پ 06 اردیبهشت 1403 ساعت 16:39

سانترالیسم معیوب و مدرنیته ناقص و انکار سیاسی/جلال شفیعی

سانترالیسم معیوب و مدرنیته ناقص و انکار سیاسی/جلال شفیعی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:۱٫آنجا که قدرت است،مقاومت نیز هست،فوکو–۲-.من کلمه هایی را میگویم که شما بهم یاد داده اید،ساموئل بکت،آخر بازی۳-.پیکاسو در جواب ژنرال فاشیست که از وی پرسیده بود آیا این تابلوی خط خطی و آشفته را شما کشیده اید میگوید،نه،این را شما کشیده اید، این نوشتار برآمده از تئوری سیاسی شرحی است […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه:۱٫آنجا که قدرت است،مقاومت نیز هست،فوکو–۲-.من کلمه هایی را میگویم که شما بهم یاد داده اید،ساموئل بکت،آخر بازی۳-.پیکاسو در جواب ژنرال فاشیست که از وی پرسیده بود آیا این تابلوی خط خطی و آشفته را شما کشیده اید میگوید،نه،این را شما کشیده اید،

این نوشتار برآمده از تئوری سیاسی شرحی است بر توالی و عقبه های تمرکز قدرت در نظامهای سیاسی توسعه نیافته و پیشامدرن،و سطح و واحد تحلیل آن کشور خاصی نبوده و مصادیق شمول این بحث تمامی نظامهای سیاسی توسعه نیافته اند.با این تمهیدات نوشتار کنکاش و نقبی است،بررابطه ی دیالکتیکی و انداموار و علت ــ معلولی دو موضوع که اولی علت روی دادن دومی است،دکتر جلال شفیعی

سانترالیسم به معنی تمرکز قدرت و مدرنیته ی ناقص به معنی وضعیتی از مدرنیته و نوگرایی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی است که ناقص می باشد و ابعادی از نوگرایی و مدرنیته را با خود ندارد،در وضعیت و شرایط مفروضی که یک جامعه ی سیاسی راه مدرنیته ی ناقص در پیش گرفته و حاکمیت و قدرت سیاسی بر تمرکز قدرت اصرار می ورزد،در آن جامعه سیاسی بطور اتوماسیون و خودکار در حوزه ی سیاست اتفاق دیگری روی می دهد،و آن چیزی است که ما تحت عنوان انکار سیاسی از آن یاد میکنیم،بنابراین از نگاه متدولوژی و علم روش شناسی خمیر مایه ی این نوشتار مختصر حکایت از آن دارد که تمرکز قدرت و مدرنیته ی ناقص نقش علت بازی کرده و معلول حاصل از این دو علت بروز پدیده ی انکار سیاسی در جامعه و دولت است،

به عبارت دیگر در جامعه ی مفروضی که تمرکز قدرت روی میدهد و همچنین مدرنیته بطور ناقص پای بعرصه ی وجود گذارده است،هم دولت و هم آن جامعه ی سیاسی مبتلا به عارضه ای جامعه شناختی و روان شناختی میشوند که همانا “انکار سیاسی ” است،یعنی نه دولت تاب و توان و تحمل ، مخالف دارد و نه مردمان همدیگر را بر می تابند،تنها قاعده حاکم در بازی سیاست،انکار سیاسی است.بطور دقیق تر مقصود از انکار سیاسی آنست که بازیگران عرصه ی سیاست بجای تحمل و دیالوگ سیاسی و شنود سخن همدیگر،در صدد برمی آیند که همدیگر را انکار کنند،که این انکار ابتدا بصورت انکار زبانی اتفاق می افتد که شکل رایج آن فوران اهانت های سیاسی به شخص و دار و دسته،ایدئولوژی شخص و حزب و گروه سیاسی ای است که فرد بدان منتسب است،

اما مرحله ی بغرنج و بدخیم تر انکار حذف فیزیکی مخالفین است که غالبا بصورت ترور و کشتارهای خیابانی،و در شکل بسیار موحش ترش در جنگهای قومی،مذهبی و سیاسی خونین روی می دهد،و این همه تنها بخاطر دو عارضه ی جامعه شناختی،روان شناختی و سیاسی معیوب روی میدهند،یکی تمرکز قدرت و دو دیگر مدرنیته ی ناقص . جای آن دارد که گفته شود که تمرکز قدرت ، خود معلول یک عارضه ی دیگری است ، و آن اینکه صاحبان قدرت دچار این شائبه میشوند که باورها ، اعتقادات ،ایدئولوژی، قوم،مذهب و یا طبقه و یا جنس آنها مطلقا برحق است و دیگران لیاقت سهیم شدن در قدرت و مدیریت و سیاست و حقوق را ندارند،طرفه آنکه حکیم فرزانه ای گفته است که ” نه هیچکس آنقدر بزرگ و والاست که همه ی حق،نزد وی باشد،و نه حق آنقدر کوچک و کم مایه است که بتوان همه ی آنرا نزد تنها یک کس ،یک گروه ، یک قوم و ….یافت

و اما خود این عارضه که چرا پاره ای از ابناء بشر بدین عارضه مبتلا می شوند، نیز بسیار جای تامل و تعمق است و آن اینکه دلایل عدیده ای دارد که بدیهی ترین آن دلایل،شناخت معیوب و ناقص و غلط و سطحی از جهان و …یکی از علل آنست.و در خصوص نقش مدرنیته ی ناقص در بازتولید انکار سیاسی بسیار میتوان گفت،مدرنیته در چهار حوزه باید اتفاق افتد تا کامل باشد که عبارتند از،انقلاب علمی،انقلاب فرهنگی،انقلاب سیاسی و انقلاب اقتصادی و خمیر مایه ی مشترک تمامی این رویدادها عقل و خرد انسانی است،برای اجتناب از اطاله ی کلام تنها به این بسنده میکنیم که در بسیاری از کشورهای توسعه نیافته رد پاهایی از این چهار انقلاب بچشم میخورد.اما از آنجاییکه بطور ناقص به انجام رسیده اند،جوامع مذکور از پیچ تند تحول عبور نکرده و کنشگران و بازیگران حوزه ی سیاست در برخورد باهمدیگر،یکدیگر را تحمل نکرده و با زبان انکار سیاسی با هم برخورد میکنند،که بسیاری از فجایع سیاسی تاریخ برآمده از عارضه ی انکار سیاسی اند،

خاستگاههای عدیده و اساسی تمرکز قدرت:

اولـ تمرکز قدرت بنام امپراتوری،که این مقوله در امپراتوری های جهان باستان مانند ایران و چین اتفاق افتاده است و تحت تاثیر قداست و پاسداشت مجد و عظمت امپراتور و امپراتوری هرگونه مخالفتی انکار و نابود شده است،اگرچه در جای جای تاریخ جهان باستان شاهد قیام بردگان مانند اسپارتاکوس و جنگ میان بربرها ی کارتاژ علیه امپراتوری روم بوده ایم.

دومـ تمرکز قدرت بنام پادشاهی و سلطنت،از جهان قدیم تا روزگار ما در پاره ای از جوامع،خاندانهایی بر کیان مردمان آن جوامع استیلا یافته و غالبا اینان قدرت و سلطنت خویش را زاده ی فره ایزدی و ارمغان خدایان و مالا قدرت خویش را مقدس می دانستند و هرگونه حرکت سیاسی و اجتماعی برآمده از جامعه را که خواستار پاسخگویی و تقسیم قدرت می بود در نطفه عقیم و نابود می ساختند.که تهوع زاترین این مدل سیاسی ناقص و معیوب در جهان عرب و بویژه عربستان امروز است.

سومـ تمرکز قدرت بنام دولت ملی یا همان دولت شبه مدرن و مدرنیته ی ناقص،از فردای پایان استعمار مستقیم در جهان سوم از آمریکای لاتین تا آفریقا و آسیا ، دولتهایی پای بعرصه ی وجود نهادند که خود را دولت ملی و نماینده ملت نامیدند،اما این عناوین تنها یک سخن یاوه ای بیش نبود،چه که قاطبه ی این دولتها از ابزارهای قدرت سیاسی تنها به ابزارهای قدرت عریان و سازمانهای پلیسی و جاسوسی برای حکومت کردن توسل می جستند و اساسا فاقد هرنوع مشروعیت و مقبولیت نزد حکومت شوندگان بودن این نظامهای سیاسی که هنوز در بسیاری از کشورهای توسعه نیافته سلطه دارند نیز تنها از سر انکار سیاسی با مخالفین شان برخورد کرده و می کنند،

چهارمـ تمرکزقدرت بنام قوم و نژاد که این مدل سیاسی را در فاشیسم هیتلری در آلمان و نسخه ی ایتالیایی آن برهبری موسولینی در تاریخ شاهد بوده ایم،در بسیاری از نظامهای سیاسی که شالوده ی اساسی دولت و حاکمیت قداست یک قوم،نژاد یا یک ملت است دیگران از سهیم شدن در قدرت و سیاستمنع و باز داشته میشوند عملا با مدلی از فاشیسم مواجه خواهیم بود،چه که قوم مسلط تمامی ابزارهای قدرت و ثروت و امتیازات اجتماعی و اقتصادی را تصاحب کرده و برای حفظ آن قدرت و امتیازاتبه هرکاری از جمله انکار سیاسی دست میزند که گاهی این عارضه چنان بدخیم میشود که پدیده ناسیونالیسم تعرضی از بطن آن بیرون می آید که شکل بدخیمی از امپریالیسم است.

پنجمــ تمرکز قدرت بنام ایدئولوژی سیاسی،که شکل شناخته شده ی این عارضه ی سیاسی را در نظامهای خودکامه و فراگیر کمونیستی در بلوک شرق،شوروی و اروپای شرقی دیده ایم که در این نظامها ی سیاسی علاوه بر وجود ابزارهای سرکوب،برای یکسان سازی فرهنگ جامعه بمنظور حصول اطمینان از فقدان هرگونه اعتراض در جامعه پروژه ی یکسان سازی فرهنگی و فکری و روانی نیز در دستور کار قرار دارد تا اساسا هرگونه ساز ناسازی از نطفه عقیم سازی شده و انکار شود،یکی از بزرگترین رسالتهای نظامهای توتالیتر کمونیستی تبدیل سازی آحاد جامعه به سوسیالیست های وفادار است که این کار را از طریق دستگاههای ایدئولوژیک مانند مدرسه ،دانشگاه و رادیو تلویزیون انجام میدهند ، نسلهای تربیت شده در جامعه تحت استیلای کمونیسم در گردونه ی کارکرد نظام آموزشی و رسانه ی تک صدای رادیو ــ تلویزیون چنان تربیت می شوند که آنگونه فکر کنند،و زندگی کنند که حزب کمونیست میخواهد،با این تمهیدات در نظامهای توتالیتر کمونیستی نیز اساسا هرگونه مخالفت سیاسی با سیاست حاکم در نطفه عقیم می ماند چون بقول آلتوسر آدمها در چنین نظامهایی روزانه در معرض فرایندی هستند که پیوسته مقادیری فکر و روان کمونیستی بخوردشان داده شود.

ششمــ تمرکز قدرت بنام دین و مذهب،عمل سیاسی و تفکر سیاسی برآمده از دین و مذهب نیز به انحاء مختلفی موجبات تمرکز قدرت سیاسی گشته و به تبع این مهم در مقاطعی از تاریخ بشریت را دچار عارضه ی انکار سیاسی و فجایع جبران ناپذیری کرده است،تمرکز قدرت در این شق سیاسی از قداست بیشتری برخوردار است چه که بنام خدا صورت میگیرد،بدیهی ترین شکل تاریخی این تمرکز قدرت بنام دین و مذهب در قرون وسطا اتفاق افتاد که در پایانش با جنگهای مذهبی میان پروتستانها و کاتولیکها فجایعی ببار آورد،و روی کار آمدن حکومت طالبان در افغانستان سالهای اخیر نیز مدل دیگری از این تمرکز قدرت بنام دین و مذهب است،

آنچه در خاورمیانه ی امروزمیگذرد تکرار جنگهای سی ساله ی مذهبی است با این تفاوت که این بار نه همه گروههایی از شیعیان و سنی مذهبان با الهام از مذهب شان در صدد انکار سیاسی دیگری و دیگران برآمده اند.و آنچه در این نوشتار آمد در صدد بیان این حقیقت تلخ است که به همان اندازه ای که یک جامعه براساس اصل تمرکز قدرت و مدرنیته ی ناقص و معیوب بخواهد به سیاست بپردازد،به همان اندازه از تساهل و رواداری و تحمل همدیگر دورتر بوده و در نتیجه احتمال اینکه هم دولت و هم مردم بخواهند دست به انکار سیاسی بزنند بیشتر است شاید بیراهه نباشد که زیگمونت باومن گفته است هراندازه عقاید قاطع تر باشند از همدلی دورترند.
مسرت این نوشتار پیشکش روح بزرگ معلمی که آزادی می آموخت ـ اسعدصدیقی از نودشه.

3 پاسخ برای “سانترالیسم معیوب و مدرنیته ناقص و انکار سیاسی/جلال شفیعی

  • ناشناس در تاریخ دی 26, 1395 گفت:

    ممنون
    همه آنچه فرمودید با همه دسته بندی ها صحیح است. اما همه ریشه در دو چیز دارد همه چیزخواهی فرد در مقام فردیت برای خود که در طبقات ذکر شده آمده است. حال هرکس به عنوانی و فرد چون نتواند خود به تنهای مستولی گردد گروه و حزب و دسته و دولت تشکیل دهد و چون زمینه فراهم شد همه را برای خود خواهد. تا آنجا که ممکن است بگوید ” اناربکم الاعلی و دوم آنکه عدم تلاش هرفکر و اندیشه ای برای اصلاح و ارتقاء خود. چون فرد اندیشه خود را برتر قلمداد کرد حاضر بر پذیرش آرائ دیگران نیست.

  • صهیب قادری در تاریخ دی 26, 1395 گفت:

    بسیار عالی نوشتین

  • شهریار در تاریخ دی 25, 1395 گفت:

    با درود فراوان خدمت نگارنده گرامی
    تصور می کنم آنچه شما علت خوانده اید پیامد علت های دیگرست و تمرکز قدرت و مدرنیته ناقص خود برخواسته از فیزیولوژی در مرتبه اول و معرفتی متناسب با خود در مرتبه دوم است به عبارت دیگر تمرکز قدرت آنهم قدرتی سرکوبگر و خودکامه ، محصول روانی آشفته و ناتوان و بیمار و کم مایه می باشد بنابراین انکار سیاسی پیامد تمرکز قدرت نیست بلکه انکار سیاسی پیامد تنفر از زندگی ، تنفر از خویش و از گونه انسانی است و آنچه به گفته شما در مرتبه دوم موجب انکار سیاسی است نه مدرنیته ناقص بلکه خود مدرنیته است که موجب سستی و کرختی در حیات اجتماعی خواهد شد.
    در فلسفه نیچه سستی و کرختی از فیزیولوژی برمی خیزد از جسم ناتوان از اندیشه های کم مایه از جانهای ناتوان، آنها که از زندگی متنفرند آنها که وجودشان مملو از خشم است و خواست قدرت در آنها با دسیسه جان می گیرد و در نهایت انکار سیاسی و خودکامگی و نابودی تمدن بشری را رقم می زنند.در فلسفه هگل نیز جانهای ناتوان و اراده های سست در قالب مدرنیته پایه های نظام های سیاسی را متزلزل می گردانند .
    بنابراین تصور می کنم خودکامگی و تمامیت خواهی با تقسیم قدرت و مدرنیته کامل التیام نمی یابد بلکه خودکامگی و سرکوب ، پیامد عللی روانی و فلسفی است.
    با سپاس