پ 09 فروردین 1403 ساعت 18:45

بوف کور… / آدم غلامی

بوف کور… / آدم غلامی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : حدود پانزده سال پیش در نمایشگاه کتاب شیراز ، چاپ چهارم بوف کور صادق هدایت را با نام داستان یک روح و با شرح و تفسیر سیروس شمیسا خریداری نمودم.  بوف کور شامل دو بخش است. آن زمان بخش اول را (به همراه تفسیر شمیسا از آن)با دقت تمام […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : حدود پانزده سال پیش در نمایشگاه کتاب شیراز ، چاپ چهارم بوف کور صادق هدایت را با نام داستان یک روح و با شرح و تفسیر سیروس شمیسا خریداری نمودم. آدم-غلامی

بوف کور شامل دو بخش است. آن زمان بخش اول را (به همراه تفسیر شمیسا از آن)با دقت تمام خواندم و از آن یادداشت برداری نمودم. سیروس شمیسا بر این باورست می توان از بوف کور برداشتهای متفاوتی داشت چرا که همه ی شخصیتها نمادین هستند ایشان در برداشت خود از فرهنگ سمبل ها و آرای یونگ بهره گرفته است بنابراین موضوع وحدت و روان پیچیده ی انسان را در بوف کور مورد توجه قرار داده است.

از آن زمان چند بار دیگر بخش اول و دوم بوف کور را با دقت خواندم.

 بوف کور پرنده ای بد شگون و بدیمن است صدایی شبیه “هوووو هوووو” که از دور به گوش می رسد وحشتی در دل می افکند ناگهان تپش قلب سریع و سریع تر خواهد شد و آنچه صادق هدایت در بوف کور عرضه می کند چنان حالتی را در ذهن تداعی می کند.

نقش اول نمایش را خود راوی بر عهده دارد  گذشته ی او در برابر چشمانش مجسم می شود و هر بار که بخشی از زندگیش را به تماشا می نشیند لبخندی تلخ بر لبانش می نشیند و یا “خنده ای خشک و زننده سر می دهد که مو را به تن آدم راست می کند یک خنده ی سخت دو رگه و مسخره آمیز”.

خنده ی مشمئز کننده ی پیرمرد خنزر پنزری یادآور صدای جغدی بد شگون است که در یک لحظه ی زمانی تمامی آرزوهای بزرگ و کوچک را نقش بر آب کرده ؛ انگار ، انسان را از خواب غفلت بیدار می کند.

آنچه در بخش اول داستان بارها و بارها تکرار می شود تصویری است از “درخت سرو که پیرمردی قوز کرده ، شبیه جوکیان هندوستان  که عبا به خود پیچیده  ، چنباتمه نشسته و دور سرش شالمه بسته و انگشت سبابه ی دست چپش را به حالت تعجب بر لبش گذاشته و روبروی او در آن طرف جوی آب دختری با لباس سیاه و بلند خم شده به او گل نیلو فر تعارف می کند”.(دختر اثیری با گل نیلوفری نماد زندگی و مایه ی آرزوهای انسان است)

هدایت بارها و بارها چنین تصویری را مشاهده می کند و حتی بارها آن را نقاشی می کند ترس راوی از خنده ی تلخ پیرمرد قوز نشان می دهد چنان صحنه ای آرزوی دیرینه ایست که در ذهن بشر نقش بسته اما انگار سایه ی بوف کور راوی را از آن باز می دارد اما در واقع خود راوی از چنین آرزوهایی رنج می کشد و در واقع چنان تصویری نمایانگر رنجی عمیق در وجود یک انسان است هدایت در تکرار این صحنه دو موضوع را یاد آور می شود اول اینکه چنین رنجی قدمتی به درازای تاریخ دارد چرا که در نمایش چنین صحنه ای از سمبلهای باستانی بهره می گیرد و دوم اینکه رنج انسان از زندگی ابدی است و بوف کور بر زندگی سایه افکنده است.

در بخش دوم نمایش بوف کور ، پدر راوی و عموی او ، هر دو عاشق رقاصه ی معبد هندو(بوگام داسی) می شوند و حرکات نمایشی و مارگونه او آنها را به اتاق مارناگ می کشاند. اتاق مارناگ اتاقی است که ماری کشنده در آن است و پدر و عموی راوی برای بدست آوردن بوگام داسی بایستی وارد آن شوند و با مار روبرو شوند هر کدام از آن اتاق زنده بیرون آید بوگام داسی از آن او می شود و ….

در رابطه با آرزوهای انسانی میان بوف کور و رمان چرم ساغری اثر انوره دو بالزاک شباهتی وجود دارد. در چرم ساغری رافائل(نقش اول داستان) برای اینکه وجودش از آرزوهای درونی آب نشود عینک ته استکانی به چشم می زند اما هدایت از آرزو کردن ابایی ندارد و تلخ کامی را به جان می خرد. مرگ دختر اثیری و نعش کشی هدایت حکایت از تلخ کامی اوست و مواجه شدن با کوزه ای سفالی در بخش اول و دوم نمایش (با نقشی از دختر اثیری با گل نیلوفری) حکایت از حضور آرزوهای بی پایان هزاران ساله در وجود آدمی است.

با اینکه هدایت در رابطه با نظام ارزشها با نیچه هم داستان است و فراسوی نیک و بد را در نظر دارد اما تراژدی هدایت با آنچه نیچه در نظر دارد نیز متفاوت است نیچه در فلسفه ی خود اکسیر زندگی را می جوید اما بوف کور سرودن مرثیه ای هراس انگیز  بر زندگی است.

هر بار که راوی به گوشه ای از زندگی دل می بندد با شنیدن صدای بوف کور( که در نمایش بصورت خنده ای خشک و زننده شنیده می شود) مکثی کرده و شرمنده می شود سکوتی که در این هنگام بر نمایش سایه می گستراند شبیه سکته ی عمیقی است که در رمان مسخ (اثر کافکا) به خواننده دست می دهد.

سخن پایانی: بوف کور روایت صادق هدایت از زندگیست. در بخش اول هدایت به خود نظر می کند و آرزوهای درونی خویش را مجسم می کند و هر بار که به کامی می رسد صدای بوف کور کامش را تلخ می گرداند( خنده ی خشک و زننده ی پیرمرد قوز تداعی گر صدای بوف کور است) در بخش دوم راوی آب شدن ذره ذره ی وجودش را مشاهده می کند و خندی تلخ پیرمرد قوز نقدی گزنده بر آرزوهای انسان است بخشی دیگر از نقد گزنده ی هدایت متوجه اجتماع بشری است چرا که با مشاهده ی هر گوشه ای از پیرامون خویش خنده ای تلخ سر می دهد.

 

یک پاسخ برای “بوف کور… / آدم غلامی

  • همشهری پاوه ای در تاریخ خرداد 5, 1395 گفت:

    باتشکر ازشما آقای غلامی جالب بود .همیشه متن های را انتخاب میکنی که مرا به سوی خداوند بزرگ نزدیکتر می کند.