پ 09 فروردین 1403 ساعت 19:24

فاجعه حلبچه و رمزهای آن/بهرام بهرامی

فاجعه حلبچه و رمزهای آن/بهرام بهرامی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:اکنون بالغ بر سی سال است که هر سال اواخر اسفند ماه و طلیعه بهار،یاد آور فاجعه هولناک حلبچه است. شاید اسرار سر بسته ای که ممکن است در پشت پرده این فاجعه بوده باشند،هرگز برملا نشوند؛مانند فجایع بسیاری دیگر در تاریخ جهان. آیا میتوان برای چند لحظه عواطف جریحه دار […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:اکنون بالغ بر سی سال است که هر سال اواخر اسفند ماه و طلیعه بهار،یاد آور فاجعه هولناک حلبچه است. شاید اسرار سر بسته ای که ممکن است در پشت پرده این فاجعه بوده باشند،هرگز برملا نشوند؛مانند فجایع بسیاری دیگر در تاریخ جهان. آیا میتوان برای چند لحظه عواطف جریحه دار شده را مهار، و در چند قرائت متفاوت به این رویداد بپردازیم؟

۱-رویداد حلبچه در بستر تاریخ:

تاریخ عالم کتاب گشوده ای است از مظالمی که بشر بر بشر روا داشته است.تاریخ جهان روزی را به یاد ندارد که انسان از قهر و غضب خود در امان بوده باشد… «دیوید هیوم» فیلسوف انگلیسی معتقد است؛ بزرگترین فایده تاریخ این است که اصول کلی و پایدار طبیعت آدمی را آشکار سازد. «کارل گوستاو یونگ» می گوید:” … غرایز جنگ دوستی انسان ریشه کن شدنی نیست.اینکه انسان گرگ انسان است، یک حقیقت تلخ ولی همیشگی است.”واقعه حلبچه به مثابه یک رویداد تاریخی، که در آن درنده خویی و بیرحمی انسان بر انسان به شدید ترین شکل خود را نشان داد،موضوع ویژه و منحصر به فردی نیست. قربانیان آن هم مردم بی گناه بوده اند ونه مسببین آن؛ مانند همه فجایع دیگر در طول تاریخ عالم…

۲-رویداد حلبچه در عرصه سیاست:

«ماکیاولی»در تبیین واقعیت رفتار سیاسی می گوید:”هدف وسیله را توجیه می کند…حیله ها و ظلمها و جنایاتی که برای حفظ کشور انجام می گیرند،حیله های شرافتمندانه و جنایات کریم هستند…سیاست به معنی کشورداری باید کاملأ از اخلاقیات جدا باشد.”یک جامعه شناس فرانسوی می گوید:”میدان سیاست مملو از اجساد است.”تاریخ عالم نشان می دهد که همیشه مناقشه ها با آتش و دود وخون حل و فصل شده اند. کارکرد نظامهای سیاسی در طول تاریخ جهان همین بوده که جنگها سرانجام به پایان می رسند، هیأتهای دیپلماتیک با هم ملاقات می کنند، همدیگر را در آغوش می گیرند و سرانجام صلح برقرار می شود. در این گیرودار کسانی که به خیانت و همکاری با طرف مقابل متهم شده اند،دچار هولناکترین عقوبتها شده اند، بدون اینکه کسی به دادشان برسد.رویداد حلبچه هم از این منظر، چیزی سوای فرایند کلی و ثابت تاریخ سیاسی جهان نیست.

۳-رویداد حلبچه در پیشگاه وجدان:

در عرصه سیاست هیچ جایی برای وجدان نیست؛هر چند از وجدان و نداهای وجدانی،بسا استفاده های ابزاری ومغلطه های شرم آور صورت می گیرد.«افلاطون» می گوید:” کسانیکه از ظلم بد می گویند و آن را نکوهش می کنند، برای این است که از تحمل آن وحشت دارند نه از ارتکاب آن.” همه نگران و مضطربند از اینکه مورد ظلم قرار گیرند، ولی کسی  نگران نیست از اینکه ظالم باشد و ظلمش را متوجه دیگران کند.

شاید«نیچه» راست می گفت که:اخلاق و وجدان اختراع ضعفاست برای منع اقویا.”در عرصه قدرت، وجدان جایگاهی ندارد و هیچ قدرتمندی گوش به نداهای وجدان نمی دهد. سازمان ملل متحد و مجامع حقوق بشری، هیچ  قدرتی ندارند؛ چرا که اینان نداهای وجدانی هستند که تنها می توانند فریاد بزنند واعتراض کنند؛ و قدرتمندانی که با اتکا به جنگ افزار می اندیشند وعمل می کنند، گوششان بدهکار این نداها نیست. میان نداهای وجدانی و مصلحتهای سیاسی، فاصله ای است که هرگز پر نخواهد شد. مصلحتهارا “قدرت” تعیین می کند، نه” وجدان”؛ همیشه و همه جا چنین بوده و هست.

در رویداد حلبپه،سازمان ملل متحد و دیگر مجامع حقوق بشری، سکوت نکرده اند؛ بلکه جنایت را محکوم کردند. اما فراتر از این چه کاری از آنان بر می آید؟ در مقابل جنایاتی که در نقاط دیگر جهان روی داده چه اقدامی توانسته اند بکنند که برای حلبچه نکردند؟ همه از سازمان ملل و ارگانهای  وابسته به آن، نا امید ومتنفرند؛ از سویی مظلومان، که می بینند سازمان ملل ومجامع حقوق بشری نمی توانند به داد مظلومیتشان برسند و از سوی دیگر حکومتها، که گاهگاهی سازمان ملل متحد ومجامع حقوق بشربه عملکردشان کمترین ایرادی می گیرند؛ آنها متقابلأ به نام دخالت بیجا در امور داخلی آنان، واکنشهای شدید و حق به جانب نشان می دهند….واقعیت این است که در نهاد شرارت بار بشر، زمانیکه اعتقادات و باورهای انعطاف ناپذیر به غلیان می افتند، پای وجدان و طرفدارانش لنگ است و دستشان کوتاه و فریادهایشان به هیچ جایی نمی رسد.

۴- رویداد حلبچه تجربه ای منحصر به فرد برای کورد:

آیا منطقی است که از صدام و حزب بعث انتظاری غیر از این داشته باشیم؟ آیا ساده اندیشی نیست که انتظار داشته باشیم صدام و ایدئولوژی بعثی در برابر مطالبات کردها موضع غیر از این اتخاذ کنند؟ و…اکنون نزدیک سه دهه است که مردم در سالگرد فاجعه حلبچه، داستان مصیبت را باز خوانی می کنند و بر آن اشک می ریزند؛ نفرین بر صدام دیکتاتور جنایتکار، نفرین بر سازمان ملل و همه مجامع حقوق بشر به خاطر سکوت و ناتوانیشان و… گویا در فاجعه حلبچه همه مقصرند، جز کردها خودشان وعملکردشان وراهی را که انتخاب کردند.

آیا رهبران و احزاب سیاسی کورد نمی توانستند در آن شرایط مواضعی را اتخاذ کنند که به آن فجایع منتهی نشود؟و…؟…؟ نظام فاشیست بعثی سرانجام سقوط کرد؛ اما واقعیتهای تاریخی نشان می دهند که مصیبت کورد نه با ظهور صدام شروع شده و نه با نابودی صدام پایان می یابد. مصیبتهای دامنگیر کورد همچنان امکان تکرار دارند. اکنون بر مصیبت حلبچه و انفالها گریستن و به این و آن دشنام دادن و دیگران را محکوم کردن، هیچ فایده ای ندارد و راه به جایی نمی برد؛ جز اینکه کردها اندیشه و عملکرد خودشان در گذشته را مورد ارزیابی قرار دهند، در آن تجدید نظر کنند  واز آن درس بگیرند.

2 پاسخ برای “فاجعه حلبچه و رمزهای آن/بهرام بهرامی

  • ناشناس در تاریخ اسفند 12, 1396 گفت:

    من شخصا ان لحظه هجون میراژها را از این ور مرز شاهد بودم
    با توجه به فرمایش شما شورای امنیت بعنوان بازوی اجرایی سازمان ملل در دست قدرت های است.
    پس وجدان ندارد…..
    در جایی فرمودی مسببین ……
    از نگاه صدام کردها خائن و لایق مجازات…
    نمیدانم چرا قائل به رمز و راز
    چرا از فروشندگان بمب شیمیایی که داعیه مهربان تر ا مادر برای کردها شدند سخنی نیامد… المان فرانسه…

  • غلامی در تاریخ اسفند 12, 1396 گفت:

    با درود و سلام خدمت جناب آقای بهرامی
    به گمان من چرخ تاریخ نمی تواند نمود سیر طبیعی زندگی باشد و آنچنانکه هگل می گوید فلسفه تاریخ با تاریخ فلسفه برابر نیست و ناتوانی انسان در برابر حرکت عظیم ارابه تاریخ همواره منتهی به چنان فجایعی شده است اینکه فیلسوفان در برابر پیکر عظیم الجثه تاریخ تسلیم شده اند و یا اگر تاکنون بشر نتوانسته است از قتل عام و خونریزی نوع خود جلوگیری نماید و بلکه در قتل عام هر چه بیشتر نوع خود مشارکت نموده است دلیل یا علتی برای طبیعی بودن قتل عام و فجایع خونین تاریخی نیست.
    به عکس تصور می کنم صرف اینکه می پذیریم رویدادی تاریخیست بدین معناست که پذیرفته ایم طبیعی نیست و می توان مانع از آن شد .
    می توان گفت بزرگترین فیلسوفان تاریخ بشر همواره با روند تاریخ همراهی نموده و حتی آن را طبیعی جلوه داده اند و اگر خیلی هنر کرده باشند آن را غیر اخلاقی نامیده اند حال آنکه پناه بردن به اخلاق گرهی از کار نخواهد گشود.
    اما براستی من در درستی این موضوع تردید دارم تردید دارم که بشر ذاتا متمایل به نبرد قدرت و ستیز باشد.یونگ در کتاب انسان و سمبلهایش در فصل اول زمینه بروز ناملایمی و تنش و اختلال روانی را ناخوداگاه می داند و ناخوداگاه را زباله دانی از بخش عظیمی از
    تجربیات انسان می داند که بدانها آگاه نیست.
    اگر که چنین باشد باید پذیرفت نبرد قدرت و قتل عام بشر و روند تاریخ تماما امری تجربی -تاریخیست که می توان در آن بازنگری نمود. یونگ در بخشی دیگر ازهمین اثر با ارزش،نخستین افعال انسان را در جوامع بدوی محصولی از ناخوداگاه می داند و تفکر رادر آن دخیل نمیداند بنابراین از همین جا می توان گفت تاریخ روندی نااندیشیده است و ناخوداگاه انسان چنان آلوده به نبرد قدرت گشته که در مباحثات منطقی و استدلالی نیز نمی تواند از این خوی تاریخی و فجایع ویرانگر دست بکشد.
    تصور می کنم فلسفه را دوباره باید از نو پایه ریزی کرد تا مبانی تاریخی آلوده به نبرد قدرت را از وجودش پالایش نمود و مهمترین پروژه فلسفی را از اینجا آغاز کرد: انسانها چرا به قتل عام دست می زنند؟

پاسخ دادن به غلامی لغو پاسخ