ج 10 فروردین 1403 ساعت 12:30

باور کنیم میشود بە انسانیت هم ایمان آورد…/ماریا عزیزی

باور کنیم میشود بە انسانیت هم ایمان آورد…/ماریا عزیزی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:مثل وقتی کە دل چلچلەای می شکند//مرد هم زیر غم زلزلەای می شکند…!   زیر بار غم شهرم جگرم می سوزد//بە خدا بال و پرم بال و پرم می سوزد//مثل مرغی شدە است دل در قفسی از اتش//هر قدر این ور و ان ور بپرم می سوزد  “حامد عسکری” شبی زیبا ماهتاب […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:مثل وقتی کە دل چلچلەای می شکند//مرد هم زیر غم زلزلەای می شکند…!   زیر بار غم شهرم جگرم می سوزد//بە خدا بال و پرم بال و پرم می سوزد//مثل مرغی شدە است دل در قفسی از اتش//هر قدر این ور و ان ور بپرم می سوزد  “حامد عسکری”

شبی زیبا ماهتاب را تنگ دراغوش گرمش میفشرد…نور چراغهای روشن شهراز دور پیدا بود وادمی را در خاطرات شیرین قصەهای هزار و یک شب کودکانە غرق میکرد..و بر زبیایی شهر می افزود…این تابلوی زیبا از نمود شکوە وزیبایی کە غصەها را بە سخرە میگرفت میرفت کە برای همیشە در قاب زمانە ماندگار شود..ارامشی وصف ناپذیر بر فضا و مکان حاکم بود،و ستارەها در پس این همە زیبایی و آرامش بە همدیگر چشمک میزدند،گویا در لابە لای عاشقانە هایشان برزمینیها رشک می ورزیدند…

اما بە ناگاە
زمین لرزید…
زمان لرزید…
و دلها نیز …در چشم بەهم زدنی فاجعەای بە وقوع پیوست…کە دیگربعد از ان محال است ارامش پیشین درچهرە مردمان و شهر نمایان گردد،در انی شیرینی شب بەتلخی گرایید…تلختر از هر انچە مزە تلخ کە میتوان تصور کرد…شورشی درکائنات بر پاشد..زجەهایی از این سو وان سو برخاست…فریادهایی از هرسو بە اسمان روانە شد…وفریادهایی برای همیشە خاموش ماند…دستهایی برای همیشە سرد شد…ونگاه هایی برای همیشە بی فروغ ….اری حادثە تلخ بە وقوع پیوست.

تلختر از انچە کە بتوان برایش مزەای متصور شد،شایداین شب از ان دست شبهایی باشد، کە اگر درتوان ادمی می بود برای همیشە شب نگهش میداشت،شبی بی طلوع …کە برای همیشە تاریکی را فریاد میزد،کە در پس ان حقیقت هویدا نگردد… کە دل بە دروغی خوشایند خوش کند،و برای همیشە از حقیقتی تلخ بگریزد… !
کاش هرگز نمی امد، همان طلوع وهمناک را میگویم…

همان طلوع غم انگیز را…از ان دست..طلوعهایی کە فاجعە را بە رخ میکشند…از ان دست طلوعهایی کە با برامدن افتاب، ارزوهایی برای سالیان رنگ میبازند…و در دخمەهایی از جبر طبیعت برای همیشە،

زیر خروارها غبار فراموشی مدفون میشوند…اری این خود رنج بود، خود مصیبت…کە زخمەهایی بس عمیق برتارک وجود مردمانی از تبار اب ،ایینە وچشمە وارد می کرد
زخمەهایی کە برای همیشە میمانند و یادآور شب حادثەاند کە محال است فراموش شوند،میمانند وبە این زودیها قصد رفتن ندارند گویا با وفا ترینهانید… بە مانند رنجهایشان…اما ادمی راچە میشود ؟چە چیز یارای اوست؟مگر جز صبوری چە میتوان کرد؟پس صبوری بایست وگرنە تاب اوردن سخت مینماید.

اە…بە راستی صبوری را خوب بلد شدەایم ما ادمیان اما صبوری جز با همراهی و همدلی ناممکن مینماید و چە زیباست صبر خاصە انکە در سطحی وسیع اتفاق افتد…
بە راستی آنچە تحمل این دست مصائب را ممکن میکند حاوی رازیست کە درپس همدلی ومهربانی نهان است…وبە راستی مردم شریف سرزمینم ان را بە زیبایی بە نمایش گذاستند…و چە زیبا نشان دادند ” بنی ادم اعضای یک پیکرند…”

نشان دادند یک ملت بزرگ میتواند حماسە افرین باشد حتی در مصائب و سختیها…و پشتیبان و همدل واین نمایش اقتدار و عظمت ملتی بزرگ است کە حتی خودحادثە رانیز شرمندە کرد… !و بار دیگر انسانیت را بە رخ کشید و سخاوت را از نو معنا کرد……

از چە بگویم،از کاروانهای حامل کمکهای اهدایی بە مصیبت دیدگان هم استانیم…؟ کە از جای جای ایران سربلند روانە شد ومی شود…؟از ترافیک انسانی کە بە راە افتادەاست…؟از حضور زیبای،چهرەهای سرشناس علمی ،هنری،ورزشی و…؟ازان بزرگمرد کوچک کە کاپشنش را از تن در اورد وهدیە داد؟از عروس دامادی کە حلقە ازدواجشان را درطبق اخلاص بخشیدند…؟از پیرمردی کە فرش زیر پایش را هدیە کرد…از کە بگویم ؟ از چە بگویم ؟ زبان قاصراست از توصیف لحظات تلخ وشیرینی کە بە زیبایی بە هم امیختند در این حادثە ماندەام از کەبگویم؟

اری…مگر میشود از روان شاد کاک” ابوبکر معروفی” نگفت،پدر بزرگواری کە سخاوتمندانە جانش را در راە ایثار و همدلی بخشید،بە راستی هر فردی روزی این سرای فانی را وداع میگوید،اما چە زیباست، بە نیکی از او یاد شود…،بە راستی مرگ سبزی برایش رقم خورد حقا تن بیجانش شایستە ان بدرقە جانانە بود… چونان شوالیەای فاتح بدرقە شد…چە زیباست یک شبە نام اور شدن، وهرکسی بایستە ان نیست…مگر میتوان از کنار بزرگ منشی مردم شریف روانسر وجوانرود گذشت ؟! کە با مراسمی خاص در سطح ورودی شهرهایشان بە صورت خود جوش از کاروان کمکهای اهدایی استقبال میکردند…

اری…مصیبت هم میتواند فرهنگ سازی کند و نمایشی تمام عیار از عظمت مردمانی رنجدیدە اما مهربان باشد،دراین سوگ بزرگ،چە زیبا رنگها،بە یکرنگی بدل شدند در التیام دردهای عمیق زمانە ،و چە امیدوار کنندە بود این یکرنگی،آری امید اخرین چیزیست کە میمیرد،ما آدمیان با امید زندەایم…وتا زندەایم میتوانیم در تسکین الام همدیگر گامهایی برداریم

بە راستی کە:آسمان هست، غزل هست،کبوتر داریم،باید این چادر ماتم زدە را برداریم…حادثە گرچە تلخ و جانکاە بود، اما با رگە هایی عمیق از همدلی تاب اوردن شرایط سخت را ممکن ساخت…بە راستی کە بار دیگرمردم ایران زمین نشان دادند، فارغ از زبان،گویش،مذهب،قومیت،رنگ و… ایرانیند، انسانند…و زنجیرەهایی از سخاوت انسانی پلهایی مستحکم از شرق بە غرب و شمال بە جنوب بست…پلهایی کە تا قبل از ان شاید کم کم میرفت کە نادیدە گرفتە شوند،آری بار دیگر با دیدن صحنەهایی زیبا از نمایش سخاوت وهمدلی بە انسانیت ایمان اوردیم …

کاش این همدلی پایانی نداشت…و ما آدمیان می اموختیم کە انچە زندگی را برای ما لذت بخش میکند مهربانیست،و یکرنگی فارغ از تعصبهای کور وکر… !زندە باد انسانیت

گر خطر میبارد از این فصل سرد
دوستیها را باید اول بیمە کرد

با سپاس
مـــــــــاریا عزیزی

5 پاسخ برای “باور کنیم میشود بە انسانیت هم ایمان آورد…/ماریا عزیزی

  • رحمانی شوان در تاریخ آذر 1, 1396 گفت:

    جالب بود خانم عزیزی دست مریزاد

  • ناشناس در تاریخ آذر 1, 1396 گفت:

    بسیار عالی بود خانم عزیزی

  • سیاری در تاریخ آبان 27, 1396 گفت:

    عالی بود سپاس بانوی بزرگوار

  • ناشناس در تاریخ آبان 27, 1396 گفت:

    سپاس
    عالی بود

  • ناشناس در تاریخ آبان 27, 1396 گفت:

    درود بر شما خواهر مهربان که با قلم زیبایان گوشه ابی از سخاوت ،همدلی این مردم شریف را بازگو کردید