کوهستان سخت نان میدهد…!!! / نرمین گیوچی
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : قدمهایش انگار با کوهستان و راه سنگلاخی خیلی بیگانه بود ،هرچه قامت راست میکرد چشمانش افتاده تر میشد ، زوزه کوهستان ،گوش هایش را میخراشید و تمامیت افکار کودکانه اش را خدشه دار میکرد. ترس را فقط در داد و بیداد مدیر مدرسه لمس کرده بود و الان تمامیت […]
- ۱۲ آبان ۱۳۹۵
- کد خبر 48316
- 15 دیدگاه
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : قدمهایش انگار با کوهستان و راه سنگلاخی خیلی بیگانه بود ،هرچه قامت راست میکرد چشمانش افتاده تر میشد ، زوزه کوهستان ،گوش هایش را میخراشید و تمامیت افکار کودکانه اش را خدشه دار میکرد.
ترس را فقط در داد و بیداد مدیر مدرسه لمس کرده بود و الان تمامیت کوهستان ،جان نحیف اش را تیز نشانه گرفته بود. بجای کوله پشتی پر از کتاب مدرسه ،گونی ای ازجنس قاچاق ،روی شانه های کودکانه اش جولان میداد.
انگار زمانه میخواست باشلاق این کوهستان و سنگینی بار دوشش ،سریع مردش کند. زمزمه پراز سکوت و ترس و لرزش اطرافش برایش گنگ بود ،صفی از آدمهای
کولبری که زنجیروار و پشت سر هم برای زندگی و ماندن به قیمت جان برای نان ،قدم برمیداشتن،و او چقد قدمهایش بی کس و لرزان بود .
چند بار سر خورد اما دستان کوچکش که هنوز رد خودکار آبی رویشان مانده بود زمین و چنگ زدن و رگ های قرمز خون ،ابی دستانش و پنهان کرد. از زمانی که با توپ پلاستیکی به طرف دروازه سنگی شوت میزد و می افتاد وزخمی میشد بیشتر درد داشت.
دلش توپ سوزنی و کفش ورزشی می خواست ،دلش بابای قدبلند می خواست اینجا پر از باباهای بار دوش ،خمیده بود .آنقد خم شده بودن که نفسشان به قدمشان بوسه میزد.
با خودش گفت: همه اومدن برای پسراشون توپ و کفش بخرن اشک و عرق خشکی لبهایش را زود به زود میگرفت ولی کسی به صورت ها دقت نمیکرد . با صدای غرولند پشت سریش افکارش پاره شد.
بچه ذله ام کردی سریع تر قدم بردار.
می خواست داد بزنه خسته ام ،پاهام همین قدمها رو میشناسن ،ولی با خودش گفت شاید این بابا، دخترم داشته باشه و بخواد براش روسری گل گلی بخره سریع تر پاهاشو حرکت داد ولی نفس کودکانه اش داشت بند میومد.
باد تندتر به صورتش شلاق میزد و ولوله ای تو صف افتاد باباها به حرف در اومدن صداشون فریاد شد ،رعد و برق هم همراهیشون کرد ولی تیزی سنگ ها مانع فرارشان میشد وداد میزدن
مامورها مامورها……
انگار صف مدرسه بود و مدیر مدرسه دوباره مچ بچه ها رو حین شیطونی کردن گرفته بود نمی دونست چیکار کنه . فضا و زمان رو قاطی کرده بود ،همه فرار کرده بودن او پاهاشو تنها داشته اشو بغل کرده بود وخشک کز کرده بود .
دستی به سنگینی بارش ،اونو و بار دوشش و لرزاند چشماشو بلند کرد انگار روبه روش مدیر مدرسه بود و بجای خط کش ،اسلحه به دست مچ اشوگرفته بود.ناخود آگاه به گریه افتاد وبا لهجه کودکانه به حرف اومد.
آقا اجازه اجازه ،بخدا آخرین بارم ،دیگه توپ ……
حرفش و تموم نکرد قدمهاش به طرف بیراهه کشوندش انگار می خواست به صف کلاس اولی ها پناه ببره که صدای انفجار دل سخت کوهستان و لرزاند صدای پدر های کولبر همراه انفجار ترکید.
روله رو ،روله رو
بین زمین و آسمان معلق شده بود ولی هنوز می تونست ببینه،پای برهنه ای رو توی ارتفاع کوهستان دید به توپی که از بار دوشش جدا شده بود روبه آسمان شوت زد.
وقتی پایین افتاد دیگه پایی برای توپ و کفش ورزشی نداشت و آخرین شوت زندگیش را به طرف آسمان بی نهایت کوهستان زده بود…..
لاییییک
باسلام خدمت تمام دوستان که با اظهار لطفشون ،انرژی مضاعف به من بخشیدن تا بتوانم محکم تر ورساتر قلم در دست بگیرم، هرجا را نگاه میکنم پر از درد است قلمم مجبور است دردناک بنویسد این داستان وبرای محمد ابراهیمی اهل هورامان تخت با پانزده سال سن که با بار دوشش ،تابستان امسال روی مین رفت نوشتم محمد پایش از ساق بریده شد و فقط درد میماند درد ودرد…..
دست مریزاد خاتوو نۀرمین
از داوری در خصوص نوع ژانر ادبی آن که بگذریم؛ جسارت و شهامت زن هورامان در سرایش زخمهای جانکاهی که بر مردمش می رود ستودنی و قابل احترام است. اما خاتوو نۀرمین کاری که در مرزهای هورامان و به قول خودت به قیمت جان تمام می شود، نه قاچاقی و بار آن نه قاچاق که کولبری و بار آن نیز کوله و پر آذوقه و قوت لایموت است و لاغیر. زیرا که جایی است که از برای تکه ای نان نفسشان به قدمشان بوسه میزند. اما چه دردها و رنج هایی دارند و ناگفته به قول شاملوی بزرگ؛ از دستهای گرم تو کودکان ….اگر غم نان بگذارد. در راه اعتلای انسانیت استوار گام و آزاد اندیشه باشید.
باسلام
عالی بود وپرازتلنگروصدالبته تکان دهنده درقالب داستان واقعیتهایی راکه کمتر به چشم میاید به زیبایی گنجانده اید
قلمتان مانا بانو
عالی بود براتون آرزوی موفقیت دارم
بسیار عالی، قلمت واقعا بی نظره بانو
زاوڕۆ کاری/دەردەو گەورەو وەڵاتە دماکەوتان….
مەرز/دەروازەو ئاوەردەو(واردات)وسەرچەمەو کاسبی بەڵام!!؟؟؟؟
قاچاخ/ناعلاجیەن!!بەڵام..!!؟؟؟
هەرچن مەرز تاوۆ بۆ بە یاگێو پیشرەفتو وژیوای عالی پسەو وەڵاتە وەڵکەوتەکا(پیشرفتە)،وەلێم جە وەڵاتو ئێمە بەداخەوە بیەن بە دورکەوتەی بێ بەش جە ئیمکاناتیوو دارایی..
بەداخەوە ئینە بیەن بە گێچەڵی فەرهەنگی وباربۆیی(اقتصادی)و زاورۆی ئی مەحاڵیە چەشتەو
بێ وەری وبێ بەشی جە وەشیوو مافو وێشانەنێ
کاربەدەسێو وەڵاتی ،تایبەت پاوەی مەشیۆ فرەتەر بیاوان بە بارودوخوو پێشەو ژیواو مەردمی .
جە کۆتاییەنە
دەس وەش بیەو دادە نەرمینێچ کەرو بۆنەو نویستەو ئی بابەتە کرێڵیە(مهم) سپاس……………………..
بسیار جالب بود امیدوارم همیطور به نوشتن و کارهای هنری تون ادامه بدین و بعضی مسایل حاشیه باعث نشه شما از هدفتون فاصله بگیرین براتون آرزوی موفقیت داریم
نفسشان به قدمشان بؤسه مي زد).خيلي خوب بود .سپاس
زنده وجاویدبادحس خوب انساندوستی شمابابیانی شیرین وپراززخم های فرهنگ مادریت.
بەردەوامە بی خاتون نەرمین
دوێ چیوێ جە چیرۆکەکانتەنە من کێشۆ ڕووەو وێشان
یۆ هەستێوە کە ئینا دلێشانەنە
دوهەم جەسارەتێوە کە دلێ چیرۆکەکانتەنە هەنت و وێمان واتەنی نزیک و بڤەکان گنینۆ
قەڵەمەت هەمیشە وارانی
زنده وجاویدبادحس خوب انساندوستی شماوقلم رساوشیوایت بابیانی پرازاحساس شیرین فرهنگ مادری.
بسیار زیبا و تاثیر گذار بود
کاش یک روز این واقعیتهای تلخ و رنج اور به افسانه تبدیل شوند و مردم ستم دیده این مرز و بوم طعم شیرین زندگی را بچشند
تنز عالي بود ده س وه ش
افرین مطالب شما بسیار مغزدار و جاندار و دارای شیوایی ادبی است و از نقطه نظر روانشناسی و ازدید دنیای کودکان منتقدانه و ناخوداگاه جمعی را می لرزاند . اساس شکل گیری و جهت دهی درست به انسانها بدون توجه به نیازهای عمیق درونیشان امری صعب و سخت می نماید که کودکان کار در کوهستان این وقایع را دو صد چندان پررنگ می کند …..