پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: اواخر شهریور است و حال و هوای شهر برای جوانان و خانواده هایشان رنگ و بوی دیگری دارد، هوا از بعد دما افت شدیدی کرده است ،نم نم باران پاییزی گرد و خاک ایام تابستان را شسته و بوی خاک نم گرفته در فضا پیچیده است ساکنین بالا دست پاوه تمهیدات لازم برای رفع چکه پشت بامها را آغاز کرده اند مقداری غم و اندوه پاییزی در ته دل بعضیها دیده می شود،رنگ سیاه گردو در انگشتان دستهای ساکنین هر چه بیشتر خود نمایی میکند باد پاییزی برگها و نایلونهای رها شده را این طرف و آن طرف میبرد کیفهای بد قواره و غالبا مشکی برای استفاده مدرسه بچه ها در سر در بعضی از دکانها آویزان است و بچه ها با حسرت به آن نگاه می کنند.

در صبح زود یکی از روزهای آن ایام در میدان پایینی شهرکه اسمی هم تقریبا نداشت حواشی باجه کوچک روزنامه فروشی خالو یاقو ازدحام و شلوغی خاصی برپا بود. بر در و پیکر آن روزنامه فروشی  عکسهای قدیمی از مشاهیر و خوانندگان کرد زبان و کتابهای متعددی از نوع کردی و فارسی با همه گرایشها و طیفهای فکری مختلف خود نمایی می کردند هر چند که چیدمان آنها از نظم فضایی خاصی برخوردار نبودند در واقع دکه کوچک روزنامه فروشی خالو یاقو یکی از مهم ترین نماد و شاخصه های فرهنگی قابل توجه آن زمان به شمار میرفت.

اوایل صبح و به عبارت دیگر بعد از نماز صبح در کنار آن روزنامه فروشی تجمعی نیم دایره ای برپا می گشت مرتبا بر شعاع آن نیم دایره افزوده می شد جوانان آن ایام و دهه خاص غالبا متدین و از سیمای ساده آرامی بر خوردار بودند و از تیپ پوششی خاصی برخوردار بودند. نگاهها به طرف آمدن اولین یا دومین مینی بوس از شهر کرمانشاه بود صدای هر مینی بوسی  که از دور به گوش می رسید تجمع مشتاقان دانشگاه خاموش می گشت ،آنها  منتظر  رسیدن روزنامه بودند معمولا صبح روز قبل در تهران نتیجه های دانشگاهها اعلام می شد کسانی که آشنا و یا فامیلی در تهران داشتند با تلفن مطلع می شدند ولی جهت اطمینان و آسودگی خاطر هر چه بیشتر که مبادا روزنامه در پاوه چیز دیگری را اعلام کند منتظرآمدن مینی بوس میشدند تا بیست و چها ر ساعت بعد نفسها در سینه هامحبوس میگشت.

صدای اگزوز سوراخ شده مینی بوس از دور به گوش می رسید دوباره سکوت بر جمعیت حاکم  و معلوم بود که این  مینی بوس نتیجه ها را با خود آورده است .خالو یاقو  با خیالی آسوده و با قدمهای آرام به طرف مینی بوس به راه میافتد تا رسیدن به گاراژ چند دقیقه ای زمان میبرد هر چند نمی شد از صف هم فاصله گرفت ولی رنگ سر و صورتها به صورت آدیاباتیک(بی دلیل} به قرمزی می گرایید،بعد از چند دقیقه و دعوت خالو یاقو به مشتاقان نتیجه کنکور به آرامش و رعایت صف، انبوهی از  روزنامه های اطلاعات بر دوش عده ای به طرف باجه در حال حمل بودند صاحب دکه و باجه روزنامه فروشی خالو یاقو از قبل اعلام نموده بود که پول  خرد دو تومان در دستتان نباشد روزنامه ای در کار نیست ..

بعد از این  همه این پروسه و فرایند خاص، روزنامه ها به درون دکه منتقل و نیم ساعتی طول میکشید تا  روزنامه ها در درون یکدیگر جاسازی شوند. اولین کسی که شانس دریافت روزنامه را پیدا مینمود با بیرون کشیدن خود از جمعیت و فرار به دور دستها سریعا کسانی که مطمئن قبولی نبودند خودشان را به آن شخص میرساندند،

حروف چینی ریز روزنامه اول صبح که از تهران رسیده بود ،چشمها را به شدت خسته می نمود. به سبب اضطراب و دلهره و ریزی فونت روزنامه کسانی هم که قبول شده بودند چشمانشان نام خود را پیدا نمی کردند و گاها به کناری می رفتند دست غم بر زانو می گرفتند بالاخره روزنامه ها در بین جوانان تقسیم و بیشتر آنها با هورا کشیدن و خوشحالی بسیار زیاد در کنار بوی کباب اصل پاوه در مجاور ت باجه مذکور شادمانی و خوشحالی خود را با آمد و رفت در آن مسیر جشن می گرفتند و رویاهایشان که به واقعیت  مبدل گشته بود سر از پا نمی شناختند و نتیجه تلاش حود را در روزنامه مشاهد کرده بودند تعدادی هم که نتیجه نگرفته بودند انگار دوغشان ریخته و با پاره کردن روزنامه منتظر سال دیگر میشدند .

براستی قبولی در دانشگاه در آن دهه ها یعنی ،امید به آینده ،زندگی ورفاه هر چه بیشتر و………

محمد غریب معاذی نژاد .معلم بازنشسته جغرافیا