س 11 اردیبهشت 1403 ساعت 11:41

من مگر با تو نگفتم سخن خود به نگاه / حبیب اله مستوفی

من مگر با تو نگفتم سخن خود به نگاه / حبیب اله مستوفی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه ؛ چندی قبل خبری در خروجی خبرگزاری ها و پهنه­ ی پر پهنای دنیای مجازی قرار گرفت ومانند تمام اخبار روزمره لَختی نمود یافت ودیگر هیچ… اعلام خبر کودکی بی پناه ومعلول (از ناحیه دست) در کوهستان سنجار ، بی نام ونشان بعد از چند روز ماندن در برابر نور […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه ؛ چندی قبل خبری در خروجی خبرگزاری ها و پهنه­ ی پر پهنای دنیای مجازی قرار گرفت ومانند تمام اخبار روزمره لَختی نمود یافت ودیگر هیچ…

اعلام خبر

کودکی بی پناه ومعلول (از ناحیه دست) در کوهستان سنجار ، بی نام ونشان بعد از چند روز ماندن در برابر نور مستقیم خورشید ، افتاده در کنار جاده،توسط کُردهای سوری به مستوفیبیمارستان منتقل می شود. قلبش هنوز درتپش است اما پاهایش توان حرکت را از دست داده اند. قرنیه چشمانش خشکیده و هر از چند گاهی قطره اشکی در گوشه چشمان باز اما سوخته اش جاری می شود وبس.. بزودی پزشکان از بازگشت بینایی به چشمان پر راز و رَمزش نا امید می شوند و بدین سان تَقَلُب زمان و نامعادلات مرسوم جهان جام جهان بین را ازاو می ستاند. انتشار خبر ، پرده از سوگنامه­ ی دردناکِ رها شدن در کوهستان ، نابینایی و در نهایت مرگ او بر می دارد.

عمق یک نگاه و آن سویِیک لبخند

در وانفسای برآمده از خشونت عریانِ جمعی پریشان حال با افکار گسیخته از واقعیت ، مدعیان کاذب احیای سنت های ، دینی انسان نواز که پیشوا ورهبر امین وصادقش محمد مصطفی (ص) حتی قطع درختان را در جنگ روا نمی دانست ، چهار ساله ای معصوم به نام عزیز توسط پدر در کوهستان رها می شود و نگاه ملتمسانه اش اگرچه سنگ خارا را می شکافد اما بر پدر و مادرِ( داعش زده) تأثیری ندارد. .طی دو روز، بسیاری از کنار این کودک در مانده در آفتاب سوزان می گذرند اما چشمان باز ونگرانِ او نگرانشان نمی کند. در تمام این مدت تنها وسیله ارتباطی او، دوچشم پر راز ورمز است. با همین چشم ها پدر را وداع می گوید و قدم های هراسان رهگذران را می نگرد اما دریغ از توقفی کوتاه ،گویی زمان وزمین وزمینیان نمی خواهند عزیز را عزیز دارند. چشم های او سخنگویش هستند اما اطرافیان او بی تفاوت. و سر انجام چشم ها می سوزند و ناگفته ها ی عزیز درقطرات اشکی بر گوشه چشمان ملتهبش تبلور یافته و آرام فرو می چکد.مظلوم شنگالی با نگاه خود و لبخند معنادار مانده بر صورت به پیرامون و پیرامونیان می خندد. نهانی هایی در نگاه او موج می زندکه فهم و بیانش مشکل، اما آشکار است

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان / که مر آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

که شنیدَست نهانی که درآید در چشم / یاکه دیدَست پدیدی که نیاید به زبان؟

یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه /     در دو چشم تو فروخفته مگر راز جهان؟

چوبه سویم نِگَری لَرزَم و با خود گویم / که جهانیست پُر از راز به سویم نگران(دکتر رعدی آذرخشی )

عبور از شرح وقایع اخیر منطقه

نگارنده­ ی این نوشته مدعی شرح وبسط مشروح وقایع هزار تویِ اخیر در منطقه نیست ومیداند که این بحران دارای لایه های تاریخی ، جغرافیایی، هویتی و ده ها بُعد دیگراست. لاجرم بر این باورم که سوگنامه عزیزِ شنگال معلول وبرآمده از علت های عُمده وعَدیده ای است که واکاوی آنها را به شاهدان بصیر وقایع اخیر واگذار می کنم چرا که موضوع این مقال و ممکن این مَجال نیست.

پرسش های فکرَت سوز

نگاه عمیق و جگر سوزاین کودک معصوم،درعین جگر سوزی ، فِکرت سوز است . گویی اَنبانِ پرسش است، از همه می پرسد

از پدر و مادر

از مُنادیان وحشت در کَریه ترین شکل وشیوه

از زر و زورمداران جهان و سوداگران اسلحه که می خواهند کدخدای جهان باشند و اززمین وزمانه

سر بریدن مهر و عاطفه ، پدر ، مادر…… چرا؟!

پرسشش از پدر ومادر این است که چرا چون خواهر وبرادر دیگرم مرا با خود نبرده ، ازآغوش و شانه خود محرومم کردید؟من دستم معلول بود و اگر می توانستم بارِ دوشِ شما نمی شدم تا به جرم سنگینی جثه از خود دورم کنید . چه اتفاقی افتاده است که حتی رشته عطوفت فطری را ازهم گسیخته تا جایی که جگر کوشه به آسانی در کنار جاده رها می شود؟بریدن پیوند پدر با فرزند به امید برقراری کدامین پیوندِ دیگر اتفاق می افتد؟ چه تفاوتی است بین بریدن سر و بریدن مهر وعاطفه؟ براستی از کدام به کدام می رسیم ؟چه عواملی این سقوط اخلاقی را رقم می زنند؟و……؟

رُعب آفرینان، زیرِ تازیانه پرسش های سهمگین عزیز

عزیز از کسانی که غیر از خود و برداشت های خود هیچ کس دیگر را عزیز و شایسته اِعتنا نمی دانند نیز پرسش هایی سهمگین دارد. او می پرسد ،حیات خُداداد را چگونه با زشت ترین شیوه از انسان هایی که آزاد آفریده شده اند می ستانید؟ شما در سرزمینی اسباب زحمتِ خلقِ خدا شده اید که در طول تاریخ محل ظهور علما وعرفای صالحی بوده که مُنادی رحمت ومشوق خیر وصلاح ، نیز مُبلغ آخرین برنامه پروردگار سبحان برای رستگاری انسان (دین مبین اسلام ) بودند. از دیدگاه آن بزرگواران برنامه هاو آموزه های اسلامی، رهایی بخش و بسی انسان نواز بود. آنها اسلام را کوچه ای تنگ نمی دانستند تا رهگذر در آن هردم با مانعی روبرو شود واز ورود به آن هراسناک گردد. این یاران ویاوران صدیق اسلام ومسلمانان به قدرت نرم خویی ومهربانی وپرهیز از خشم برای تسخیر قلوب به خوبی پی برده بودند. اگر خشمگین هم می شدند نه تنها به گناه و جنایت دست نمی زدند، بلکه به سراغ عَفو و بخشش نیز می رفتند البته این همه را مدیون سروش آسمانی و کلام الهی از زبان پیامبرگرامی اسلام بودند وصدالبته این تعالیم آمیزه جانشان بود نه فقط لقلقه­ ی زبانشان

فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ

پس به [برکتِ‏] رحمت الهى، با آنان نرم خو [و پُر مِهر] شدى، و اگر تندخو و سخت دل بودى قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى‏شدند. پس، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه، و در کار [ها] با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن، زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست مى‏دارد ( سوره : آل عمران آیه ۱۵۹)

وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَو کسانى که از گناهان بزرگ و زشت کاریها خود را به دور مى‏دارند و چون به خشم درمى‏آیند درمى‏گذرند.(سوره شوری–آیه ۳۷ )

چگونه می توان با پشتوانه ای چُنین لین ، رفتارهایی چُنان خَشِن پدید آورد وبه نمایش نهاد ؟ ابوالحسن ،آن دانش آموخته­ ی راستین مکتب قرآن وعرفان هزار سال قبل در خَرَقان بر سر درِ عبادتگاه خود نگاشت که : هر که در این سرا درآید نانش دهید و از اِیمانش مپرسید. چه، آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.پیامِ چشمان سوخته وپر اشک عزیزِ سنجاربرای شما این است که:

دانه فلفل سیاه وخال مَهرویان سیاه / هردوجان سوزند اما این کجا و آن کجا ؟

آری رمز پیروزی داعیان راستین دین به تبعیت از آورنده وتبیین کننده اش ملایمت و دل رُبایی بوده که همیشه با نشان دادن خالِ زیبای معارف اسلامی به سر انجام و پایداری و بالندگی رسیده نه با برداشت های چون فلفل تند وتیز وکم دوام

نَهیب نگاه عزیز به مدعیان کدخدایی جهان

چرا خوی تعدی وتوسعه طلبی را بر مدارمنافع خود به هر شیوه و سنگین ترین بها بر خاورمیانه تحمیل می کنید؟ بوی نفت ودرخشش معادن و جستجوی میدانی برای آزمایش اسلحه های جدید وفروش آنها، شما را به عرصه­ ی بی سرانجامِ آزمایش وخطا کشانده است. جمعی را خود مدافع می شوید وآنگاه که وبالِ گردن شدند وا می نهید و سردر گم ،دست به خشونت می زنید، اگرچه می دانید راه حل چیز دیگری است وسرکوب راه به جایی نمی برد تنها موقعیت ها را تغییر می دهد. نیک می دانید در جهان اسلام قرون وسطایی آنچنانی وجود نداشته و اینک نیز ایجاد شدنی نیست بلکه برعکس در برونشُد از قرون وسطا هم نقش پاره ای از آموزه های اسلام انکار ناپزیر است. پس ناجوانمردانه اسلام را معادل ترور و تروریسم قرار ندهیدو بر طبل های میان تهی نکوبید.عصر آگاهی به همت دست آوردهای علمی همه بشریت فرا رسیده وکدخدایی جهان آرزویی است که محقق هیچ کشور، دسته و یاگروهی نمی شود. همدلی ، تعامل و پذیرش و احترام به حقوق دیگران اجتناب نا پذیر است.

و در پایان هر سخن الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

یک پاسخ برای “من مگر با تو نگفتم سخن خود به نگاه / حبیب اله مستوفی

  • مدرس دانشگاه در تاریخ شهریور 24, 1393 گفت:

    ضمن تشکر ازنویسنده محترم براستی کل گفته اید ودر سفته اید من از پاوه دور هستم اما این شهر باید به داشتن چنین استعداد هایی افتخار کند در هر زمینه ای حرفی برای گفتن دارد به نظر شما سطح این نوشته در چه حدی است به عنوان یک دانشگاهی می گویم بسیار بالا است هم احساس را درگیر می کند که اعتراف می کنم با خواندن بخش اول من بی اختیار گریه کردم ازطرف دیگر عقل را در قالب سوالات عزیز به چالش می کشاند دوباره بر آفای مستوفی درود می فرستم اگر چه برای پاوه بسیار نگرانم از سایت شما برای انعکاس چنین نوشته های زیبا وسنگین تشکر می کنم باشد تا قدر شناسی را به فرهنگ تبدیل کنیم