ش 29 اردیبهشت 1403 ساعت 17:43

بُشکه های رو سیاه /حبیب الله مستوفی

بُشکه های رو سیاه /حبیب الله مستوفی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: هفتاد و دو سال است که در قابِ تابلوی بیست و نهمین روز اسفند ماه، عبارت«روز ملی شدن صنعت نفت» نمایان است و بر اساس ذائقه های مختلف و متفاوتِ زمانی و زبانی، مورد توجه بوده و تبیین و تحلیل شده است. هدف این نوشته پرداختن مبسوط به این موضوع […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: هفتاد و دو سال است که در قابِ تابلوی بیست و نهمین روز اسفند ماه، عبارت«روز ملی شدن صنعت نفت» نمایان است و بر اساس ذائقه های مختلف و متفاوتِ زمانی و زبانی، مورد توجه بوده و تبیین و تحلیل شده است. هدف این نوشته پرداختن مبسوط به این موضوع و کنشگرانش نیست، بلکه بهانۀ بیان خاطره ای چهل وچهارساله و نکته ای در حاشیۀ آن است.

دیدی دلا که یار نیامد
گَرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع وبسوخت سراپای
وان صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خوان را
وان ضَیفِ نامدار نیامد
آن کاخها ز پایه فرو ریخت
وان کَردَه ها به کار نیامد (م. امید. سرودهٔ ۱۳۳۵خ )

سخن گزافی نخواهد بود، اگر تکراری ترین منظره را رفت آمدِ روزها و طلوع وغروب های متوالی بدانیم. براستی که تکرار روزها بسیار ملال آور بود، اگر بر پیشانی هریک، رنگ و نشانی از خوش و ناخوش های ناشی از رفتارهای فردی و اجتماعی انسان ها نقش نمی بست.لاجَرَم، ایام را می توان به تابلوهای تمام نمایی از تفاوتها، فراز و فرودها و خدمت ها و خیانت ها، تشبیه کرد.بدیهی است که خوش و ناخوش هر تابلویی، نه حاصل بخت واقبال است و نه نتیجۀ رفتار فلکِ کج مدار، بلکه مخلوقِ قلم موی پندار و رفتار فردی و جمعی انسان هاست.

*یادی از پیر محمد احمد آبادی(تعبیر مهدی اخوان ثالث برای دکتر محمد مصدق، وقتی که بردن نامش ممنوع بود)

بسیار دور از انصاف است در چنین روزی چشم بر رنج و شکیب پیرمردی جوان اندیش، وطن دوست و تحول خواه، به نام دکتر محمد مصدق(۱۲۶۱-۱۳۴۵خ) بَست و به زحماتش(ضمن قبول کم وکاست های انسانی) اشاره ای کوتاه نکرد. مظفرالدین شاه قاجار، پنج سال قبل از امضای مشروطه، مُهر تأییدش را بر قرارداد «دارسی» نهاده و امتیاز انحصاری کشف و استخراج نفت را به مدت ۶۰ سال به او و سپس دولت انگلستان واگذار کرده بود وبه این ترتیب دولت انگلستان همیشه چون «دولتی در دولت» عمل می کرد. در سال ۱۳۱۱ (خ) پهلوی اول در اقدامی برای تغییر قرارداد، نه تنها نا کام ماند، بلکه مجبور به تمدید آن شد. بعد از شهریور ۱۳۲۰(خ)، مصدق به عنوان نمایندۀ تهران در دورۀچهاردهم مجلس شورای ملی با شهامت برعلیه این تمدید می گوید: «تاریخ عالم نشان نمی دهد که یکی از افراد مملکت به وطن خود در یک معامله اینقدر ضرر زده باشد». سَیرِ حوادث چنان شکل گرفت که محمد مصدق در قامت وکیل و نیز نخست وزیر کوشش هایی را با محوریت« نفت» شکل دهد و سرانجام طرح ملی شدن صنعت نفت با عنوان«طرح سعادت ملت ایران» در ۲۹ اسفند ماه ۱۳۲۹(خ) پس از تصویب در مجلس شورای ملی و سنا به قانون تبدیل شد.

۲۹ ماه پس از ۲۹ اسفند سال۲۹(خ)، دولت ملی دکتر مصدق با کودتای ۲۸ مردادسال ۳۲سقوط کرد و به جای شاه ، او چمدان هایش را بست ، سیزده سال پایانی عمر را در زندان انفرادی، تبعید وحصر گذراند و سر انجام در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵(خ) چشم از جهان فرو بست.. دکتر شفیعی کدکنی که در زمان فوت مصدق دانشجوی ۲۷ سالۀ دانشگاه تهران بود می نویسد: « نسبت به مصدق نوعی حب و بغض توأمان پیدا کردم، گاه این طرف غلبه می کرد، گاه آن طرف غالباً شیفتگی بود و کمتر خشم وتردید. روزی با دوستم… نزدیک میدان مخبرالدوله از کتاب فروشی «نیل» می آمدیم، کیهان در گوشۀ صفحۀ اول خبر مرگ مصدق را چاپ کرده بود، یکباره زدم زیر گریه، از آن گریه های عجیب. دوستم دستم را گرفته بود، می کشید که: بی صدا، الآن می آیند و ما را می گیرند.خودم را به خانه رساندم و شعر«مرثیۀ درخت» را سرودم:

در سوگت، ای درختِ تناوَر!
ای آیتِ خجستۀ در خود زیستن
ما را ، حتی امانِ گریه ندادند (۱۵اسفند ۱۳۴۵)

*خاطرهٔ بشکه های روسیاه:

مراجعه به یادداشت ها و خاطرات دوران دانشجویی ، علت تولد این نوشته و عنوانش یعنی حکایت «بشکه های روسیاه» است. در یکی از روزهای آذرماه سال پُر هنگامه و جوش و خروشِ۵۷ ، تجمعی با شرکت جمع زیادی از مردم در مسجد حضرت عبدالله شهر پاوه شکل گرفته بود. در آن روزها بحث محروم بودن مردم از پول هنگفت نفت مطرح و زبان زد بود و این که به هر ایرانی فلان میزان پول نفت تعلق می گیرد و…. در این تجمع یکی از دوستان عزیز و بزرگوارمان که اینک فرهنگی محترم و بازنشسته اند، چند بیت زیبا و مرتبط را با عنوان، بشکه های روسیاه بسیار رسا و با شور و حال دانشجویی قرائت نمودند که مورد توجه حاضرین بویژه جوانان قرار گرفت. چند بیت آن را یادداشت کرده ام ، هرچند از آن زمان تا کنون نمی دانم(به صورت مستند) شاعر این ابیات چه کسی است:

بشکه ها، ای بشکه های روسیاه
ای درونتان پُر شده از خونِ ما
خود اگرچه بی بها و قیمَتید
حاملان خونِ پاک ملَتید
هان! کجا ره می سپارید، اینچنین
عازمید اندر کدامین سرزمین؟
خونِ ما شد در کدامین تن روان
می دهد او بر کدامین مرده جان؟

* نکتۀ جالب این بود که دوست ما می گفت پس از مراسم یکی از حاضران در جلسه که در آن زمان حدوداً ۵۰ ساله بود،با تعجب می پرسید؛این حرفها یعنی چه؟ شما دنبال چی هستید؟ مرور این خاطره برایم تداعی کنندهٔ روزی است که گرچه در آن روز هنوز محروم از لباس هستی بوده ام اما در باره اش بسیار خوانده و شنیده ام. روز عبرت آموز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲(خ) که شعار قبل از ظهر مردم در خیابان این بود که: «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا مصدق »اما در بعداز ظهر همان روز به این شعار تبدیل شد: «مرگ بر مصدق.»

* و کلام آخر… آخرین نامۀ سید جمال الدین اسدآبادی(۱۲۱۷-۱۲۷۵خ) را هنگام اسارت در ترکیه ،خطاب به یکی از دوستانش در ایران ، پایان بخش این یادداشت قرار می دهم:«افسوس می‌خورم از اینکه کِشته‌های خود را نَدرَویدَم، به آرزویی که داشتم کاملاً نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم اُمَمِ مشرق بشنوم. ای کاش من تمام افکار خود را در مزرعهٔ مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم‌های باروَر و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت، فاسد نمی‌نمودم. آنچه در آن مزرعه [مردم] کاشتم به ثمر رسید و هر چه در این کویر [سلاطین و نخبگان حکومتی] غَرس نمودم فاسد گردید.