د 17 اردیبهشت 1403 ساعت 14:23

در خور فرشته،بازمین آغشته../حبیب اله مستوفی

در خور فرشته،بازمین آغشته../حبیب اله مستوفی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:یک دهان خواهم به پهنای فلک//تا بگویم وصفِ آن رَشکِ ملک.روز هشتم از ماه نخست پاییز را در گاه نامه رسمی ما روزِ مولانا نامیده اند، اگرچه وسعتی چنان در گنجایی چنین(یک روز) نمی گنجد اما زیبا و زیبنده است.با زبانِ گرفتار در چنبره جملات و عبارات و مجبور به رعایت […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:یک دهان خواهم به پهنای فلک//تا بگویم وصفِ آن رَشکِ ملک.روز هشتم از ماه نخست پاییز را در گاه نامه رسمی ما روزِ مولانا نامیده اند، اگرچه وسعتی چنان در گنجایی چنین(یک روز) نمی گنجد اما زیبا و زیبنده است.با زبانِ گرفتار در چنبره جملات و عبارات و مجبور به رعایت های بسیار، چگونه می توان از کسی سخن گفت که بیش از هشتصد سال است سخنش در حیطه های گوناگون انسانی و اجتماعی، همچنان در کار است و از کُهنگی بر کنار؟

شگفت مردی که وسعت دیدَش برداشت های متفاوتی از او و خوانش های مختلفی را از آثارش رقم زده است. براستی این تنوع فهم موجب شده تاشخصی به نام محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» از قرن هفتم هجری تا حال، مولوی، مولانا، خداوندگار، مولای رومی و مُلای رومی نام گیرد.دیر گاهی است که سعی کرده ام از او و افکارش و شارحین آثارش دور نشوم اما هیچگاه از حیرت هم فاصله نگرفته ام. گویی انسان در مقابل این دریای پر پهنا به ناچار باید گاهی چون تخلصش در پاره ای از ابیات «خاموش» ، «خموش» و «خَمُش» بماند.

اما گاهی گفتار این خاموش پر غوغا مجال نمی دهد که:ای خدا جان را تو بنماآن مقام//کاندر او بی حرف می روید کلام.لاجرم در طول این هشتصد سال بسیاری از او و اندیشه هایش سخن ها گفته اند.در این مقام یعنی رویش کلام فراتر از قیل و قال است که از سویی اقبال لاهوری پیر رومی را قافله سالار و امیر کاروان عشق و نی نوازِ پاک زادمی داند که خود را در کتابش( قرآن به زبان پارسی) به ما نشان می دهد.

پیر رومی، مرشد روشن ضمیر
کاروان عشق و مستی را امیر
از نَی آن نَی نوازِ پاک زاد
باز شوری در نهاد من فتاد
روی خود بنمود پیر حق سرشت
که به لفظ پهلوی قرآن نوشت

و از دیگر سو پرفسور هانری ماسه(۱۹۶۹-۱۸۸۶م.) ضمن آنکه بزرگانی چون فردوسی، سعدی و حافظ را برتر از هومرِ یونانی(هشتصد سال ق.م)،(آناتول فرانس(۱۹۲۴-۱۸۴۴ م.) و گوته آلمانی(۱۹۲۴-۱۷۴۹) می داند در مورد مولانا مات و مبهوت مانده می گوید: «کسی را نیافتم تا به او تشبیه کنم چرا که او یگانه است» و دکتر لئوناردلوسیون(درگذشته در پانزده مرداد سال جاری)اورا بزرگ‌ترین عارف جهان تا حال می داند.اما چرایی این نوشته….؟مدتی ذهنم مشغول این نکته بود که پاره ای از بزرگان در مورد خود چگونه قضاوت کرده و چه گفته اند، در این میان سراغ سه استوانه سترگ پارسی گو ، سعدی، حافظ و مولانا رفتم و گوهرهای نابی را نصیب بردم.

سعدی شیرین زبان در بوستان خطاب به ابوبکر سعدبن زنگی می گوید:
مرا طبع از این نوع خواهان نبود
سرِمدحَتِ پادشاهان نبود
….
هم از بختِ فرخنده فرجام توست
که تاریخ سعدی در ایام توست

حافظ در باره خود و شعرش چنین می گوید:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به‌خلوت‌می‌روند‌آن‌کار دیگر‌می‌کنند
…..
صبحدم از عرش می آمد خروشی،عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

اما به مولانا که رسیدم ژرفا پدیدار گشت وتفاوت آشکار، جلال الدین در فرازی پر شکوه فرشتگانی را که به حفظ کردن غزل های حافظ مشغولند و ‌خواجه رمز گو را مسرور کرده اند گرسنگانی لقب می دهد که منتظر ریزش کلام او هستند.

صفت خدای داری، چو به سینه ای در آیی
لمعان طور سینا، تو زسینه وانمایی
…..
سخنم خورِ فرشته ست من اگر سخن نگویم
مَلَکِ گرسنه گوید که بگو خمُش چرایی؟

در این اندیشه بودم که چنین شخصی که روزی رسان فرشتگان است چه زیبا به زمین و زمینیان نیز می پردازدو مفاهیم آن سَری را با مطالب این سَری پیوند می دهد. در دفتراول مثنوی داستانی را با مأخذِروایتی از نوادرالاصول محمد بن علی حکیم ترمذی (۳۲۰ ه. ق) در برابر ما قرار می دهد که خلص آن این است که: در زمان عمر فاروق (رض) آتشی در شهر افتاد و بناها و خانه های نیمی از شهر در حال سوختن بود.

آتشی افتاد در عهدِ عمر
همچو چوب خشک، می خورداو حَجَر
درفتاد اندر بنا و خانه ها
تا زد اندر پَرّ مرغ و لانه ها
نیم شهر از شعله ها آتش گرفت
آب می ترسید از آن و می شگفت

مردم در تلاش برای خاموش کردن آتش به هر وسیله ای از جمله آب و وسرکه پناه بردنداما موفق به مهار نشده و شعله ها همچنان زبانه می کشید، لاجرم مردم نا امید به امیر المؤمنین مراجعه نمودند که هر چند می کوشیم آتش خاموش نمی شود.

مَشکهای آب و سرکه می‌زدند
بر سر آتش کسان هوشمند
آتش از استیزه افزون می‌شدی
می‌رسید او را مدد از بی حدی
خلق آمد جانب عمر شتاب
کآتش ما می‌نمیرد هیچ از آب

خلیفه پیامبر به آنها می گوید راه را اشتباه رفته اید چون سرچشمه را نیک نشناخته اید این آتش بخل و حسد ‌و عدم صداقت است که با سرکه و آب خاموش نمی شود،بروید و نان را دریابید( به معیشت مردم بیندیشید)

گفت آن آتش ز آیات خداست
شعله‌ای از آتش بخل شماست
آب و سرکه چیست نان قسمت کنید
بخل بگذارید اگر آلمنید

مردم این بار در برابر خلیفه به احتجاج در آمدند و گفتند ما همیشه اهل احسان و بخشش بوده ایم ودر شهر ما چه بسیار اشخاص و مؤسسات خیریه موجودند.
خلق گفتندش که در بگشوده‌ایم
ما سخی و اهل فتوت بوده‌ایم

اما جواب زیبا و زیبنده خلیفه اینکه: تمام آنچه انجام داده اید تنها از روی عادت و برای رعایت ظواهر بوده نه برای رضای حق و بدون توجه به خویشاوندی و قوم گرایی و هم گروهی و ……
گفت نان در رسم و عادت داده‌اید
دست از بهر خدا نگشاده‌اید
بهر فخر و بهر بوش و بهر ناز
نه از برای ترس و تقوی و نیاز
مال تخمست و بهر شوره منه
تیغ را در دست هر ره‌زن مده
اهل دین را باز دان از اهل کین
همنشین حق بجو با او نشین
هر کسی بر قوم خود ایثار کرد
کاغه پندارد که او خود کار کرد
با امید به بهره گیری بیشتر از نای پُر نوای مولانا

حبیب اله مستوفی/مهر ماه ۹۷