س 29 اسفند 1402 ساعت 08:59

شهرم:شهری که شادی مردمانش با خوردن شلغمی پایان می پذیرد/برهان عبدی

شهرم:شهری که شادی مردمانش با خوردن شلغمی پایان می پذیرد/برهان عبدی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:نوشته ای در مورد “شهر شاد” را ورق می زنم.در خلوتی از جنس خلوت های شبانه ام.در لابلای سکوت عمیق شهر،شهری که تفریح امشبش قرار است دوباره با خوردن شلغمی پایان پذیرد.سهم من از شادی چیست و به راستی آیا بستری در جهت شاد کردن مردمان شهرم،ایجاد شده است؟آیا این شیوه […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:نوشته ای در مورد “شهر شاد” را ورق می زنم.در خلوتی از جنس خلوت های شبانه ام.در لابلای سکوت عمیق شهر،شهری که تفریح امشبش قرار است دوباره با خوردن شلغمی پایان پذیرد.سهم من از شادی چیست و به راستی آیا بستری در جهت شاد کردن مردمان شهرم،ایجاد شده است؟آیا این شیوه زندگی برای شاد زیستن ما بهتر است یا بدتر؟نگاهی به مقاله پیش رویم می اندازم.با نویسنده کتاب شهر شاد در جستجوی حقیقت همراه می شوم.شهر شاد شاید انقلابی در شیوه ی تفکر ما به زندگی شهری بوجود آورد.

هدف شهر چیست؟ارتقا ثروت اقتصادی؟فراهم کردن فرصتهای بهتر برای ساکنان؟و یا….چارلز مونتگومری پاسخ دیگری به این سوال می دهد:شادی.

شهرها بایستی به گونه ای طراحی شوند که ساکنان را شادتر کنند.سفر مونتگومری از دیدار شهردار بوگوتا یعنی انریکه پنالوسا آغاز می شود .در این سفر وی با افراد بسیاری ملاقات داشته است،افرادی چون برنامه ریز فضاهای شهری یان گل،برنده جایزه نوبل دانیل کاهنمن،دانشمند علوم سیاسی رابرت پاتنام ، متخصص علوم اعصاب و اقتصاد(نورواکونومیست) پل زاک،برنامه ریزان شهری چون لارنس فرانک و جفری تاملین،پرفسور روانشناس رابرت تایر و بسیاری افراد دیگر.

او ملاقات خود با شهردار بوگوتا را اینگونه بیان می کند:”من اولین بار پنالوسا را زمانیکه در حال کار روی جملات جادوییش بود در بهار ۲۰۰۶ دیدم. انریکه پنالوسا در سراسر مدتی که شهردار بوگوتا بود،با ابداع مفهوم”شادی شهری” پتانسیل شادی و رفاه را آشکارنمود.

زمانیکه پنالوسا کرسی شهرداری را بدست گرفت وضعیت تغییر کرد. می توان از اشتباهاتی که شهرهای غنی انجام دادند دوری کرد. می توان به شهروندانشان شیوه زندگی ارائه داد که بهتر، قوی تر، آزادتر، و شادتر زندگی کنند. اما برای انجام چنین کاری، آن ها بایستی ابتدا در دیگاه خود کاملا تجدید نظر کنند.مونتگمری چنین بیان می کند که:یک شهر دقیقا خلاصه ی آن چیزی است که مردم درباره آن می اندیشند, شهریک مفهوم ذهنی است. یک شهرایده ای است که در آن هر شهروند سهیم است وهرشهروندی از آن سود می برد.

یاد نگرش و دیدگاه شهروندان شهرم نسبت به زادگاهشان می افتم.

چند سالی می شود پاوه زندگی می کنم.در طول این سال ها، تقریبا قریب به اتفاق کسانی که با آنها برخوردم آرزویشان رفتن از پاوه و اقامت در شهری بزرگتر بود. همیشه اطرافم پر بود از انسان هایی که همواره در خیال کوچ،به مقصدی نامعلوم بودند.ریشه یابی این مساله خارج از حوصله همگی ما است.عده ای قرار است زمین هایشان را بفروشند.تعدادی باغشان را به فروش گذاشته اند.چند نفری مهاجرتشان به اوضاع اقتصادی مملکت گره خورده و بسیاری هم منتظر یک اتفاق اند. یک اتفاق خاص که ممکن است هیچ مبنای عقلانی نداشته باشد.

پنالوسا از مردم پرسید:”نیازهای ما برای شادمانی چیست؟“ما نیاز به راه رفتن داریم همانند نیاز پرندگان به پرواز.ما نیاز داریم در کنار مردم باشیم. ما نیازمند زیبایی،ارتباط با طبیعت بیشتر از همه،نیازمند برابری در جامعه هستیم.این روزها جهان سرشار از رهبران و اساتید دعوت به شادی است، برخی اصرار دارند که پاسخ شاد زیستن در تمرینات روحی معنوی است و برخی دیگر پاسخ را در جذب کائنات می دانند.اما پنالوسا انبوهی از رایزنی ها یا تعالیم مذهبی یا اصول دولتی را فرانخواند. او از قانون جذب صحبت نکرد. این یک کتاب مقدس شهرنشینی قابل تغییرو تحول بود. شهر خود می تواند ابزاری برای شادمانی باشد. زندگی می تواند بهتر شود،حتی در زمان رکود اقتصادی. با تغییر دادن شکل و سیستمی که زندگی شهری را تعریف می کند می توان شادتر زیست.

پنالوسا تقریبا توعی قدرت ماورایی به فرآیند شهرسازی نسبت داد.وی به مردم و مدیران گفت که” اکثر چیزهایی که مردم از مغازه ها می خرند در لحظه خرید،شادی زیادی به آنها می دهد. بعد از چندروز،آن خوشنودی کم می شود و چندماه بعد کاملا از بین می رود. اما یک فضای عمومی عالی در شهر،نوعی کالای جادویی است. هیچگاه از شاد کردن افراد دست برنمی دارد.

یاد فضای عمومی میدان مولوی شهرم می افتم. یاد زمان های نه چندان دور که مردم از کوچک تا برزگ به دور میدان دلنواز شهر بازی می کردند.

زمانیکه پنالوسا به عنوان شهردارشهر بوگاتا در سال ۱۹۷۷ به آنجا رفت از دادن تعهدهایی که بسیاری دیگر از سیاست مداران داده بودند امتناع کرد.او تصمیم نداشت که همه را ثروتمند تر کند. رویای ثروتمند بودن به اندازه امریکایی ها را فراموش کنید، پنالوسا نه قول یک ماشین در هر پارکینگ داد و نه قول یک انقلاب اجتماعی. تعهد وی ساده بود.او می خواست مردم بوگوتا را شادتر کند.

شهرم پاوه در طول سال ها آسیب های فراوانی دیده است:به نظر می رسد،شهر به تدریج حول اتومبیل های شخصی تغییر جهت داده است. ماشینها،پیاده راه ها را تصاحب کردند.این سازماندهی جدید به قول پنالوسا ،هم نا منصفانه است –تنها بخش کوچکی از خانواده ها صاحب ماشین هستنند- و هم بیرحم.ساکنان شهر از فرصت لذت بردن از ساده ترین خوشی های زندگی روزمره محروم شدند:پیاده روی در خیابان های شاد،نشستن در کنار دیگران در فضای عمومی،صحبت کردن،چشم دوختن به سبزه ها،آب،خزان برگ ها،و سایر مردم و بازی کردن کودکان،عمدتا از خیابان های شهر ما ناپدید شدند.

نه به خاطر ترس از تیر اندازی یا ربوده شدن، بلکه چون خیابان ها توسط سرعت محض،خطرناک شده اند.هنگامی که هر پدر و مادری فریاد می زند” مراقب باش”! هرکسی در پاوه همچون بوگاتا می داند که یک کودک در خطر تصادف با خودرو است. از این رو نخستین و تعیین کننده ترین عمل،اعلام جنگ است:جنگ نه بر ضد رکود شهرم و یا مواد مخدر یا فقر،بلکه علیه اتومبیل های شخصی! بایستی اخطار داد که “یک شهر می تواند یا برای مردم دوستانه باشد و یا خودروها، اما نمی تواند دوستدار هردو باشد.”

یاد حکایت همیشگی احداث خیابان و مسیر سراب هولی به میدان مولوی می افتم.دغدغه مسئولان شهرم در واگذاری هر چه بیشتر شهر به اتومبیل،به آسفالت و فراموشی توصیه انسانی طرح جامع شهر یعنی احداث یک پیاده راه ۶ متری در این مسیر.از آن رویای ۶ متری در مسیر”جو مه ره” قدم می گذارم.بعید است،ساده از کنارش بتوانی عبور کنی و در مسیر زیبای آن،تنها درختان آلوچه اش را ناخنکی نزنی.کنار جوی آبی که از سراب هولی شروع می شود اگر قرار بگیری شاید همین حال من را خواهی داشت.

از خودت حتما می پرسی،مگر کاری دارد چند متر سنگ فرش این مسیر و ایجاد یک فضای ساده و به اصطلاح یک پیاده راه !!!باور کنید کاری ندارد.یک گپ دوستانه با مالکان.یک طرح ساده و یک تامین اعتبار ناچیز.یا بستن هفته ای چند ساعت،مسیر گردشگری شهر یا همان خیابان کمربندی و اختصاص آن به عابران پیاده چقدر هزینه برای این شهر دارد؟چقدر دنیای اطرافمان با همین کارهای کوچک زیباتر می شود و ما، چقدر به نداشته هایی از جنس فکر و ایده محتاجیم. در تمسخر علم و شعور و خلاقیت، هر روز، ما و زندگی مان قربانی می شود.باور کنید برای خالی کردن ذهن از این ایده های شیرین و رهایی ازحضور هر روزه انسان های عبوس و تلخ،یا شاید فراموش کردن هر آنچه که اطرافمان می گذرد، به چنین مسیر دل انگیزی برای قدم زدن محتاجیم.

پنالوسا،رویای بلند پروازانه شهر برای برنامه ریزی توسعه راه ها را بیرون انداخت و در عوض بودجه خود را سرریز در ساخت هزاران مایل مسیر دوچرخه کرد. یک شبکه گسترده از پارک ها و میادین عمومی پیاده. او قیمت گاز را بالا برد و رانندگان را از رانندگی با خودرو بیشتر از سه روز در هفته تحریم کرد.

جالب است بدانیم شهردار هر یکشنبه حدود ۱۲۰ کیلومتر از بزرگراههای اصلی شهر را مدت هفت ساعت می بست و اجازه تردد هیچ خودرویی را نمی داد. در این روز فقط اسکیت بازها و دوچرخه سوارها می توانستند در این بزرگراهها رفت و آمد کنند.از طرفی هنرمندان،موسیقیدان ها،مربیان ایروبیک و یوگا برنامه های مختلفی در فضای باز اجرا می کردند و عابران می توانستند از این برنامه ها استفاده کنند.با این کار،هفته ای یکبار کنار یکدیگر جمع شده و از ارتباط با هم احساس شادی می کردند.مونتگومری خالق شهر شاد معتقد است هرچه بیشتر رانندگی را انتخاب کنیم،سیستم شهری شکل دهی مجددی برای جا دادن رانندگان خواهد و تفسیر و اندیشه خود را در مورد شهر شاد با دوشکل ساده شماتیک ادامه می دهد.

تغییر رویکرد فضاهای شهری از اتومبیل محوری به پیاده محوری

افرایش زمان سفرهای درون شهر برابر است با کاهش شادی

مونتگومری هشدار می دهد که:تلاش برای آفرینش شهر شاد زمان بر و مشکل است و هریک از ما که دغدغه زندگی شهری را دارد باید در زمینه تغییر شیوه حرکت و زندگی و تفکر گام بردارد.”شهر شاد شهریست کم کربن،سبز و شهری که از ما حفاظت می کند. طراحی های شهری را با هدف تجربه کردن و کسب تجربیات زندگی و ارتباطات انسانی انجام دهیم و نه آن گونه که در حال حاضر تنها در جهت تقویت زیرساخت ها صورت می گیرد. راهکارهای زیاد و مختلفی وجود دارد برای آنکه میزان شادمانی را در یک شهر ارتقاء دهیم مثل ساخت یک پارک کوچک یا ایجاد یک میدان یا پیاده راه در فضاهای شهری.مونتگومری معتقد است که درآمد بیشتر به معنای شادی بیشتر نیست.رفت و آمد روزانه با اتومبیل برای شادی در شهر زیان آور است، درختان بیشتر=شادی بیشتر و ماشینهای کمتر= شادی بیشتر.

مونتگومری یک نسخه پایه برای شادی شهری پیشنهاد می دهد که ازمطالعات فیلسوفان,روانشناسان,متخصصان مغز و اعصاب و کارشناسان اقتصاد شادی ستخراج شده است.یک شهر پس از تامین نیازهای اولیه مانند:غذا,مسکن وامنیت باید به چه چیزی دست یابد.

-شهربایستی لذت را به حداکثر برساند و ازسختی ها بکاهد.

-بایستی به جای مریضی ما را به سمت سلامتی هدایت کند.

-بایستی به ما آزادی واقعی,حرکت وساخت زندگی که آرزو داریم را ارائه دهد.

-همچنین به شیوه ای عادلانه فضا, خدمات,امکانات ,لذت وتفریح, سختی وهزینه بین افراد اختصاص دهد.

-بیشترازهمه,بایستی ما را درساخت وقوی ترکردن گروههای بین دوستان,خانواده ها وغریبه ها توانمند کند که به زندگی معنا می بخشد،گروه هایی که عالی ترین و برترین موقعیت ها وفرصت ها را ارائه می دهند.

-شهری که سرنوشت مشترک ما راتصدیق می کند وجشن می گیرد,که درها را بسوی یکدلی وهمکاری وتعاون می گشاید,به ما کمک خواهد کرد که از عهده بزرگترین چالش قرن معاصر یعنی شادمانی برآییم.

فضای عمومی فرصت تجربه همگانی. محدوده پیاده مرکز وین

فضاهای پیاده مدار بستر شکل گیری رویدادها و تعاملات. محدوده پیاده مرکز وین

لبخند و تعامل نمودی از شادی در فضای شهری. محدوده پیاده مرکز فرانکفورت

دلنوشته همین جا به پایان می رسد. بدون حاشیه و توضیح در واقعیت شهری که نه بستری برای تجربه انسان مدرن و معاصر دارد و نه روحیه ای برای قرار گرفتن در طبیعت دل انگیزش.در این برزخ میان سنت و مدرنیته،روزهای آتی مردمانش دوباره شروع می شود. روزهایی که تجربه فضای عمومی اش در یک گردهمایی مذهبی،و یا اجتماعی در مجلس ترحیم و لذت حضور در آن فارغ از کارهای روزمره،در یک شلغم خوردن آخر شب پایان می پذیرد.در همین خلوت شبانه بیت شعری یادم می آید.

“ئیسته بوو چاری غمم گوشه میخانه جیم، من که روژی دمویست ملته کم بی غم کم”

سکوت شاید راهی بس عاقلانه تر باشد.

جهت مطالعه بیشتر به منبع زیر رجوع کنید:

پایان نامه”ارتقا کیفیت شادی در پیاده راههای شهری”با راهنمایی دکتر احسان رنجبر و مشاوره دکتر اسدالله نقدی در دانشگاه تربیت مدرس به قلم سحر سماواتی،دانش آموخته کارشناسی ارشد طراحی شهری.

.

14 پاسخ برای “شهرم:شهری که شادی مردمانش با خوردن شلغمی پایان می پذیرد/برهان عبدی

  • معلم در تاریخ بهمن 9, 1395 گفت:

    سلام برهان جان من دلنوشته شما را خواندم وبه دغدغه وامید وآرزوی جنابعالی وهزاران انسان تحصیلکرده وغیر تحصیلکرده در این شهر بلا زده در هر صنف و طبقه اجتماعی واداری وغیر اداری اجتماع فردی و گروهی فرهنگی هنری علمی مذهبی بازاری وغیر را شنیده و شنیده ایم همه درد را میدانیم اما درمان وتجویز نیاز به عزم واراده وخواستن مردمان آن سامان دارد ما میخواهیم اما بدون هزینه و زحمت وبا خوبی وخوشی ما میخواهیم اماانتظار داریم دیگران برایمان انجام دهند وما شاهد وناظری آرام ومودب باشیم به قول معروف زردآلو بیا تو گلو همه فقط به فکر منافع فردی خود هستیم نه جمع وجامعه نه آینده وپیشرفت بلکه حال وحل مشکل خود ایکاش همه دغدغه های مثل شاد بودن مردمان که جنابعالی به آن به خوبی اشاره کرده اید وسایر مسائل ومشکلات این دیار را به اهل فنش مسپردند ومردم وسیستم ورسانه نیز نظارت وپیگیری می نمودند ودر این راستا همکاری و همراهی جمعی به باد فراموشی سپرده نشود وروز به روز شاهد تحول ونوآوری وپیشرفت ورفاه شادی درهورامان میشدیم .

  • ناشناس در تاریخ بهمن 3, 1395 گفت:

    سلام برهان جان چرا فرار مغزها نمیکنی حیفه اینجا

    • ناشناس در تاریخ بهمن 5, 1395 گفت:

      اره والا. هر جه زودتر فرار کنی بهتر است

  • صلاح در تاریخ بهمن 2, 1395 گفت:

    من و شما هم سکوت کنیم چه کسی از دردها بگوید. با جمله و شعر پایانی شما موافق نیستم. بیشتر بنویس و ما هم بنویسیم تا تلنگری باشد. از نامردمان نترس. روزی در عزای افکارشان خواهیم نشست. به امید خدا
    بغضی در گلویم است که همه رگ و گردنم را می فشارد.

  • حاجی کلمە در تاریخ بهمن 2, 1395 گفت:

    روایت میکنند …در ان قدیم قدیما!!!!
    مردی فرزانه واندیشمند قصد سفر به جایی داردومیخواهد به شهری برود…
    بعد از مدتی مرد فرزانه به ان شهر میرسد(شهری مثل پاوه خودمان)
    در ابتدای شهر به شخصی از اهالی ان شهر برمیخورد.
    از وی میپرسد،ای برادر!!شما از اهالی این شهر هستید؟
    ان شخص در پاسخ میگوید بلی.
    شخص فرزانه میگوید ؛بنده تازه به این شهر شما امده ام ونابلد ونااشنا هستم،دوست دارم بدانم مردم شهر شما چگونه مردمانی هستند؟
    ان مرد در جواب مرد فرزانه میگوید:وای بر شما!چرا به این شهر امده اید؟مگر نمیدانید مردمان این شهر همه دزد وغارتگر وبی فرهنگند!!!؟؟؟؟ خلاصه انقدر از بدی شهر خودش میگوید که مرد فرزانه از حرفهای این مرد ناراحت وتا حدودی نسبت به مردم ان شهر بدبین میشود.
    مرد فرزانه قدری دیگر راه میرود تا به شخصی دیگر از اهالی ان شهر برخورد میکند.همان سوالها را از ان مرد میپرسد.اما ان مرد در جواب اینگونه پاسخ میدهد که مردمان این شهر مردمانی خوب ومخلص وپاک وپاک دامنند.خلاصه انقدر از خوبی ان شهر میگوید که مرد فرزانه ازحرفهای این دو شخص واین دو تفکر کاملا تعجب میکند. مرد فرزانه بعد از ورود به شهر وپس از مدتی اشنایی با مردمان ان شهر کاملا باخصوصیات ان دو شخص که در وروری شهر با انها صحبت کرده بود اگاهی پیدا میکند..خلاصه اجمعین سرتان را درد نیاورم .مرد فرزانه به این نتیجه رسید:شخص اولی در اصل خودش دزد وناپاک ودست کج واز یک خانواده بی اصل ونسب بوده.اما شخص دوم مردی مخلص وپاک واز یک خانواده با اصل ونسب بوده.
    پس خصوصیات و ویژگیهای مثبت وخوب هر شهر را مردمان اصیل واهالی ان شهر به دیگران معرفی میکنند نه بیگانگان ونااهلان.پاوه را شهروندان اگاه ودوستداران ان میسازند نه……….؟؟؟؟؟؟؟
    کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
    ‌‌

  • کلمه حاجی در تاریخ بهمن 1, 1395 گفت:

    با تشکر از زحمات و دلسوزی های علمی و واقعی و بی شائبه شما انسان وارسته…بی شک پاوه با وجود فرزندانی آگاه چون شما در مقابل درد بی کسی و بیگانه پروری مملو خواهد شد از فریادی به عظمت سکوت آتشگاه….خدا جای حق نشسته…..

  • کیومرث امینی در تاریخ بهمن 1, 1395 گفت:

    باسلام.
    آقای عبدی واقعا بجا وعالی اشاره کردین به یکی از ابتدایی ترین نیازهای شهروندی.به نظربنده رسیدن به شادی وشعف ونشاط قبل ازاینکه بستر فیزیکی آن فراهم گردد.بایستی نگرش ودیدگاه افراد اعم ازمسئولین وتک تک شهروندان تغییرپیداکنه.وقتی مسئول یا فردی شادی ونشاط رو برای خودش ضروری ونیازاولیه زیستن نمیبیند پس طبیعیه که خیلی راحت ازین حق مسلم خودش بگذره.شادبودن وشادزیستن یک باور ست.یک فرهنگ است که به زعم من هنوز به این باور نرسیده ایم.بانگاهی ساده به ظاهر,رفتار وبرخوردهای روزمره همگیمون درمی یابیم که انگار شادبودن نوعی ناهنجاری ست.درمقابل افسردگی,غم زدگی,بسته ومبهم زیستن,و… هنجاروپسندیده س.
    جایگاه محبت,همدردی وهمدلی رو کاملا با شریک غم شدن واسباب زحمت شدن قاطی کرده ایم.
    بجای لعنت برتاریکی(دیدگاه هه ساره )بیاییم هرکدوم شمعی برای روشنایی برافروزیم.
    شهر ما خونه ی ماست.

  • معین در تاریخ بهمن 1, 1395 گفت:

    برهان جان تشکر ازمطلب مفید وارزنده جنابعالی، ولی کو گوش شنوا وچشم بینا مسولین همه خودرا به خواب بی منطقی وغفلت زده اند نباید
    فراموش کرد اینجا ایران وپاوه است، باتوجه به نظریه سیستمها تازمانی که سیستم فاسد وبی نظم وقانون وقاعده اصلاح نشود وضعیت بیمار موجود درست شدنی نخواهد شد. درمثل خدا کنه گدا معتبر نشه چون ازخدا بی خبر میشه این مصداق جامعه امروز ماست. آنجا که پارتی وتملق وچاپلوسی بی تجربگی وتخصص وحتی دروغگو یی به عنوان هنجار درجامعه شکل گرفته شده است روز بروز وضعیت بدتر وبدتر خواهد شد چون مدیر دلسوز متخصص وباتجربه دراین سیستم فاسد جایی ندارد ودرآن حال باید برای خود وشهر ومردمانش باید گریست وباید گفت آباد باشى پاوه برای مسولین چاپلوس وغیر متخصصت که برای دوام چند صباحی ماندن درصندلی لرزان ریاست، سیستم موجود راپذیرفته وبا خفت وخواری تن میدهد وخدمت را فدای قدرت میکند وحتی فرزندان وخانواده وشهر ومردمانش رابرای چند صباحی فدا میکند بله برهان جان آباد باشى پاوه برای تصمیم گیرانت، آنانیکه باروشهای مختلف باعث عدم پیشرفت پاوه میشوند، وشما جناب آقای نادری ازاینکه فردی پرانرژی وپرکار ودراینکه درحل مشکلات منطقه کوشش میکنید شکی نیست از اینکه گفته بودید شورای مشورتی شما امین هستن درعجبم، بیایید برای شورای مشورتی خود فراخوان دهید واز نیروهای جوان وکارشناس وخبره وباتجربه استفاده کنیدکار رابه کاردان ب
    سپارید ممنون از سلام پاوه محبوب مردم منطقه

  • محمد در تاریخ بهمن 1, 1395 گفت:

    سلام
    ضمن تشکر از آقای عبدی به خاطر دلنوشته شان؛
    مواردی که برشمردید (از جمله شادی و …) از ”مسایل رفاهی” هستند !
    شهری که در تامین نیازهای اولیه ناتوان است آیا شهروندان آن میتوانند شاد باشند؟
    با وجود :
    قطعی چند ساعته آب در شبانه روز؛
    تق تق ناشی از وجود مشاغل مزاحم در شهر؛
    معطلی چند ساعته در ترافیک شهر؛
    آسیبهای ناشی از سگهای ولگرد در کوچه و معابر؛
    عبور تریلرها و کامیونها بدلیل عدم وجود کمربندی و غرش وحشتناک آنها؛
    عدم کفایت پزشک متخصص در شهر؛
    پایین بودن سرانه فضای سبز و نبود پارک جنگلی ؛
    عدم وجود مراکز تفریحی و فرهنگی مانند فرهنگسرا و …
    وجود فقر و نداری در بین همسایگان و شهروندان؛
    اعتیاد؛
    بیکاری؛
    سرطان؛
    و …
    آیا میتوان ”شاد” بود و به ”شادی” فکر کرد؟!؟

  • محمد در تاریخ بهمن 1, 1395 گفت:

    متاسفانه درد، یکی دوتا نیست
    از شهری که افراد به اصطلاح تحصیل کرده اش، به دلالی روی آورند نباید بیش از این انتظار داشت

  • یک در تاریخ بهمن 1, 1395 گفت:

    واقعا عالی ،اما کو گوش شنوا
    واقعا مسئولان دارن در حق پاوه خیانت می‌کنند ،در قیامت باید پاسخ گو باشند چرا نتوانستند از این همه فضای ناب و بکر استفاده کنند .

  • شهروند در تاریخ بهمن 1, 1395 گفت:

    بسیار جالب بود
    ای کاش این مسیر میدان به سراب هولی احداث میشد برای پیاده و دوچرخه دو روز هم وسط هفته برای ماشین ولی هروقت برای ماشین باز میشد مسیر میدان فلکه میشد پیاده
    میشد کنار هر درخت داخل شهر یه بوته یاس کاشت در عرض دوسال پاوه میشد شهر یاس بوی یاس شهر رو سرمست میکرد واعصاب مردم رو آرام با کمترین خرج
    میشد موسیقی بومی هورامان رو توسط اجرا زنده در سراب هولی هر فصل یکبار اجرا کرد مثل تاتر خیابانی مریوان
    و….
    آقای عبدی عزیز بخدا این شادی آفرینی همونطور که گفتین سخت نیست فقط یکم برداشتن دید بد مسولین و همراهی مردم عزیزمان

  • هه ساره در تاریخ بهمن 1, 1395 گفت:

    آتش سوزی ساختمان پلاسکو بدون تردید تقصیر تک تک ماست. اونروز که به جای ۴ تا متخصص تحصیلکرده یک مشت دَمبِل زَن و کبادِه کِش، هالترزن وکاراته باز رو فرستادیم توی شورای تخصصی شهر تهران ساختمان پلاسکو رو آتش زدیم.
    اون روز که راستگو و دروغگو برامون فرق نداشت ساختمان پلاسکو رو آتش زدیم. اون روز که به چمران رای دادیم چون قیافه اش شبیه برادرش بود….
    بله دوست عزیز. مسئول خونهای ریخته شده ما هستیم که ملک خواران رو عضو شورای شهر کردیم.
    شورای شهر بر خلاف مجلس شورا (مجلس عوام) شورایی کاملا تخصصی است که اعضای آن باید از شهرسازی، اقتصاد شهر، معماری، ترافیک و حمل و نقل و خدمات شهری سررشته داشته باشند. با دو تا مدال کشتی آزاد و فرنگی نمی شود شهر ده میلیونی اداره کرد.

  • ساسان نقی زاده در تاریخ بهمن 1, 1395 گفت:

    سلام کاک برهان عبدی.تشکر میکنم از یادداشتی که از زاویه ای زیبا و نگران کننده به شهرمان انداختی.ان شاالله این یادداشت تلنگری باشد بر روح و روان….