س 01 خرداد 1403 ساعت 07:17

چهار قرن فلسفه…/ آدم غلامی

چهار قرن فلسفه…/ آدم غلامی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : چهار قرن فلسفه روایت چهار قرن حیات فلسفی در غرب است.چهار قرن فلسفه به دنبال پیوند میان فلسفه از قرن شانزدهم تا پایان قرن نوزدهم میلادی است . پیوند میان ماکیاولی و هابز و روسو  و هگل و نیچه. معمولا  ماکیاولی را با ستایش شاهان ، هابز را با […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : چهار قرن فلسفه روایت چهار قرن حیات فلسفی در غرب است.چهار قرن فلسفه به دنبال پیوند میان فلسفه از قرن شانزدهم تا پایان قرن نوزدهم میلادی است . پیوند میان ماکیاولی و هابز و روسو  و هگل و نیچه.آدم غلامی

معمولا  ماکیاولی را با ستایش شاهان ، هابز را با غول شاخدار لوایتان ،  روسو را با امیل و قراردادهای اجتماعی ، هگل را با تقدیر تاریخی و تضاد دیالکتیک و نیچه را با غروب بتها می شناسیم اما تصور می کنم چنین شناختی از فلسفه غرب بسی سطحی و دور از واقعیت باشد و چنین سیمایی گسسته و ناپیوسته از فلسفه غرب جز سردرگمی ثمره ای نخواهد داشت به همین خاطر بار دیگر فلسفه غرب را از قرن شانزدهم تا نوزدهم  مورد بررسی قرار دادم اینبار به رسم بزرگان تاریخ را مرور کردم. منبع الهام بزرگان فلسفه ، دوره طلایی یونان باستان است اما من چون ماکیاولی از تاریخ ایلام ، از «هل تمتی»(سرزمین خداوند ) مطالعاتی مختصر را آغاز نمودم ، از قدیمی ترین تمدنهای بشری در بین النهرین ، از سومری ها ، از اکدی ها ، از گوتی ها تا آشوریان و کلدانیها و مادها و هخامنشیان و سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان. آنچه در این پژوهش توجه مرا بیش از هر چیز به خود فرا خواند طبقات مقتدراجتماعی_ سیاسی در طول تاریخ بود اینکه از تمدن ایلامی ها تا سقوط ساسانیها سه طبقه قدرتمند در حیات اجتماعی نقش بارزی داشته اند اول طبقه کاهنان و خدمتگزاران معابد و دوم طبقه جنگاوران و سوم طبقه بزرگان ؛ بطوریکه کمترین بی توجهی به طبقات قدرتمند ، زمینه سقوط یک امپراتوری و یا یک  تمدن رافراهم می کرد.

تصور می کنم چهار قرن فلسفه ی غرب در ستایش انسانی است که به چنان قدرتی اسرار آمیز دست می یابد قدرتی  واقعی که نمی توان آن را نادیده گرفت ، قدرتی که در تار و پود تاریخ جریان داشته و دیالکتیک و حیات را در اجتماع بشری دمیده است و این همان است که هگل جان جهان یا روح قومی می نامد آن را منبع آگاهی برای حیات بشر می خواند همان که هابز پایانی برای تهدید انسانها علیه هم می خواند همان که روسو آزادیبخش می خواند همان که نیچه زندگی می نامد و تراژدی حیات بخش نیچه از آن آغاز می شود.

به بیان ساده تر چهار قرن فلسفه ی غرب نگران آینده ی حیات بشر بود ؛نگران اینکه ، انسان از زندگی واقعی از رودررویی با طبیعت و جهان دست بر دارد و در لاک خود فرو رود .

بزرگان این حکیمان تیز بین از قرنها پیش دریافته بودند که انسان مدرن ،انسان عصر روشنگری ،انسان مغرور خردورز ، به زودی به خوابی عمیق فرو می رود و رویایی عمیق در راه است رویایی که  انسان را به خود شیفتگی دچار می کند او را شدیدا در خود فرو می برد تا جاییکه از دنیای واقعی فاصله می گیرد آنقدر فاصله می گیرد که خود را و دیالکتیک را و زد و خورد پیرامون خویش را و گونه انسانی را و قدرتهای واقعی و اسرار امیز را ، اسطوره و افسانه را ، رستم و سهراب را ، زرو و رابینهود را ، به فراموشی می سپارد .

انسان مدرن خود شیفته می شود ، خود را می پرستد و دنیا را به کام خویش محک می زند ، زیبا را آن چیزی می بیند که تصویر خویش را در آن بیابد و زشت را آن می بیند که در او نیست از او نیست بیگانه از اوست. انسان مدرن خود پرست می شود به ظاهر آرام و خاموش و تا پاسی از شب بیدار می ماند ، شب و روز جایگزین هم می شوند ، دنیای مجازی جایگزین دنیای واقعی می شود.

چهار قرن فلسفه غرب چالشی است جدی برای حیات انسان امروز ، انسانی که با ذهن خود زندگی می کند چهار قرن فلسفه غرب انسان مدرن را فردی خود شیفته ، خود پرست و دیگر خواه و متنفر از زندگی ، متنفر از خود ، متنفر از گونه انسانی و دشمن خویشتن می خواند  او فردی درون گرا و افسرده ، کینه توز و خشمگین ، به ظاهر آرام اما پریشان است خودکشی ، دیگر کشی ، پوچی و بیهودگی ، افسردگی و جنون پنهانی از ثمرات چنین حیاتی است.

از این زاویه است که می توان تناقص گوییهای نیچه را و تقدیر تاریخی هگل را و نگرانی هگل را از دنیای فردی پیش رو دریافت. چرا نیچه جنگاوران را می ستاید؟ چرا بزرگان را می ستاید؟ چرا خواست قدرت را در حیات فردی انسانها ویرانگر می خواند؟ چرا از یکسو دشمن تراشیها را مصداق دیالکتیک و مملو از جنب و جوش می خواند و  از سوی دیگر آنها را ویرانگر می خواند؟ چرا دموکراسی را ، عدالت را و فضیلت را با چوب زندگی فردی می راند؟

نیچه دشمن تراشیها و کین توزیها و خشم و نفرت را برخاسته از درون گرایی و حیات فردی می داند برخاسته از ناتوانی ، برخاسته از کم مایگی ،برخاسته از جنون. نیچه می گوید :«با زخم زدن جانها می بالند» اما این را پنهان می کند که چنین بالندگی و چنین دیالکتیکی حاصل حیات فردی انسانها و حاصل خشونت و تنفر از زندگی ، تنفر از خود و از گونه انسانی خویش است و چنین دیالکتیکی نابودگرست.

نیچه چون هگل دو نوع دیالکتیک را باور دارد اول دیالکتیکی زنده و پویا که زندگی بخش است و روح زا و دوم دیالکتیکی کشنده و نابودگر که حیات انسان را با مخاطره روبرو می کند و فاصله میان این دو نوع دیالکتیک فاصله میان دو نوع زندگیست فاصله میان فرا دست و فرو دست است فاصله میان جانهای آزاده و جانهای در خود فروخفته است فاصله میان فرا ز و فرود و فاصله میان بزرگی واقعی و بزرگی کاذب و فاصله میان رویا و واقعیت است.

4 پاسخ برای “چهار قرن فلسفه…/ آدم غلامی

  • ناشناس در تاریخ دی 4, 1395 گفت:

    عالی بود ده س وه ش

  • جدا در تاریخ آذر 28, 1395 گفت:

    عالی بود سپاس

  • ناشناس در تاریخ آذر 27, 1395 گفت:

    تشکر

  • ناشناس در تاریخ آذر 27, 1395 گفت:

    برای اولین بار از یک مطلب فلسفی خوشم آمد. متشکرم