ش 15 اردیبهشت 1403 ساعت 14:17

مثنوی حاجی/ سید رحمان محمودی

مثنوی حاجی/ سید رحمان محمودی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: سید رحمان محمودی از شاعران و ادیبان شهرستان پاوه به مناسبت اعزام حجاج به بیت الله الحرام و نزدیک شدن به ایام عید قربان و مناسک حج تمتع چند بیت شعری در قالب مثنوی سروده اند که تقدیم میشود:   مثنوی حاجی   حاجی آنجا نزد حقیّ پیش ربّ غارقی […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه: سید رحمان محمودی از شاعران و ادیبان شهرستان پاوه به مناسبت اعزام حجاج به بیت الله الحرام و نزدیک شدن به ایام عید قربان و مناسک حج تمتع چند بیت شعری در قالب مثنوی سروده اند که تقدیم میشود:

 

مثنوی حاجی

 

حاجی آنجا نزد حقیّ پیش ربّ
غارقی در واجبات و مستحب

بر درِ بیت الحرامت دست زن
حاجت خود گوی و بعدآ آنِ من

تو وکیلم باش حاجی حینِ حج
گاە گاهی یاد ما کن بینِ حج

نایبم باش ، در طواف و در صفا
مروه را با یاد ما رو با صفا

یاد کن از آهِ سردِ این دیار
باز گوی با یار، یا ، با دادیار

پیش حق از دردها و رنجها
باز گوی با مارهای گنجها

تو بگو حاجی ز راز سینه ها
یا سماعی کن به ساز سینه ها

بر درِ کعبه نشین و دست گیر
حلقه ی آن خانه را چون مست گیر

گوی هستند عاشقانی زاین دیار
شوقها دارند برای حجِّ یار

تو بگو هر کس به کاری مشغله است
هر کدام نوعی درون ولوله است

عذر آوردند ، ندارند در توان
کعبه را بینند گویند از نهان

در نهاد از راز خود گویند تورا
پر کنند کعبه تمام ماجرا

قلبشان از شوق وصل پروانه وار
زاین دیار رنجها تا آن دیار

عاشقند، اما گرفتارند کسان
پس وکیلم باش و عذرم را رسان

فرصتی را از برای وصل یار
گیر نیاوردند و هستند بی قرار

آن یکی در کول خود بارش گران
مقصدش صعب العبور است بیکران

این یکی در سطل آشغال بی قماش
تا کمر خم گشته در آن سطلِ آش

آن یکی هم در تکدّی دست را
همچو پُل وا کرده در آن ماجرا

دیگری هم سر به زانو در غم است
دایمآ صاحب عزا و ماتم است

مردهای کارگر با با زخم دست
پینه کرده قامت انگشت شست

دردِ بیکاریِ صاحب مدرکان
کاسد است آن نوگلِ صاحب دکان

خیلی از مردم گرسنه، مانده اند
در خیال حج تو درمانده اند

بعضی هم نانی ندارند صبحگاه
ظهر و عصر و شب گرسنه تا پگاه

یک یتیمی بی پدر بی تکیه گاه
دیگری مستآجر است ، بی سرپناه

پیر مردی در غم فرزند خویش
گوشه ایی بنشسته با دلبندِ خویش

بهر آینده برای شغل او
مغز خود را می کشد در جست و جو

هیچ راهی، رهگشایی ، چاره ایی
او نمی بیند بجز بیکاره ایی

دوستان، تحصیل کرده با کلاس
بهر نانی چند گشتند آس و پاس

عقده ها دارند بعضی در گلو
من که نتوانم بگویم مو به مو

حسرت دیروز و رنجِ حال ما
ناکجا آباد قیل و قالِ ما

باز گوی و باز گوی و باز گوی
با سماعی کوک شو با ساز گوی

آری هستند عاشقانت ای خدا !
خفته اند در آرزوها بی صدا

حج این بیچارگان را یاد آر
شعر سیّد را بخوان در پیش یار

پس وکیلم باش حاجی پیش حق
عذر آور عذرهای مستحق