ش 15 اردیبهشت 1403 ساعت 12:56

نقد بی عدالتی در جامۀ عدالت؛ روایتی از میرزا عبدالقادر پاوه ای/ حبیب الله مستوفی

نقد بی عدالتی در جامۀ عدالت؛ روایتی از میرزا عبدالقادر پاوه ای/ حبیب الله مستوفی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: این نوشته درپی تبیین تئوریک و بررسی ابعاد و اقسام مختلف عدالت نیست بلکه در خوشبینانه ترین حالت (البته از دیدگاه نگارنده) باز خوانی نوع نگاه شاعری از دیار سنگ و فرهنگ هورامان و بیان کنندۀ نوعی اعتراض به جاری بودن گونه ای از تقسیم نابرابر دست آوردها و نیز نشان […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: این نوشته درپی تبیین تئوریک و بررسی ابعاد و اقسام مختلف عدالت نیست بلکه در خوشبینانه ترین حالت (البته از دیدگاه نگارنده) باز خوانی نوع نگاه شاعری از دیار سنگ و فرهنگ هورامان و بیان کنندۀ نوعی اعتراض به جاری بودن گونه ای از تقسیم نابرابر دست آوردها و نیز نشان دهندۀ تصویری گویا از فرهنگی بیمار است و ادعای دیگری ندارد. به قول خواجۀ رمز و راز:من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست//تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی  (حافظ)

میرزا عبد القادر پاوه ای کیست؟دویست و دو سال پیش(۱۲۴۰ه.ق) در شهر پاوه  و در دامان طبیعتِ بکر آن زمانش! مردی پا به عرصه وجود می نهد و بهره مند از قریحه خدادادی، برداشت های خود از پیرامون را هم از نظر سخت افزاری (طبیعت و معیشت ) و نیز از جنبه نرم افزاری (اخلاق- آداب و رسوم) در قالب کلمات موزون ( قریب سه هزار بیت شعر ) می ریزد و فراز و فرود ها را می آزماید و به شهادت راویان، کمترقدر می یابد و سرانجام پس از هشتاد و پنج سال زندگی (۱۳۲۵ه.ق) دور از دیار در کاروانسرایی متروک در شهر کرمانشاه جان به جان آفرین تسلیم می کند و اینک عابران میدان جمهوری اسلامی(تاجگذاری سابق) و مسافران مسیر اسلام آباد (شاه آباد سابق) هر روز بر مزار بی نام ونشان او می گذرند ،اما مرگ شاعر و هنرمند آغاز است و فرجام نیست  و او می تواند در آثارش که آیینه افکار و تابلو های سخنگوی وقایع آن زمانند و البته قابل تفسیر، در زمان حال ،روان و یاری رسان شود.

میرزا و پرده برداری از وقایع جاری عصر

دایم جوویهندهی عهجایباتم// بهنده سهیاحی رووی سهر بساتم

(همیشه در جستجوی وقایع عجیبم چرا که من در سرزمین سیاحت می کنم.)

جه ترشی، جه شۆر جه شیرینوو تاڵ / جه ههر ئهشێاێی مهپهرسوو ئهحواڵ

(من از هر واقعه و رویدادِ تُرش،شور، شیرین و یا تلخی سراغ می گیرم.)

تا که تارێخ بۆ جه لام پهێ ساڵان / مهۆو حاڵی بوو جه گشت ئهحواڵان

(تا آن را به عنوان تاریخ برای سال های بعد ثبت و ضبط کنم، لذا باید درپی فهم هر چیزی باشم.)

در ابیات فوق شاعر با شیوایی تمام هدفش را از شعر بیان می کند و اعلام می دارد که شعر را برای شعر نمی سراید بلکه آن را در خدمت کشف روابط جاری و ساری در جامعه قرار می دهد . او می خواهد ترجمان زیبایی ، زشتی ، سهولت ، صعوبت ، غم و شادی معاصرین خود باشد . اما طرفه تر این که پس از این کشف ، رسالت خود را پایان یافته تلقی نمی کند بلکه می خواهد آنرا به نسل های بعد از خودنیز منتقل نماید (تا که تارێخ بۆ جه لام پهێ ساڵان).

گلایه از عدم اقبال عمومی معاصرینش به اشارات شاعر: اگر چه در نگاه نخست به نظر می رسد برداشت معاصرین شاعر از اشعار و آثارش به دلیل نزدیکی به او می بایستی واقعی و عمیق باشد اما لزوما چنین نیست و این موضوع با مطالعه آثار و احوال کثیری از بزرگان چندان دشوار یاب نیست. به قول مرحوم اقبال لاهوری:ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد/ چشم خود بر بست و چشم ما گشاد

میرزا در بیتی که دور از زادگاهش پاوه(روستای هاوار) سروده است می گوید:

ئهوگارم وه دهس دووری یارهوە/ کۆن دڵسۆزی بهی جه هاواره وه

(از درد دوری یاران بسیار پریشان و دل افگارم، کجاست دلسوزی که بیاید و از من در« هاوار» سراغی گیرد)

ودر جایی دیگر(منظومۀ چنار هولی) از اینکه کسی هم صحبتش نشده وبه سخنانش گوش فرا نمی دهد شکایت می کند.

رۆێی ههزار کهس ئامان ویردهن / هیچ کهس چهنی من دهنگش نهکهردهن

(روزانه هزاران نفر می آیند و می روند اما هیچ کس هم صحبت من نمی شود.)

« دیالوگ » شیوه مورد توجه میرزا در بیان مضامین:ارائه معانی و انتقال پیام به مخاطب توسط شعرا به روشهای گوناگون فراخور سطح دانستگی و هاضمه زمان ومکان بیان گردیده است که در این میان گفتگو های دو طرفه (دیالوگ) از جایگاهی ممتاز برخوردارند . گویی میرزا از این روش و کارایی آن بخوبی آگاه بوده چرا که به یاری آن جامه های غامض  و توبرتو و ستبر دوخته شده بر اندام مفاهیم زیبا را یکی پس از دیگری کنار زده و لذت کشف حقایق را نصیب خواننده و مخاطب نموده است . از آن جمله اند : منظومۀ آسمان و زمین، لێفهشڕ(لحاف کهنه)، باڵاێ نمامان(قامت درختان) ،چنار هولی(درخت چنار سراب هولی) شهماڵ (نسیم) و کوله و عالهمهن( ملخ و سار).

ابیاتی که موجب تولد این نوشته شدند:میرزا عبدالقادر پاوهای در قالب بیست ودو بیت شعر هورامی به ترجمۀ داستان «رفتن گرگ و روباه همراه شیر برای شکار» پرداخته است که سبک وسیاقش ذهن را به سوی کتاب کلیله ودمنه می کشاند تا جائیکه مورد اشارۀ دوست ارجمند و محقق پرکار جناب آقای دکتر محمد علی سلطانی در جلد دوم کتاب حدیقۀ سلطانی نیز قرار گرفته است.

این داستان در دفتراول مثنوی مولانا هم با تفصیل بیشتری بیان شده است و چنانکه آقای کریم زمانی(شارح مثنوی) نوشته اند مأخذ این حکایت کتاب «نثرالدّر» از ابوسعدآبی(باب چهاردهم، امثال و نوادرعلی السنهالبهائم نسخۀکتابخانۀ رضویه)و محاضرات الادباء ج۲ ،.ص۴۱۷وکتاب الاذکیا ، تألیف ابوالفرج عبدالحمن بن جوزی، طبع مصر،ص۱۵۷ است.تعداد ابیات مرتبط به این داستان در مثنوی(شصت و پنج بیت) یعنی سه برابر ابیات هورامی میرزا عبدالقادر است. نگاه مولانا در این حکایت از سنخ دیگر و ویژۀ خود او است که همان فانی شدن وجود موهوم در وجود حقیقی است که شیر نمادِ آن است که مورد نظر و موضوع این نوشته نیست.

میرزای گزینشگر:بر این باورم که میرزا عبدالقادر پاوهای این داستان را از هرمنبعی، کلیله و دمنه یا مثنوی ترجمه کرده باشد با توجه به گزینش ابیات برای ترجمه مراد و منظور دیگری را در سَر داشته است که در آن بوی نوعی اعتراض به تبعیض و مبنا بودن قدرت در بهره مندی و برخورداری به مشام می رسد و این نکته با توجه به مهاجرت های پی در پی میرزا از زادگاه خود و عدم رضایتش به وضعیت موجود آن زمان چندان دور از ذهن نیست.

ارائه تصویر گویا از فرهنگ بیمار حاکم بر جامعۀ آن روز: میرزا در این داستان ،مرعوب شدن ،نان به نرخ روز خوردن و باز تولید  مفاهیمی مانند ریا و تظاهر را در جامعه عصر خود به خوبی به تصویر کشیده است.

یهک شێروو گۆرگێ چهنی ڕووبایێ/ وهتهن کهردشان نه گوشه جایێ

(شیر، گرگ و روباهی درگوشه ای زندگی می کردند)

مودهی چهنی ههم به سهر بهردشان /شکار نهچیر  وهحشی کهردشان

(مدتی را با یکدیگر سپری کرده و به شکار حیوانات وحشی مشغول شدند)

یک روزگلۀ بزرگی از حیوانات به نزدیکی اقامتگاهشان رسید و با دیدن شیر فرار کردند و در این میان گوسفند و بزغاله ای کوهی همراه گوسالۀ لنگی از گله به جای مانده و اسیر شدند. شیر ( نماد قدرت از دید میرزا ) به گرگ دستور می دهد که حیوانات اسیر را تقسیم کند.

شێر واتش وه گورگ حسه کهر لێمان/ ههر کام بوهرمێ نهسیب وێمان

(شیر به گرگ گفت حیوانات را بین ما تقسیم کن تا هرکس سهم خود را بخورد)

در مثنوی که مولانا چنانکه قبلاً اشاره شد در آن بر اساس دیدگاه ویژۀ خود به این داستان پرداخته است، نیز شیر از گرگ می خواهد که عدالت را در تقسیم کردن شکار نشان دهد.گفت شیر: ای گرگ این را بخش کن/ مَعدِلت را نو کن ای گرگِ کُهُ

تقسیم نامۀ گرگ(شفاف و بی پروا): میرزا عبدالقادر در ادامۀ ابیات به شرح چگونگی تقسیم شکار(درآمد به دست آمده) توسط گرگ می پردازد و در آن گرگ را چون نماد رُک گویی و جسارت نمایان می کند که می خواهد به هر کسی سهم خودش را بدهد(مَعدِلت در کلام مولانا) و کسی را محروم نکند. گرگ خطاب به شیر می گوید:

ئا مێشه خاسهن ئانه پهرێ تۆ/ تهناوڵش کهر نۆش گێانت بۆ

(آن گوسفند که از همه بهتر است برای تو، آن را بخور و نوش جان کن)

پهێ ڕووبا چهپۆش پهێ من گۆساڵه / رزقێوه ن رازق کهردهن حهواڵه

(برای روباه بزغاله و برای من گوساله، رزقی است که خداوند روزی دهنده فرستاده است)

نوع تقسیم گرگ و بی پروا بودنش در حضور شیر و ابراز وجود، به نوعی خلاف آمد عادت محسوب می شد و شیر صاحب قدرت قادر به تحمل آن نبود و لذا نمی بایست اجازۀ طرح شدن بیابد، مبادا که به صورت قاعده ای جاری و ساری در جامعه در آید و هرکسی بتواند بدون توجه به جایگاه و وزن خویش، مرز شکنی کرده و هر آنچه را که فهم می کند بدون ملاحظه بیان کند و خواستار عمل کردن به آن نیز باشد. لاجرم سخنان گرگ و اعلام دیدگاهش در مورد نحوۀ تقسیم شکار باعث خشم شیر شد.

شێر جه حهرف گورگ دڵ ئازورده بی/ تهبع ئاتهشین به ههم خورده بی

(گفتار گرگ شیر را آزرده خاطر کرد و باعث شد تا مزاج درونی و آتشینش تحریک شود)و در این بخش داستان است که زبان سرخِ گرگ سرنوشت دیگری را برایش رقم می زند و او را خواسته یا ناخواسته به سَمت و سویی دیگر می کشاند. شیر پنجۀ سنگینش را بلند کرده و خشونت عریان را نشان می دهد.

چهپاڵهش شل کهرد ئهو چوون خوون خاره /داش وه بناگۆش گورگ بێ چاره

(شیر پنجه اش را تکانی داد و بی رحمانه به بناگوش گرگِ بیچاره زد)

صحنۀ مرگ هولناک و دلخراش گرگ را درحضور شیر و مقابل چشم روباه، میرزا عبداقادر پاوه ای چنین توصیف می کند.

یهک ساعهت ئهو گورگ لهقه فرهش کهرد /زینده نیمه گیان گیان کهندهنش کهرد

(گرگ حدود یک ساعت نیمه جان دست و پا می زد ودر حال جان کندن بود)

وه زرب سیلی چهناکهش بی چهفت / گورگ وه لاره لار مهخێزاو مهکهفت

(گرگ که چانه اش در اثر ضربۀ سیلی شیر کج شده بود تلو تلو خورده مشغول افت و خیز بود)

به این ترتیب بیم «نان» و البته صراحت بیان  جان را از گرگ می ستاند و پردۀ نخست این داستان نمایش نامه گونه با دست وپا زدن گرگ در خون خود به پایان می رسد.تقسیم نامۀ روباه(ملاحظه و محافظه کاری همراه تظاهر و چاپلوسی).میرزا بخش پایانی داستان را که حاوی پیام آن نیز می باشد با سخنان شیرکه سرمست کیفر گرگ به دلیل رعایت نکردن  راه و رسم جاری و شکستن خطوط قرمز است شروع می کند. شیر این بار روباه را مأمور تقسیم شکار می کند تا عدل و دادش را بیازماید.

شێر وات به رووباه تۆ بکهر حسه / مۆکافات حهرف ههرزه کار بهسه

(شیر به روباه گفت حال که نادان یعنی گرگ به سزای نادانی خود رسید، این بار تو شکار را تقسیم کن)

روباه تحلیل گذشته و نیز وضعیت موجود را درقاب خصائل ذاتی خویش قرار می دهد  وضمن افتخار به چاکری در درگاه شیر و ابراز خوشحالی از اینکه مأمور تقسیم شده، همه چیز را به شیر اختصاص می دهد.

رووبا وات راسی عهرزم ههر ئهندهن / ئهگهر تهقسیمش وه دهست بهندهن

(روباه گفت اگر تقسیم کردن در اختیار من است فقط یک حرف دارم و آن این است که:)

گۆساڵه پهی چاشت مێش پهی ئیفتارت / چهپۆش لهزیزهن پهرێ نههارت

(گوشت گوساله برای میان وعدۀ چاشتگاه و گوسفند برای شام و گوشت لذیذ بزغاله ویژۀ ناهارتان) 

و در ادامه روباه بر قناعت خویش ، ریزه خواری در پیشگاه شیر و دعا گویی برای بلندی اقبال خدادادی او تآکید می کند.

ئیمهیچ ئهگهر بی چڵێ یا چۆیێ / یا گۆرگانه خوار یان رێخوو لۆیێ

(برای ما هم اگر باقی ماندۀ اندکی و یا غذایی که کاملاً خورده نشده ، کافیست)

جه یۆمن ئێقباڵ خودادادهی تۆ/ مهویارمێ مهعاش وه ههر سوورهت بۆ

(در پناه جایگاه و در سایۀ توفیق خدادادی تو، ما نیز زندگی و معیشت را به شکل مقدور سپری می کنیم).

تحسین روباه توسط شیر: سخنان روباه وراهکار هایش در تقسیم شکار که در آن تمام جوانب دلخواه شیر لحاظ شده بود، چنان در مسیر خواست شیر قرار دارند که او را به وجد آورده و زبان به تعریف و تمجید روباه می گشاید.

شێر وات ئافهرین رووبا جه هۆشت/ جه نیکی کهلام جه تێژی گۆشت

(شیر گفت آفرین بر تو روبا، برای هوش، گفتار زیبا و شنوایی دقیقت)

مهعلوومهن جه ئهسڵ کونه فهراشی/ تهبعت بهعیدهن جه خود تراشی

(مشخص است که تو به صورت فطری و از گذشته های دور آشنا به آیین خدمتکاری بوده ای و فقط خودت را در نظر نمی گیری).

پرسش پایانی شیر و جواب قابل تأمل روباه:شیر در میانۀ اعلام رضایت از رفتار روباه و تعریف  و تمجیدش از او می پرسد که این نوع تقسیم کردن شکار را که از نظر او(شیر) عین عدل و داد است از کدام معلم واستاد دانا آموخته است؟

ئهی حسه وه راس کێ دان وه یادت/ رهحمهت وه تهعلیم دهرس ئوستادت

(این نوع تقسیم کردن را از چه کسی آموخته ای، رحمت خدا برآن معلمی که این درس را به تو آموخته است)

در حالی که شیر منتظر معرفی آموزگار روباه خارج از بازیگران حاضر در صحنه است، روباه می گوید:

رووبا وات عهقڵم جه گورگ ئاموختهن / چهپاڵهش چهنی وه ههم دا دووختهن

(روباه گفت آموزگار من گرگ است که می بینم چگونه پنجه هایش در هم فرو رفته اند و از سرنوشتش عبرت گرفتم)

هوون کهلهی گورگ نیشانم دادهن / خاستهر جه تهعلیم ههزار ئوستادهن

(خونی که سَر و کلۀ گرگ جاری است همه چیز را برای من روشن کرد که بهتر از هزار معلم است).

و چنین است که میرزا عبدالقادر پاوه ای با زیرکی تمام و در قالب این داستان و جواب نهایی روباه به شیر، دلیل بسیاری از مصلحت اندیشی و محافظه کاری ها و چشم بستن بر تبعیض را که در زمان و زمانۀ او جاری و ساری بوده است و در بعضی موارد و در حالت افراطی به ریا، تظاهر و چاپلوسی ختم می شده را نه در بیرون که در درون سیستم می داند که چونان سیکلی تکراری بوده و باز تولید می شود.