د 10 اردیبهشت 1403 ساعت 14:51

مروری بر خاطرات گذشته :برگی دیگر از دوران معلمیم / محمد غریب معاذی نژاد

مروری بر خاطرات گذشته :برگی دیگر از دوران معلمیم / محمد غریب معاذی نژاد

ثلاث و باواجانی، چهل و دوسال پیش: بهمن ماه است و زمستانی سرد، تنها دودکش بخاریهای هیزمی چیزی از آثار یک روستا را که از برف پوشیده است را نشان میدهد. جاده و کوچه و پشت بام همسطح گیشته اند،گنجشکهای پاساری در کنار رود کم آب روستا از سرما بی صدا گشته و شوق سر و صدا و پر وبال زدن ندارند.

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: ثلاث و باواجانی، چهل و دوسال پیش: بهمن ماه است و زمستانی سرد، تنها دودکش بخاریهای هیزمی چیزی از آثار یک روستا را که از برف پوشیده است را نشان میدهد. جاده و کوچه و پشت بام همسطح گیشته اند،گنجشکهای پاساری در کنار رود کم آب روستا از سرما بی صدا گشته و شوق سر و صدا و پر وبال زدن ندارند.

 

 

لکه سیاهی در روستا دیده نمی شود تا چشم کار میکند یکدست سفید پوش است، قندیلهای یخ از پاسار های چوبی و کاهگلی روستا آویزان و الاغها به سبب فقدان علوفه، سرگردان و ناله کنان سکوت صبحگاهان را میشکستند.ساکنین روستا تا پاسی از شب با پاروهای بدقواره خود مشغول کنار زدن برف بودند، شکل روستا از نوع نیمه متمرکز و چیزی در حدود صد خانواری در آن سکونت دارند فاصله طبقاتی مشهود و،،،،که‌لاوه کهنه های بجا مانده از مهاجرت های ناشی از اصلاحات ارضی بوضوح دیده میشوند، ساعت هفت صبح است و چند کاسه ماست زرد رنگ  و خوش طعم و خوش منظر در پشت در خانه مان که نشان از سخاوت مردم هڵوڵ دارد خود نمایی میکنند.

 

 

 

صبحانه دوران جوانی با یک چای شیرین برای  رفتن به سر کلاس در کنار بخاری هیزمی در یک اتاق کوچک نه چندان بلند که همه اسباب زندگی در یک جا متمرکز  گشته زندگی راحت و بی درد سری را تجربه میکردیم.سر وصدای بچه‌ها کم کم دارد، بگوش میرسد آنها بزرگ و کوچک با شکاندن،، رچه،، وحمل یک قطعه هیزم نامنظم ، روانه مدرسه  هستند،جنب و جوش و تحرک ناشی از باز بودن و دایربودن مدرسه و استقرار معلم ها در شب،فضای فرهنگی روستا را فزونی میبخشید.

 

 

مدرسه تنها امید بچه ها بود دانش آموزان نایلون بدست با کفشهای لاستیکی،کهنه وتازه ،،زمزمه پویایی ،استمرار و تحرک فرهنگی را ندا میدادند با نزدیک شدند به ساعت هشت و رسیدن ما به مدرسه بخاریها ،،تاو ،،،داده شده اند صدای بخاری های کلاسها شلوغی بچه ها خوابانده بود محیط گرم و صمیمی مدرسه با بچه های مختلط پسر و دختر شوق و لذت خدمت واقعی بدون منت را  صد چندان نموده بود. هر چند مدرسه از شکل و شمایل خاصی برخوردار نبود و اصلا به سیمای داخلی و ظاهریش از هر نظر توجهی نشده بود ولی  همدلی و لذت همراهی با دوستان همکاری، چون مرحوم مهدی پیاب با شوخیهای خاص خود  و دوست ارجمندم آقای باقی صادقی غربت و دوری از دیار پاوه برایمان بی معنا شده بود.

 

 

 

زنگ کلاسها بر اساس ساعت خاصی نبود و کار کردن بدون توجه به ساعت را ترجیح میدادیم.حس خدمت همراه با رعایت ادب و خو گرفتن با محیط جغرافیایی آنهم محیط دور دست هڵوڵ را مگر در کتابهای داستانی رایج در اول انقلاب همانند کتابهای صمد بهرنگی و علی اشرف درویشان را شاید خوانده یا تجربه کرده باشید، آنجا مصداقی از آن گونه فضاهای بکر وکم امکانات ولی مردمانی عالی  بشمار می رفت.کشیدن نایلون شطرنجی سبز رنگ بر دیوار اتاق  محل سکونت در جهت مهار و تحرک موشها چشم انداز داخل اتاق را بهداشتی ترو ،گاها ساعتها وقتمان را در وهار آنهاصرف میکردیم و زمان برایمان متنوع تر میگذشت.

 

 

 

مهم ترین دوست و یار دانش افزای آن دوران رادیوی کوچک سیلور نقرهای بود که اطلاعات بروز سیاسی، فرهنگی و اقتصاری خود را مدیون آن همنشین همیشه بیدار میدانم مخصوصا شبهایی که توری چراغ یا لاستیک پمپ چراغ توری از کار میافتاد و از چراغ انگلیسی ولمپا استفاده میبردیم در این فاصله هم با روشن کردن رادیوی کرماشان و کردی بغداد هم از اوضاع محلی و هم از آوازهای متنوع مخصوصا طاهر توفیق اکه از سوز خاصی برخوردار استفاده و در آن موقعیت کم نور مشغول تصحیح املا و اوراق بچه ها میشدیم.

 

 

 

موج رادیو مرتب چرخانده میشد تا بنحوی از اوضاع دنیا عقب نمانیم، براستی رادیو نقش یک رابط فرهنگی و سیاسی را بخوبی بازی مینمود …مهم تر از اینها در کنار دستمان هم یک مسجد قدیمی با فضایی دلنشین و سقف چوبی و قالی و زیلوهای کهنه و ماموستایی مسن حس معنویت و ماندکاری را هر بیشتر تقویت مینمود،،،.

 

 

روستا از بعد ریخت و منظر، زمین شناسی در درون پایکوهی در محاصره تپه ماهور های ماسه ای ورسی و کنگلو مراشکل گرفته بود و بعد از روستای میرآباد و مله آواره و روستا های نیرژبالا و پایین با دو ساعت پیاده روی به آنجا میرسیدیم.

 

 

 

در پایبن دست روستا یعنی هڵوڵ ،دشتی بسیار گسترده به منطقه  قڵخانی منتهی میگشت،،، خوب شکل و شمایل منطقه را بعد چهل سال بیاد دارم..صبح  پنجشنبه است و از آن ماستهای همیشگی پر چرب برخوردار و اتفاقا آن ۲روز یک کاسه ،،،،فرؤ ،،،،هم در پشت در گذاشته شده و تصمیم بر این گرفتیم که جهت تنوع و تحرید مایحتاج، به پاوه برگردیم. من وکاک باقی بعد از تعطیلی مدرسه ساعت دو بعدازظهر با آن هوای سرد و بدون توجه به عواقب ناگوا ر مسیر تصمیم به سفر را عملی نمودیم.

 

 

 

مسیر انتخاب شده برای حرکت از راهی ناشناخته و ناپیموده راهی پرمخاطره وضعیت هوا در آن روز و ساعت از بعد اقلیمی شناسی در حالتی بود که از نظر علمی به آن وارونگی دما یا اینورژن،،، میگفتند بە عبارت ساده تر وقتی هوا درحالت و موقعیت برفی یکدست و چند شبی هوا صایقه یا  صاف باشد انرژی رسیده از خورشید به سطح زمین بە خاطر سفیدی برف جذب نمیشود و تشعشع همه گرمای رسیده به زمین به آسمان صاف عاری از ابر را پس میفرستد، اتفاقی که می افتد هوای بالای سر یعنی منطقه تروپوسفرکه بسیار سردتر از مناطق پایینی خود است.

 

 

 

به علت فشردگی و سنگینی،،،دروپ،،،و به عبارتی به پایین سقوط میکند و در نتیجه سطح زمین را هوای بسیار سردتری فرا میگیرد، در حالت طبیعی همیشه هوای سطح زمین از بالاتر خود گرمتر است ولی در آن گونه شرایط هوای سطح زمین سردتر کله را میتراشید..از شانس و اقبال ما در آن حالت سرد و “زقم” بدون امکانات به طرف روستای بیداخه ون که در محدوده جغرافیایی کرند و کوزران بود براه افتادیم تا به نحوی خود را به پاوه از مسیرهای پایین دست و حنوبی برسانیم.

 

 

 

نزدیک به نیم متر برف با دشتی لایتناهی و یخبندان مسیر راه را در پیش گرفته و اصلا دشت بریده نمیشد،انتهایش ناپیدا و انرژی مان داشت تحلیل میرفت،، خدایا عجب غفلتی کرده بودیم. خستگی،سرما ،پوشش نامناسب، کفشهای ابتدایی گرسنگی، خطر جانوران همه و همه ما را تهدید و تنها شانس ما این بود که دو نفر بودیم و با شوخیهای الکی خود را به کوچه زده بودیم،با پایین رفتن خورشید در افق باد سوز ناکی،یا همان ، دمه،، در حال شکل گیری بود توان نگاه کردن به اطراف را نداشتیم. بوران مسیر را داشت برایمان ناشناخته تر میساخت.در ساعت شش غروب و در فضایی نسبتا تاریک به آن روستا یعنی روستای کنار جاده منتهی به کوزران نزدیک شدیم.

 

 

سگهای بسیار قوی هیکل به استقبالمان آمدند سگهای قوی پنجه و قوی هیکل مجبور بودیم بنشینیم سنگ و چوب هم در زیر برف پنهان دستمان از آسمان و زمین بریده است کسی ما را نمیشناخت. از جغرافیا و فرهنگ آن روستا آشنایی نداشتیم، طبعا مسجدی هم در کار نبود که در کنار بخاری مسجد صبح را به روز برسانیم.،،حقوقمان در آن سالها کمی بیشتر  سه هزار تومان بود، در آن گیر و دار جان بدر کردن بوریو غصه برگشت ذهنم را درگیر نمود. میبایست صبح شنبه هم از سمت جوانرود در ساعت پنج صبح دوباره به هڵوڵ برگردیم بالاخره با رهایی از سگها و ترس و لرز و اضطراب ناشی از عدم آشنایی آن مکان و تاریکی هوا با پرسو وجو،،یک مینی بوس را دربست تا کوزران با چهار صد تومان کرایه و با بستن زنجیر چرخ و فراز و نشیبهای ناگوار وسوار شدن چند کرس دیگر در ساعت یازده شب خود را به کرمانشاه رسانده و به خانه اخوی کاک باقی در سرمای زیر بیست درجه رسیدیم.

 

 

آگاهی و بصیرت در طول زمان بدست می آید هر چند گاهی اوقات دیگر دیر میشود نمی توان عقل و تفکر را بکار انداخت یک تصمیم تا درست و نسنجیده نابودی را بهمراه دارد ،فردای آن روز در همان شرایط سخت و استقرار هوای سرد با مینی بوس سرد و بی در و پیکر کرمانشاه به پاوه رسیدیم و همان سیکل و چرخش را حالا از مسیری دیگر یعنی از طرف پاوه جوانرود ثلاث  میرآباد و هلول دوباره میبایست تکرار نماییم.

 

 

معلمین این خطه با توجه به شرایط نامساعد محیطی و ساختارهای دست و پاگیر و گاها ناامیدکننده مدیران آموزش و پرورش بیشترین جانفشانی و فداکاری را برای تعالی و رشد فرهنگی انجام داده و اکنون ثمره آن را در میان جامعه بزرگ هورامان مشاهده میکنیم.

 

 

 

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان. ورنه، پروانە ندارد به سخن پروایی……

 

 

پاورقی:

تاو:موج گرما بخشی
فرؤ: چیزی در مایەهای سرشیر
کلاوه: خانه مخروبه.
صایقه:صاف
زقم: سوز وسرما

5 پاسخ برای “مروری بر خاطرات گذشته :برگی دیگر از دوران معلمیم / محمد غریب معاذی نژاد

  • ناشناس در تاریخ بهمن 19, 1402 گفت:

    اهالی روستا دلسوزی معلم های گرانقدری همچون شما را هرگز فراموش نمی کنند قلمتون سبز

  • اسماعیل محمدی شانرش در تاریخ بهمن 15, 1402 گفت:

    خاطره ی عالی بود فیضبردیم
    یاد آن ایام بخیر ،هی نمیدانستیم دلار چیه

  • ناشناس در تاریخ بهمن 15, 1402 گفت:

    بسیار زیبا

  • ناشناس در تاریخ بهمن 14, 1402 گفت:

    بسیار زیبا و هنرمندانه نوشته و بیان شد و لذت بردیم

  • فرهنگی در تاریخ بهمن 14, 1402 گفت:

    مثل همیشه عالی ودلنشین قلمتان مانا