پ 09 فروردین 1403 ساعت 16:21

چشمه جوشان بل و سیروانِ خَجِل/ حبيب اله مستوفي

چشمه جوشان بل و سیروانِ خَجِل/ حبيب اله مستوفي

  پايگاه خبري تحليلي سلام پاوه :  ای آب حیاتِ ما زین آب و هوا چونی؟ *                                 جدال با صخره و کوه برای برآمدن سَدی بر سیروان با نام « داریان» چند سالی است که به عیان چهره طبیعت بِکر منطقه، به­ ویژه نقاط پیرامون روستاهای وراء، هجیج و داریان را دگرگون ساخته و لاجرم […]

  پايگاه خبري تحليلي سلام پاوه :  ای آب حیاتِ ما زین آب و هوا چونی؟ *                              

  جدال با صخره و کوه برای برآمدن سَدی بر سیروان با نام « داریان» چند سالی است که به عیان چهره طبیعت بِکر منطقه، به­ ویژه نقاط پیرامون روستاهای وراء، هجیج و داریان را دگرگون ساخته و لاجرم تغییرات بیشتر، تا حد نوعی استحاله شدن محیط، اتفاقی است که همه چشم به راه وقوع آن در آینده هستند. اما در این میان بیم ­وداع با حبیب-الله-مستوفیچشمه و آبشار تاریخی و همیشه جوشان بل و مرگ مُرواریدهای رَخشان و غَلطانش که از پایان دوره «کرتاسه » تاکنون پاکبازانه و بی دریغ نثار سیروان می شوند، تنها چند ماهی است آن هم به یاری جمعی دلسوز، نیز به یُمن فضای مجازی و سهولت بیان آراء و افکار در آن، طرح، و اندکی مجال شرح یافته است.

رویش اولین پرسش در ذهن

 اگرچه به بیان زیبای نیما: من ندانم با که گویم شرح دَرد ، اما اولین پرسش، چرایی این فاصله زمانی است، از مطالعات اولیه و بررسی محیط برای ساخت سَد تا موضوع ماندگاری یا مرگ بل. بدیهی است مطالعه کنندگان و مهندسین محترم پس از خستگی­های ناشی از کار نقشه برداری و کاوش محیط و… در برابر گرما و آفتاب، بارها در کنار این چشمه­ ی هستی بخش و موهبت بی­ بدیل الهی آرمیده­ اند و از زُلال آب و صفای ناب و فرح بخش آن استفاده کرده و لذت برده­ اند، اما چرا به زَوال این همه زیبایی و قربانی شدن احتمالی عطیه­ ی پروردگار کثیرالبرکات و برساخته ­ی طبیعت (چشمه جوشان ) در پای برساخته ­ی انسان (سَد وسیمان ) نیندیشیده ­اند؟ چرا گوهرهای درخشان و رقصنده در نور آفتاب را ندیده و صدای گوش نواز چشمه را نشنیده ­اند؟ صدایی که گاهی چنان رسا بود که آنها  برای شنیدن صدای یکدیگر دُچار مشکل می شدند.

بر این باورم که اهتمام جدی در آن زمان بسیار راهگشا بود و نتیجه اش استفاده هم زمان از چشمه و سَد بود و توجیهات از سر ناچاریِ امروز (مانند وجود گُسلِ زلزله خیز در سایر موقعیت ها جز محل فعلی) یا طرح های عقیم جلوگیری از اختلاط آب سیروان و بل را درپی نداشت.

دوری جُستن از مباحث تخصصی

این نوشته دو مورد را دنبال نمی کند. نخست مباحث تخصصی و دوم مقایسه بین میزان فواید سد و چشمه. صاحب این نوشته بر این موارد نیک آگاه است. دبی قابل توجه 3000 لیتر در ثانیه چشمه، ترکیب کم نظیر آب و وجود املاح مفید(نیترات، فلوراید و کلراید )، میزان سود دهی سالیانه 650 میلیارد تومانی در صورت بسته بندی و مقایسه با سود دهی سد. همچنین به این نکته هم می اندیشد که آیا هنوز هم می­توان سد سازی را عامل توسعه دانست؟ اما ضمن تشکر و قدر دانی از کلیه عزیزان، صاحب نظران و متخصصانی که در این موارد نظریات صائبی را بیان نموده اند، بحث مستوفا را در این موارد در حد بضاعت اندک خود نمی داند. لذا به موضوع از دریچه ای دیگر نگریسته است.

نجوای بل با سیروان

دیرینه دوست خستگی ناپذیرم، سیروان. من و تو در هزار توی تاریخ پر فراز و نشیب، در دامان جغرافیای صُلب و سخت دیار صَخره و سنگ، حوادث و هنگام­های فراوانی را به نظاره نشسته­ ایم. از دوردست های قبل از تاریخ تا مادها و نوادگان ساسان و سپس در آمدن اعراب و پگاه اسلام و پژواک الله اکبر در ­دره­ها و کوهپایه ­ها، بارها باهم سخن گفته ­ایم. به یاد ندارم عابرانِ خسته­ ی کرانه­ های زیبای تو از کنار من بی درنگی، هرچند کوتاه، عبور کرده باشند. آری من رُخ در رُخ عرفا، علما، شعرا و بزرگان بسیاری دوخته­ ام و همه آنها همیشه مبهوت محل ملاقات من و تو می­شدند. من از سرچشمه­ ام که جدا می شدم تنها مسافت کوتاهی  را بی­ تو تحمل می­کردم و سر از پای نشناخته به تو می ­پیوستم اگرچه زخم زبان جمعی را هم تاب می ­آوردم که می گفتند: ببینید چشمه ای با این جوش و خَروش را که بی­ فایده به رودخانه می­ریزد و بس“،و این در حالی بود که من بی­ دریغ پاک ترین آب  را  چون مرواریدهای غلطان نثار می­کردم. این اواخر اندکی قَدر یافتم، در شیشه ام کردند و به  بازارم سپُردند. در کوی و بَرزن از خواص من می­ گفتند. جمعی انتقالم را به  شهرها و خانه های مردم مطرح می­کردند. کم­کم خوشحال می ­شدم اما سوگمندانه دولت مستعجُل بود. سَیر زمان طرحی دیگر برایم تدارک دیده بود. دوست عزیزم، سیروان. نیک می­دانی آنچه در تمام این دوران هیچ گاه تغییر نمی­کرد و پایدار می ­ماند دوستی و پیوستگی من و تو بود. اما این بار سُخنم با تو متفاوت است. سخنِ سخنگویی­ست که حُلقومش را می فشارند. دردِ دل دردمندی است که آینده اش مبهم و ناپیداست. چند صباحی است غُرش غول های آهنی و دست ساخته های انسان از دور به گوش می رسد و هر از چند­گاهی صدای انفجاری را می ­شنوم و سپس برخاستن گَرد و غباری را می ­بینم. گویی روزهای باهم بودن و برای یکدیگر سرودن به پایان خود نزدیک می شوند. از صحبت رهگذران با یکدیگر بر من آشکار شده که می­خواهند راه را بر عبور تو ببندند تا توانت را افزایش دهند و آنگاه در تونل­های باریکت جای دهند. اما افسوس که نیرو گرفتن تو، هستی را از من می گیرد. دوست درازنای تاریخم چگونه و چرا به هضمَم رضایت می­دهی؟

پاسخ سیروان

دوست پاک نهاد و پاکبازم بلِِ سرفراز، یَلِ خروشانِ دوران، خدای عالمیان را شاهد می­گیرم که از دیرباز، که تنها برای من و تو معنی دارد و برای انسان ها قابل تصور نیست، تا کنون، جوش و خُروشت برایم بهترین تَرنم دوستی بوده و از تو نیرو گرفته­ ام. آنگاه که از کنار روستاهای بالادست تو عبور کرده و در این گذار بطور معمول آلودگی ها را پالایش می­کنم، نه تنها گِره بر ابرو نمی­افکنم بلکه به لحظه ملاقات با تو می اندیشم که چگونه بی دریغ مرواریدهای پاک و درخشان را همراه آواز گوش نواز نثارم می کنی و آنگاه نوعی هم افزایی برای سِتُردن آلودگی های انسان ها ایجاد می­کنیم. همان انسانی که اینک در قامت عاملی بیرونی کَمَر بر دخالت بی­حد و مرز در طبیعت بسته است. داستان این  اسراف در تصرف بسی دراز دامن است و روز به­ روز عرصه را برخود انسان تنگ می کند که از شرحش می گذرم. این دخالت اگرچه در این منطقه با هدف افزایش قدرت من و سیراب نمودن زمین صورت می گیرد، اما دوست عزیزم، همه ­ی رُخ داد های طبیعی آینده قابل پیش بینی نیست. تغییر یا زوال سرچشمه های وجودی من یعنی برف های سفید فام ستیغ های فرازمند و قُلل پُر شکوه، دور از انتظار نیست،آنگاه دستانِ پر قدرت انسان گلویم را خواهد فشرد و رَمق کنونی را نیز از بین خواهد برد. عبور سریع باران از سطوح شیب دار کاهش ذخیره سفره های زیر زمینی را رقم زده و خدای ناخواسته ممکن است در آینده، همشهریان میرزا عبدالقادر پاوه ای را در سوگِ ازبین رفتن بازمانده آب سراب هولی بنشاند.

اما من در برابر تو شرمگینم، چرا که به نام من، مرگ تو رقم می خورد. ای کاش می توانستم بِستر چند هزار ساله ام را چنان تغییر می دادم تا گزندی به تو نمی ­رسید. افسوس که هر دو مقهور انسانیم. دوست مظلوم و بی پناهم، فرازی متفاوت از زندگی برای ما ایجاد شده است. به آینده و آیندگان دور دستتن می­سپاریم.

جواب بل

مونس دیرینه­ ام, سیروان سرفراز، سخن­های از دل برآمده ­ات بر­دل نشست و اندوهم را ستُرد. شرمگین مباش که تاب دیدن شرمت را ندارم، شرم ویژه صاحبان اختیار است. ای کاش فرهنگ شرم در جامعه انسان ها چون قاعده ای متعارف جاری بود، نه مانند استثنایی تعجب بر انگیز!

غرش غول­های آهنین و قطع گفتگوی سیروان و بل

درد دل های دو یار قدیمی با ورود بیل های مکانیکی به محوطه ورودی آبشار بل ناتمام ماند و چنگال های پولادین (انسان ساخته ) سینه بل را شکافت.

لزوم تلاش همگانی

اینک اگرچه، بل زخمی­ است، اما چشم انتظار است. دَردَش اورژانسی­ست و تاب گذشت زمان را ندارد. همه باید دست به کار شویم، تصمیمات باید از مسیر معمول و بوروکراتیک خود خارج شده و پُر شتاب ضمانت اجرایی یابند. کوششی همگانی  شایسته و بایسته موقعیت فعلی است. نخست در برابر پروردگار موهبت بخش و سپس در برابر نسل های آینده مسئول هستیم. به هوش باشیم تا توسط فرزندانمان به کُفران نعمت و سهل انگاری متهم نشویم.

رئیس جمهور محترم، کارشناسان و مسئولین  مربوط و مرتبط را  به تدبیر اندیشی فرا خواند تا امید برخورداری از موهبت الهی دوباره شکل گیرد.

سرکار خانم معصومه ابتکار در فکر طرحی ابتکاری برای نجات بلِ معصوم باشد و به عنوان مسئولی آگاه فاجعه زیست محیطی را تاب نیاورد.

وزیر نیرو نیرو­ها را لَختی از پرداختن به سَد باز داشته، به سمت نجات بل هدایت کند.

امامان جمعه و جماعت را شایسته است تا در این مورد بر آگاهی و احساس مسئولیت عامه مردم تأکید ورزند.

نمایندگان کردستان و کرمانشاه  در پارلمان، از چهره  اصل پنجاه قانون اساسی پرده بگشایند.

دادستان ها دستها را بالا زنند و از اقدامات غیر قابل برگشت جلوگیری نمایند.

 سرپرست کار گروهِ نجات چشمه بل همچنان گرم­پ و، تخصص و سیادت را به کار گیرد، مگر راه نجاتی بیابد.  

ان شاءالله

وکلام آخر از مولانا:    

   لیک گر در ده، به گوشه یک کس است  /  های  و هویی که بر­آوردم، بس است

                                                                                                           

حبيب اله مستوفي      کرمانشاه امرداد ماه 93

* اقتباس از غزل مولانا در دیوان کبیر

 

8 پاسخ برای “چشمه جوشان بل و سیروانِ خَجِل/ حبيب اله مستوفي

  • بهنام در تاریخ مرداد 14, 1393 گفت:

    با سلام خدمت شما جناب آقای مستوفی
    با تشکر از زحمات ارزشمند شما در مورد “بل” سرافراز
    در حقیقت من و امسال من از چنین اتفاق ناگواری بی خبر بودیم تا اینکه توسط دوستان در شبکه های اجتماعی باخبر شدیم
    و بیانیه ی زیبا و تاثیر گذار شما را مطالعه کردم ، بحقیقت از این فاجعه تاریخی نگران و اندوهگین شدم .
    من وظیفه خودم رو میدانم که این بیانیه شما را تا حد توانم اطلاع رسانی کنم تا شاید مقامات محترم کشورمان اساسی و با کیفیت بالایی بیشتر و دلسوزانه تر پی گیر این قضایا شوند و دست از فدا کردن بل سرافراز بکشند و تا دنیا دنیاست بل و سیروان در کنار یکدیگر خروشان باقی بمانند
    حرف آخر اینکه ما در جریان وقایع و رویدادها غافل نگذارید و به امید کوشش بیشتر مقامات و مسولین محترم استان کرمانشاه در پیشبرد نجات بل سرافراز

  • شهروند در تاریخ مرداد 13, 1393 گفت:

    چشمه خروشان آزرده مباش همه با هم كمر همت به نجات تو بستيم/ قهر يزدان دامن پليد سرشتان را خواهد گرفت .

  • نشمین سیاری در تاریخ مرداد 12, 1393 گفت:

    با کمال تشکر متن زیبا و جابی بود به امید نجات خدای ابها به دست یگانه معبود

  • درویشی در تاریخ مرداد 11, 1393 گفت:

    بسیار زیبا و جذاب بود.
    سپاس استاد

  • امير دارستان در تاریخ مرداد 11, 1393 گفت:

    با سپاس فراوان . بسيار زيبا و تاثير گذار بود.

  • معلم در تاریخ مرداد 11, 1393 گفت:

    دست مریزاد مثل همیشه زیبا و ادیبانه همچنین پر معنا خواننده هم به وجد می آید و هم درک می کند. افسوس بر حسادت ها و تنگ نظری های شایع در منطقه ما ای کاش ما می توانستیم تمام عزیزان خوش فکر شهرستان را با دعوت نامه در همایشی گرد هم آوریم و دست به دست هم دهیم . درپایان به عنوان یک معلم ابیات فریدون مشیری را به معلم خوب سالهای قبل خودم جناب آقای مستوفی تقدیم می کنم.

    ز دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟
    دست،
    آری، ز دل و دیده گرامی تر : دست!
    زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
    بی گمان دست گران قدرتر است.
    هرچه حاصل کنی از دنیا، دستاوردست!
    هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
    دست دارد همه را زیر نگین!
    سلطنت را که شنیدست چنین؟!
    شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
    !
    بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار،
    کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
    وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
    دست هایی که به هم پیوسته ست!
    به یقین، هرکه به هر جای در آید از پای
    دست هایش بسته ست!

  • Yasser در تاریخ مرداد 7, 1393 گفت:

    بسیار زیبا ….

  • شهروند در تاریخ مرداد 6, 1393 گفت:

    نوشته بسیار زیبا ، به جا ، و پر معنا ومفهوم شما برادر ، ادیب ، نویسنده ، فهیم ونکته سنج را که مطالعه کردم بی اختیار به گریه افتادم نه فقط به حال بل وسیروان بلکه به خاطر تمامی اعمالی که برای ما انسانها هم در این روزگار پیش امده که بی شباهت به سر نوشت بل وسیروان نیست خوشا به حال انها که دلسوزان توانمندی چون شما لا اقل از نظر ادبی دارد همچنین افراد متخصص در این زمینه هم که امیدواریم نتیجه ای داشته باشند مشابه انسانی ان را هم به امانت به دست تاریخ میسپاریم چون مطمانا تاریخ امانت دار خوبیست جناب اقای مستوفی امیدوارم قلمتان همچنان پر جوهر باشد