ش 29 اردیبهشت 1403 ساعت 20:15

اگر مال حرام مستی آور بود!/حبیب الله مستوفی

اگر مال حرام مستی آور بود!/حبیب الله مستوفی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: نظم من خاصیتی دارد عجیب//زانکه هردم بیشتر بخشد نصیب. زمان و زمانۀ ما با دورۀ فریدالدین عطار(ابوحامد محمدبن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار کدکنی نیشابوری)، بیش از هشتصد سال فاصله دارد. هشت قرن زمان کوتاهی نیست و به ناچار بستر بسیاری از تغییرات ذهنی و عینی است. بیتِ ابتدای این […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: نظم من خاصیتی دارد عجیب//زانکه هردم بیشتر بخشد نصیب. زمان و زمانۀ ما با دورۀ فریدالدین عطار(ابوحامد محمدبن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار کدکنی نیشابوری)، بیش از هشتصد سال فاصله دارد. هشت قرن زمان کوتاهی نیست و به ناچار بستر بسیاری از تغییرات ذهنی و عینی است. بیتِ ابتدای این نوشته از عطار است و عمری هشتصد ساله دارد. در فکر معنی بیت بودم و با خود می اندیشیدم که با توجه به سَیرفکری فرید الدین در وادی عرفان و تصوف که بیشتر به نوع نگاه و ذهنیت وابسته است،

پس معنای این سروده این است که، هرکس در هردوره ای با توجه به ذهنیت خویش می تواند از اشعار من بهره برداری کند. با این ذهنیت سراغ کتاب منطق الطیرِ او که به اهتمام دکتراحمد رنجبرتوسط انتشارات اساطیر در سال ۷۰ به چاپ سوم رسیده رفتم، نقل حکایتی در صفحهٔ۳۷۴ این کتاب، ذهن من را به سمت و سویی دیگر کشاند و آن این که عطار تنها مشغول ذهن و نظر نبوده بلکه با دقت متوجه جهان بیرون و امور جاری در آن نیز بوده است و شگفت تر آن که بسیاری از آن امور هنوز هم در جریانند و با رگ و پوست لمس می شوند.

نیم نگاهی به«دیوان حِسبَه» و «مُحتَسِب» پیش از بازخوانی حکایت:

معنی لغوی حِسبَه برشمردن و حساب کردن است. در دوران گذشته به دلیل رشد جمعیت شهرها و پدیدۀ دیوان سالاری حاکمیت ها، در بین مسلمانان تشکیلاتی به نام دیوان حِسبه ایجاد شده بود. رئیس این دیوان را مُحتَسِب می نامیدند که مهمترین وظیفه اش، امر به معروف ونهی از منکر و نیز نظارت بر اجرا و رعایت ظواهر شریعت در میان مردم بود. اگر چه هرکسی نمی توانست محتسب شود و این منصب دارای شرایط ویژه ای بود و او می توانسته است سنجیده تر عمل کند اما به شهادت گزارش های تاریخی و نیز اشارات آشکار و تلویحی موجود در ادبیات، بسیاری از محتسبان، تازیانه در دست، از سرِ ناپختگی، کوته نظری، غرض وَرزی و زیان بار تر از همه ظاهر بینی، با افراد در کوچه و بازار چونان مجرم رفتار می کردند. چه بسا در اجرای دستورات دیوان حسبه، باده گسار و یا تنبور نوازی، نه تنها شلاق می خورد بلکه گاهی محکوم به مجازاتی بسیار سنگین می شد. این در حالی بود که از ده ها جرم مُسَلَّم وآشکار دیگر که کمترین آنها ربا خواری،رشوه گیری، تصرف در مال اوقاف و ایتام و … بود به سهولت چشم پوشی می شد.

و اینک حکایت منطق الطیر:

محتسب مرد مستی را می بیند ، در اجرای وظیفه درنگ نمی کند و با شدت هرچه تمام تر شلاق ها را بر بدن او فرود می آورد. مست ابتدا به او می گوید: کمی آرام تر بزن! وقتی محتسب از ضربات تازیانه نمی کاهد، بلکه هرچه بیشتر به اجرای دستور افتخار می کند، مست هم تصمیم می گیرد تا تازیانۀ خود را فرود آورد و در واقع رسم جاری را وارونه کند و محتسب را شلاق زند. (شلاقی از نوعِ دیگر، از جنس کلمه که طنین صدایش پس از قرن ها هنوز هم به گوش می رسد )، مست می گوید؛ اگر خوردن مال حرام باعث مستی می شد و رشوه خوارو اختلاس گر(حرام خواران) نیز مانند شراب خواران مست شده ودر معابر عبور می کردند، اکنون تو از من مست تر بودی. اما افسوس کسی آن مستی و آن مستان را نمی بیند! پس بیش از این مرا اذیت نکن و به خود وخطاهایت توجه کن!

مُحتَسِب آن مرد را می‌زد به زور
مست گفت ای محتسب کم کُن تو شور
زان که گر مالِ حرام این جایگاه
مستی آوردی و افکندی ز راه
بودهای تو مست‌تر از من بسی
لیک آن مستی نمی‌بیند کسی
در جفای من مَرو زین بیش تو
داد بستان اندکی از خویش تو

داستان محتسب و عَسَس(پاسبان-شبگرد) در تاریخ ادب این دیار حکایتی ماندگار است که بعد از عطار هم توسط بزرگانی چون مولانا، حافظ و سعدی و در دورۀ معاصر پروین اعتصامی، ملک الشعرای بهار و… نیز مورد اشاره قرار گرفته است.

و سخن پایانی، بیت زیبا و گویای بهار سروده شده در دهۀ ۲۰ خورشیدی:
شهر ما با عَسَس و محتسب از دزد پر است
ای‌خوش آن‌ شهر که‌ در باطن‌ هر کس عسسی است