ج 10 فروردین 1403 ساعت 03:25

برگی دیگر از دوران معلمی…./محمد غریب معاذی نژاد

برگی دیگر از دوران معلمی…./محمد غریب معاذی نژاد

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:ردیف عقب یکی از لندرورهای قدیمی مسافر کش،مملو از معلمین مسیرهای اطراف بود بوی بنزین و دود اگزوز هم به درون اتاقک ماشین پیچیده است معلمین از فرط خستگی به هر قسمت ماشین در آن بالا دستها چسپیده اند،راننده لندروردر جهت سرویسهای هرچه بیشتر جاده شیب دار و غیر استاندارد برایش […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوهدیف عقب یکی از لندرورهای قدیمی مسافر کش،مملو از معلمین مسیرهای اطراف بود بوی بنزین و دود اگزوز هم به درون اتاقک ماشین پیچیده است معلمین از فرط خستگی به هر قسمت ماشین در آن بالا دستها چسپیده اند،راننده لندروردر جهت سرویسهای هرچه بیشتر جاده شیب دار و غیر استاندارد برایش تکراری گشته و گاز را گرفته و غافل از ردیف عقب برای ردیفهای جلو مشغول گپ و گفتگو است.

چند نفر از کارمندان دیگر ادرات با قیافه های شیک و خوشحال با پاترول نو از کنار سرویس معلمین می گذرند نیم نگاهی هم به سرویس معلمین می اندازند در همان ابتدای شهر معلمین پیاده و جهت رسیدن به مدرسه های خود با دستمال حاوی نهار آن روز خیز بر میدارند یکی از معلمین با سابقه که سری به اداره زده بود گروه پنجم خود را تازه از اداره فرهنگ تحویل گرفته بود مرتب به آن خیره گشته از بالا تا پایین کاغذ را مرتبا بار انداز می کند به مبلغ پایانی متمرکز شده است،

چهل هزار ودویست پنجاه ریال چند بار آن را نگاه می کند تبسمی بر چهره اش ظاهر می شود گامهایش را محکم تر بر می دارد سوار ماشین روستای محل خدمتش می گردد دوباره کاغذ را در می آورد البته اگر مسافر کنار دستیش اجازه را بهش بدهد پنج کیلو تنباکو را بر سر رانش گذاشته و معلم بیچاره هم دماغش به خارش افتاده بود صد البته به خاطر گرفتن حکم کار گزینی انگار سوار بر هواپیما شده بود.

در فکر فرو رفته بود آیا مبلغ نهایی را نشان همسرم بدهم یا نه با انگشتانش بازی می کرد و دهانش به پچ پچ افتاد نه لازم نیست برای مبلغ اضافی نقشه هایی می کشد بعدا چیزی دستگیرم نمی شود دوکابینه در مسیر پر پیچ وخم خود نزدیک بود از تنگه ای پایین برود صدای سلام و صلوات مسافران عدد و رقم را از ذهنش دوباره پراند برای خودش خیال پلو می کرد با این سیصد تومان اضافی امسال چه کار کند و چه برنامه ای برایش داشته باشد شاید بتوانم یک تلویزیون چهارده اینچ سیاه و سفید را قسطی تهیه نمایم.

 از عشق گرفتن حکم سال جدید دوباره به خواب عمیقی فرو رفت دود سیگار مسافر کنار دستیش آنقدر تند است همه افراد داخل ماشین را کلافه کرده بود ناگهان  ماشینی نسبتا آشنا از کنارشان میگذرد دلش به تپش افتاد همه چیزش شبیه ماشین راهنمای تعلیماتی بود َای هوار ای داد و بیداد کاغذ لعنتی دستش را در جیبش  می گذارد شادیهایش به اندوه مبدل می شوند صدای لندرور با اگزوز پاره شده اش از پیچ های پی در پی در حال گذر بود و به روستای مورد نظر طی مسیر تعداد مسافران زیاد دوکابینه و بار اضافی عقب اجازه سرعت را فقط با دنده یک می داد راهنمای تعلیماتی که دستش را از پنجره بیرون آورده و هوای صبحگان را استنشاق می نمود از دید معلم گم شده و بالاخره با نیم ساعت تاخیر دوکابینه در کنار مدرسه توقف و معلم سریعا خود را به مدرسه می رساند.

راهنمای تعلیماتی در دفتر مدرسه در کنار میز مدیر نشسته و در حین ورود معلم تکانی نمی خورد و ادای مدیران بالا دستی را در می آورد با چشمانش به معلم خیره می شود ساعت چند است این چه وضعی است… قربان اینطوری است دیگر ماشین گیر نمیاد تازه خوب رسیدم،معلم دفتر نمره را بر می دارد و وارد کلاس خودش یعنی کلاس  پنجم می شود دانش اموزان با خط نسبتا خوشی روز معلم را تبریک گفته بودند معلم تازه فهمیده بود که ایام اردیبهشت است و بزرگداشت مقام معلم، یکی از محصلین با آوردن یک دسته گل وحشی از کوههای اطراف به نمایندگی از طرف دانش آموزان ان را تقدیم معلم می نماید.محمد غریب معاذی نژاد

یکی از دانش آموزان دختر شعری را دکلمه می کند از طرف دیگر معلم دلش در مشتش بود که الان راهنمای تعلیماتی وارد کلاس می شود معلم سریعا جریان آمدن راهنمای ویژه از شهرستان را برای بچه ها توضیح می دهد که حرکتهای اضافی نداشته باشند،ترس از تذکرهای کتبی و توبیخ،معلم را هرچه بیشتر نگران کرده بود معلم به دانش اموزان می گوید مبادا آبرویم را ببرید تا می توانید خوب جواب دهید،سریعا تعدادی از بچه های نسبتا کم استعداد را به ردیف عقب منتفل و چند نفر زرنگ را به ردیف جلو  می نشاند،هر چند فضای کلاس به سبب جابجا شدن قد و قیافه ها تا اندازه ای مصنوعی گشته بود.

او می دانست راهنما برای راهنمایی و رسالت خود نیامده بود بلکه برای مشکل زایی و اعصاب خورد کنی معلمین عازم گشته است.بعداز چند دقیقه که آرایش فضایی کلاس به نحوی مناسب چیدمان آن مرتب گشته بود راهنما با تشکیلات خاص خود با معیت مدیر و معاون وارد کلاس می شود نفسها در سینه حبس سریعا دفتر بزرگی را از درون کیفی چرمی و کهنه که چند بار تعمیر گشته و با نخهای معمولی غیر همرنگ دوخته شده بود در می آورد بچه ها همگی به دفتر راهنما خیره گشته و معلم هم خدایا چه درسهایی را بپرسد معاون مدرسه با دیدن چیدمان کلاس وجابجایی های انجام گرفته نیم نگاهی به معلم می اندازد.

راهنمای تعلیماتی بادر آوردن کاربن وگذاشتن آن در بین برگه ها بلند می شود یک مقدار ترس در وجود بچه ها افزوده می گردد چند بار بالا و پایین کلاس می رود و دستی به کف پنجره ها می کشد با نگاه کردن به نوک انگشت خود  نیم نگاهی به مدیر می اندازد.سکوت مطلق حاکم گشته و ناگهان می گوید کتاب ریاضیتان را در آورید از این همه درس به ریاضی گیر می دهد بر حسب اتفاق در میز آخر شروع به پرسیدن می نماید یکی از دانش آموزان جابجا شده بسیار تنبل را پای تخته می برد کتاب را می گشاید.

محصل بیچاره از ترس و اضطراب تمام بدنش مانند بید به لرزه افتاده را اهنما دایره ای بد قواره را کشیده و می گوید قسمت مساحت رنگی دایره را حساب کن.دانش اموز همچنان خشکش زده و همراهان همچنان بهم خیره گشته اند بعد چند لحظه معلم یک خواهش کوچکی می کند ترا به جان خودت به خاطر روز معلم هم که شده این همه اشکال راحت داریم مساحت مربع را ازش ببرس از خیر دایره ومتوازی الاضلاع دست بر دارید به هر نحوی که بود از دایره به مربع رضایت می دهد و از چند دانش اموز سوالات زیادی بعمل امد سپس با پر نمودن دفتر مخصوص خود واستفاده کلمات تکراری و همیشگی و کلیشه ای ان ماجرا با یک تذکر کتبی منجر و تمام لذات افزایش حقوق چند صد تومانی انهم برای یکسال به حزن واندوه ونگرانیهای درونی معلم منجر گردید…

11 پاسخ برای “برگی دیگر از دوران معلمی…./محمد غریب معاذی نژاد

  • محمد غریب معاذی نزاد در تاریخ اردیبهشت 17, 1396 گفت:

    با سلام وتشکر از ابراز لطف ومحبت همه دوستان وعزیزانی که نسبت به این داستان کوتاه پیام محبت و قدر شناسی فرستاده اند هرچند بنده شایسته این اظهار نظرها نبوده ونیستم وخود را معلمی ساده از بطن جامعه روستایی وشهری میدانم .در واقع این داستانها نتیجه تجربیات چندین ساله در محل خدمت در مناطق مختلف دراین منطقه بوده .هرچند خود را نمی توانم داستان نویس بنامم ولی هنوز تمرین این راه دشوار را پیش گرفته ام . قالب یک داستان امکان دارد همه اش مبتنی بر واقعیت باشد ویا بیشتر آن ساختگی وبر اساس تخیل و هنر نویسنده باشد ،معینی کرمانشاهی می گوید کسی که در مورد پیری مطلب می نویسد باید پیری را تجربه کرده باشد اگر از عشق می گویی باید عاشقی را چشیده باشی ،از لطف خداوند حقیر در دور ترین روستاهای شهرستان آن زمان یعنی اورامانات بزرگ خدمت نموده واز بعد جامعه شناسی با پیر وجوان در ارتباط بوده ام وهمیشه مسائل ریز وجانبی دوران خدمت ومحیط پیرامونی را به خاطر سپرد ه ام .واما در مورد داستانهاهایی که در مورد معلمی می نویسم باید بگویم در جریان تدریس چه ابتدایی وچه دبیرستان وچند سالی دانشگاه هیچگاه زیر کار در نرفته ام وبا محصلین خود رابطه صمیمی وعاطفی فراوانی داشته ام اگر همه اش به نکان منفی جریانات اموزش وپرورش می پردازم دلیل بر این نیست که با آموزش وپرور دشمنی داشته ودارم بلکه هدف از این داستانها این است شاید خود وشاید همکارانی داشته ام که بی مورد وبی دلیل اموزش وپرورش انها را اذیت ومورد بی مهری قرار داده است هیچ دستگاه ونهادی نیست که اشکالاتی در اجرا وعمل در آن دیده نشود لذا ذکر این مسائل در قالب داستان امکان دارد بتواند ذره ای در عملکردها تاثیر بگذارد ودر اصلاح یک انسان هم تاثیر گذار باشد باز هم از کلیه دوستان عزیز کمال سپاسگزاری را دارم

  • حاتم حکیمی در تاریخ اردیبهشت 17, 1396 گفت:

    با عرض سلام و ادب
    ضمن خسته نباشید به مدیریت گرامی سایت و دیگر همکاران عزیز
    از دوست عزیزم جناب آقای حاج محمد غریب معاذی نژاد بابت نگارش این خاطره ی زیبا و دلنشین بسیار سپاسگزارم برای ایشان طول عمر با عزت و سلامتی و تندرستی را از حیّ منّان آرزومندم

  • ناشناس در تاریخ اردیبهشت 17, 1396 گفت:

    دست مریزاد مثل همیشه عالی بود موفق باشید

  • آرام حاتمی در تاریخ اردیبهشت 17, 1396 گفت:

    با سلام و احترام خدمت جناب آقای معاذی نژاد
    واقعا” یاد آن ایام بخیر وتداعی دوران مدرسه با معلمین دلسوز و فداکار به حق با نگارش زیبای خود وترسیم واقعایات گذشته همانند بقیه داستانهایتان دلنشین وزیبا بود.
    ماه اردیبهشت است، پیشاپیش به نوبه خود روز معلم را به تمامی معلمین زحمکتش دیارمان تبریک عرض می نمایم.

  • صفر ولدبیگی ـ عباس در تاریخ اردیبهشت 17, 1396 گفت:

    استاد گرامی و خانواده فرهنگی معاذی نژاد خدمات شما به آموزش و پرورش اورامانات بی نظیر- فراموش نشدنی و منحصر به فرد است. در کنار این زینتهای زیبای خدادادی خانواده بزرگ و اصیل شما مفتخر به حفظ و توسعه و … آداب و رسوم کلاسیک و ادبیات زیبای کلامی شیرینی هستید که امروزه در حال فراموشی است. مبادا تردید کنید در محبوبیت و جایگاه والای این زبان شیرین. به یقین این ریتم و آهنگ موزیک که در نوشته های جنابعالی به گوش میرسد مخاطب را صد چندان مست و لبریز از شعف می کند که امروز همه به آن نیاز داریم. امیدوارم با نگارش بیشتر و مکتوب کردن خاطرات زیبای خود فرهنگ زیبای هوارامی پاوه را محفوظ و یادگاری باشد برای فرزندان این شهر زیبای اهورایی. مجددا ارادتمندم

  • کانیا در تاریخ اردیبهشت 17, 1396 گفت:

    بسیار عالی قلم خوبی دارین. کل مطلب رو طوری بیان کرده بودید که شخصا در آن موقعیت و فضا قرار گرفتم

  • پروین در تاریخ اردیبهشت 16, 1396 گفت:

    واقعأ دست مریزاد من به عنوان همسر یکی از معلمان دلسوز به وفور شاهد چنین صحنه هایی بودم و با اطمینان میگویم هیچ وجه و هیچ کلمه ای لایق زحمات شما معلمان دلسوز نیست و نخواهد بود امیدوارم روزی نه چندان دور شاهد قرار گرفتن جایگاه واقعی شما معلمان عزیز در جامعه باشیم روزتان مبارک

  • فرهنگی در تاریخ اردیبهشت 16, 1396 گفت:

    با سلام و تبریک این ایام به جنابعالی و سایر همکاران فرهنگی . با تشکر به خاطر متن زیبا و پرمعنایتان که خیلی از خاطرات را برایمان ورق زدی . اگر به خاطر جیب های خالی شرمنده خانواده و فرزندان بودیم اما با قناعت و صبوری ان شاءالله سربلند درگاه ایزد منان هستیم .

  • شهروند در تاریخ اردیبهشت 16, 1396 گفت:

    بسیار زیبا مثل همیشه

  • کیومرث نقشبندی در تاریخ اردیبهشت 16, 1396 گفت:

    دست مریزاد هرچند بنده افتخارشغل معلمی را نداشته ام اما در آن دوران کارمند بوده ام و قدرت قلم شما مرا به گذشته برد ، موفق و موید باشید

  • مژگان در تاریخ اردیبهشت 16, 1396 گفت:

    سلام و خسته نباشید خدمت آقای معاذی نژاد. دست مریزاد. داستان همانند همیشه زیبا و دلنشین بود.

پاسخ دادن به کانیا لغو پاسخ