلکه مادرِ بهار است که دشمنِ بسیار دارد و دشنامِ بسیار می‌شنود و کسی با خود نمی‌گوید اگر این همه برفِ سفید بر کوه و دشت نمی‌نشست این همه سبزه و گل […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:بهار فصلِ جان گرفتن است و شگفتا که بهار از زهدانِ زمستان سر بر می‌آورد، زمستان دشمنِ بهار نیست بلکه مادرِ بهار است که دشمنِ بسیار دارد و دشنامِ بسیار می‌شنود و کسی با خود نمی‌گوید اگر این همه برفِ سفید بر کوه و دشت نمی‌نشست این همه سبزه و گل از کجا می‌رویید؟!طبیعت امریست شگفت‌انگیز چه برای آنکه مومنانه در آن می‌نگرد و مست و مدهوشِ عطرِ توحید می‌شود، چه برای آنکه ملحد است اما حیرت‌زده از نظمی سرسام‌آور!

مومن در طبیعت « قل هو الله أحد» و « الله الصمد» را می‌جوید و می‌یابد؛ می‌فهمد که پروردگارِ یگانه در طبیعت همه چیز را چنان نهاده که بنده را به کس و ناکس نیاز نیفتد و بی‌نیاز از خلق در پناهِ رحمتِ خالقش زندگی کند.و زمین پهنۀ عدل و داد است؛ اگر انسانِ بی‌خدای دل به طبیعت بسپارد هرگز دستِ خالی برنخواهد گشت.

دریغا! که انسانِ اکنون از طبیعت بسیار فاصله گرفته و در خوراک و پوشاک و نوشاکِ خود دچارِ اختلال شده و رهاوردِ این همه دوری از زیستنِ طبیعی چیزی جز نزدیکی بیشتر با درد و بیماری و صنعت و تصنع نیست، باید برای بازگشت به طبیعت و زیستِ طبیعی کوشید اما این کوششی دور و دراز است و کارِ پنج روز و شش نیست؛ راهِ درازی است تا دوباره زنبورها در دامنِ طبیعت از گلها شهد برگیرند و آدمی طعمِ نابِ عسلِ طبیعی را بازیابد، دیگر کره، ماست، گوشت و حتی غلات و حبوبات طعمِ طبیعت را نمی‌دهند، و بشر چنان به زندگیِ مصنوعی خو گرفته که طبیعی زیستن اگر جنون نباشد دست‌کم موجبِ خندۀ خلق خواهد شد!

‌وضعیتِ اقتصادی چنان است که دادِ دارایان درآمده که مگر می‌شود با هشت، نه، ده میلیون تومن زندگی کرد؟! و یک نونوار کردنِ ساده دو میلیون تومان هزینه برمی‌دارد. میلیونها انسان اصلاً کاری ندارند که به هشت و نه بیندیشند یا به نو و کهنه و میلیون‌ها انسان حقوقشان کمتر از آن است که ده روز از یک ماه را بی قرض و وام سپری کنند،

در بازارهای بی‌رمق کرور کرور تماشاچی پرسه می‌زنند و آنها که می‌خرند بر سر ده هزار و بلکه هزار تومان چانه می‌زنند اگر کار به دعوا نکشد!عصر عصرِ شرمندگی پدرها نیست، حالا دیگر همۀ اعضایِ خانواده شرمگینِ همدیگرند، یکی دندان روی جگر می‌گذارد، آن دیگری صورتش را با سیلی سرخ نگاه می‌دارد، و یک نوجوان پانزده ساله برای کاستن از شرمندگیِ خانواده به کوه و کولبری پناه می‌برد…

ببخشید که حالِ ما خوب نیست چون انسانیم و انسان موجودی اجتماعی است، شادی و اندوهش اجتماعی است و آنها که از درد و رنج و اندوهِ مردم ارتزاق می‌کنند و مستانه می‌خندند و می‌رقصند و در کارِ کباب و رباب و شراب هستند کمترین نسبتی با انسان ندارند، آنها با احترام موجوداتِ دیگری هستند.بیایید این نوشته را به نامِ انسان و انسانیت تمام کنیم، که انسان در همین سختی است که زاده می‌شود، به طبیعتِ سخاوتمند بازگردیم و از آن بهره‌مند شویم، به هم هدیه بدهیم هرچند کوچک، همدیگر را به طبیعت دعوت کنیم و با ماهی و سبزه و گل مهربان باشیم همچنانکه آنها قرن‌هاست با ما مهربانند.