روزی را که با پدر گذراندم…/ روژان آرمان پور
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:آن روز پدر حال و هوای دیگری داشت،انگار می دانست که چه خواهد شد،چشمانش خیلی جلوتر را نظاره میکرد ،همگام قدم بر میداشتیم،همین که پایمان را از در گذاشتیم بیرون دستم را محکم گرفت ،با قدم های استوار ازمحل خانه دور شدیم ،به نقطه ای سرسبز رسیدیم پدرم که دستم را […]
- ۳۱ تیر ۱۳۹۵
- کد خبر 40903
- 9 دیدگاه
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:آن روز پدر حال و هوای دیگری داشت،انگار می دانست که چه خواهد شد،چشمانش خیلی جلوتر را نظاره میکرد ،همگام قدم بر میداشتیم،همین که پایمان را از در گذاشتیم بیرون دستم را محکم گرفت ،با قدم های استوار ازمحل خانه دور شدیم ،به نقطه ای سرسبز رسیدیم پدرم که دستم را محکم گرفته بود و هرازگاهی به من نگاه می کرد،از گامهای هدفمندش فهمیدم که باید قدم هایم را استوار بردارم،برایم در راه خوراکی خرید در میان چمنزار و سبزه ها نشستیم ،اولین خوراکی راکه قرار بود میل کند.
ریز ریز کرد و به مورچه ها داد و من هم به غذا دادن به مورچه ها مشغول شدم،پدرم اسبی را که بسته شده بود را باز کرد وبه طرف بالا در چمنزار یورتمه کنان محو شد،به کفش هایی که پدرم تازه برام خریده بود نگاه کردم و نظاره کردم کفش های پدر را ،دوست داشتم همانجا بنشینم و پاهایش را ببوسم،کاش مینشستم تا حسرتش بر دلم نمیماند،روی نیمکتی نشستیم،پدرم رو به من کرد و گفت:دخترم،از لحظه ای که از خانه بیرون آمدیم.کارهایی که من انجام می دادم را آموختی و با جدیت تکرار کردی و این مهمترین کار در زندگی ات خواهد بود.
در آن هنگام که من قدم های بر میداشتم ،تو همان کار را کردی و این به این معناست که تو باید در زندگی ات به قدم هایی که برمی داری توجه کنی،قدمهایت را هدایت کن،همان وقت که من دستت را محکم گرفتم تو محکم تر دستم را گرفتی و این یعنی متحد بودن همیشه با موفقیت همراه است،و همانطور که به مورچه ها خوراکی دادیم ،یعنی سعی کن همیشه به همه کمک کنی حتی اگر ناچیز باشد،چون ممکن است همان مقدار برای نیازمندش یک عالمه باشد. همیشه سعی کن حیوانات را آزاد کنی، بچشان طعم آزادی را به در بند افتاده،می دانم که در راه به کفش هایم نگاه کردی من با همین کفش های پاره آمدم بگویم که در زندگی چه کارهایی میتوان کرد،هدف را دریاب.
من از کارهای پدرم و صحبت هایش چیزی نفهمیدم ، ولی او خوب می دانست که فردا در کنارم نخواهد ماند ،یک صبح پاییزی اون بالا بالتر از شهر،همه غرق شادی و سوار سرور،و من فردا نشسته بر مزار و غرق سنگ قبری،دستی بر خاک پدر زدم و گفتم: پدر! بلند شو پدر ؛ برایت کفش های نو خریدم که تو با کفش های پاره ات زندگی را به من آموختی.الان منم و حسرت آن بوسه نزده.
ارسالی از خانم روژان آرمان پور
روژان آرمان پور از دانش آموزان ممتاز و از نویسندگان نوجوان شهر مریوان است که با معدل 19.75 امسال وارد مقطع دبیرستان شده است و هرازگاهی داستان های کوتاه و دلنوشته هایش را بر کاغذ جاری میکند.
آرزوی موفقیت عزیزم انشالله همیشه موفق و سربلند باشی
باسلام و خسته نباشيد خدمت اين خواهر عزيزمان
مطلب بسيار جالب بود
ما استفاده كرديم
با آرزوي موفقيت و سربلندي در همه أمور براي شما و جوانان شهرو ديارمان
مجتمع بزرگ چاپ و تبليغات صبا
ده ستا وه شبو یاخوا فره فره وه شه به. ان شاالله هه میشه مووه فه قه بی یاخوا
واقعا عالی بود عزیزم. ان شاالله موفق و پیروز و کام روا باشی
ضمن تشکرازمسولین محترم سلام پاوه ب راستی اگرب نوجوانان مااهمیت بیشتری داده بشه وانهامیدان عمل بیشتری داشته باشن ،غنچه ی تفکربلندشان شکفته خواهدشدوباغ دانشمان رارنگین خواهندکردازمطلب فوق میشه دریافت ک قلم جنسیت نمیشناسد ب تازگی داریم میبینیم ک دختران نوجوان وجوان ماچطورقلم راب گردش درمی اورندوهنرمی افرینندهنراحساس ودرک عمیق امیدوارم این رویه ادامه داشته باشدوامثال شمابیشتروبهترب این جوانان بهادهندتاحاصلش رافرداهاببینیم نخواهیم دیدانشاالله
خواهیم دیدانشاالله
در این داستان میشە بە وضوح مجاز و علاقه های محلیه،جزئیه،کلیه و….را حس نمود.از قالبی ساده برای ارائه پایه ای ترین اصول زندگی بهره گرفته شده.از لحاظ اجتماعی و معنوی ،لاجرم بر دل مینشیند چون از دل بر آمده است.از لحاظ مفهومی نویسنده بر نکات تعیین کننده و ریشه ای انگشت نهاده که لازمه و کف زندگی اجتماعی است.قلمشان بر دوام باد.
دەس وەی کەروو جە ڕاوەبەراو سایتوو سەلام پاوەی کە بە ڕاسی بایخشا دان بە نویسەرە جوانەکاما،ئینە ڕای ڕۆشنە وزۆ وەروو قەڵەمی و وەروەڵا کەرۆ ئاوەزوو ڕۆڵەکاما و پەڕ و پانی ویروو نەتەوەیما قازانجو ئی هەرمانێنە.
همیشه سه ر کوتو بیت کیژی کورد