پ 09 فروردین 1403 ساعت 22:46

مصاحبه با پیشکسوتان مبارزه با جهل (سید ناصر فخری)

مصاحبه با پیشکسوتان مبارزه با جهل (سید ناصر فخری)

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : نمی‌دانم دقیقا بگویم اولین باری که سعی کردم شعری بسرایم یا داستانی بگویم چند سال داشتم! آیا هنوز سواد کافی برای خواندن و نوشتن را آموخته بودم یا خیر! اما این را می‌دانم، همیشه دست هایی بودند که  مرا به گرفتن قلم در دستهایم تشویق می کردند، دستهایم را […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : نمی‌دانم دقیقا بگویم اولین باری که سعی کردم شعری بسرایم یا داستانی بگویم چند سال داشتم! آیا هنوز سواد کافی برای خواندن و نوشتن را آموخته بودم یا خیر! اما این را می‌دانم، همیشه دست هایی بودند که  مرا به گرفتن قلم در دستهایم تشویق می کردند، دستهایم را می گرفتند و الفبای ادب و نگارشم می آموختند. از اولین مربی بشریت؛ مادرم، که اتفاقا مربی مهدکودکم بود، تا شعرهای پدرم و صد البته آموزش های معلم ها و استادهایم… یکی از این دست هایی که همیشه مشوقم بوده و هست، عموی گرامی‌ام می‌باشد. هیچ‌گاه شعرهایی را که در دوران راهنمایی برایم می‌خواند فراموش نمی‌کنم، داستان‌هایی که از بزرگان برایم می‌گفت و …سید ناصر فخری

 این مصاحبه را به احترام قلمی که از دست کسانی چون ایشان گرفتیم، به پاسداشت روز معلم و در ادامه همان مصاحبه‌هایی که پیشتر با چند تن از این عزیزان انجام دادیم؛ آماده کردیم. امیدوارم شما هم از شنیدن داستان زندگی و آموزگاری این معلمان اخلاق لذت ببرید…

سید ناصر فخری، مقیم و اهل خانقاه و متولد 1327 هستم. قبل از رفتن به مدرسه در خدمت مرحوم مادرم قسمتی از عم جزء را خواندم و کتاب های احمدی، روله بزانی و بعضی از اشعار گلستان و بوستان را نزد ایشان فراگرفتم. مادرم مرا در سن 6 سالگی در دبستان ثبت نام نمودند که ماجرای جالبی دارد. پنجره خانه ما روبروی حیاط مدرسه بود، هر روز از پنجره می دیدم که دانش آموزان در حیاط شیطنت می کنندو بهمین دلیل با آنها برخورد می شود. من که با این فکر پیشنهاد به مدرسه رفتن را شنیدم به شدت ترسیدم. مادرم و مرحوم بهاءالدین ویسه، مدیر آموزگار دبستان مرا کشان، کشان به مدرسه بردند.

یکی دو روز بعد از آن که به کلاس عادت کردم، آقای ویسه چهار کتاب به من دادند که کتاب های درسی ام بودند. من نیز نمی دانستم این کتاب ها را باید در طول سال فرا بگیرم و آنها را در مدت زمان کمی مطالعه کردم و روز بعد هر چهار کتاب را به دفتر مدرسه برده و به آقای ویسه تحویل دادم و گفتم چهار کتاب دیگر به من بدهد! اما آقای ویسه گفتند این کتاب ها را باید تا نه ماه داشته و مطالعه کنی و برای نه ماه تحصیلی شما است. گریه کنان به خانه برگشتم و به مادرم گفتم من اصلا مدرسه نمی روم ، زیرا آقای ویسه گفته اند که این کتاب ها را باید تا نه ماه داشته باشم، در حالیکه همه کتاب ها را می دانم! مادرم با محبت و عاطفه کم کم مرا قانع کرد که سخن آقای ویسه درست است. خلاصه اینکه از همان اول سال مدرسه به عنوان کمک معلم به آقای ویسه، در مواقع ضروری کمک کردم زیرا نسبت به سایر دانش آموزان سواد بیشتری داشتم.سید ناصر فخری

شش سال ابتدایی را در خانقاه سه سال در پاوه و 3 سال دیگر در کرمانشاه توانستم دیپلمم را کسب کنم.سپس به خدمت نظام( سپاه دانش) رفته و در سال 1348 استخدام آموزش و پرورش شدم. البته  مدرک فوق دیپلم را در دوران جنگ و در سال 62 در کرمانشاه گرفتم.

مجموعه زندگی فرهنگی بنده به چند قسمت تقسیم بندی شده است، در اوایل خدمت در مقطع ابتدایی تدریس کردم، سپس به عنوان راهنمای آموزشی فعالیتم را در باینگان و روانسر ادامه دادم. بعد از آن در سال 1354به عنوان موسس و مدیر مدرسه راهنمایی و سپس دبیرستان روستای خانقاه خدمت کردم. در سال 1360 فعالیتم را به عنوان مسئول بایگانی آموزش و پرورش پاوه تا سال 62 ادامه دادم و دوباره به سمت دبیر دبیرستان های خانقاه و مجتمع رزمندگان، حضرت عایشه و … منصوب شدم و از سال 68 الی 73 مسئول ارزشیابی، بازرسی و رسیدگی به شکایات اداره آموزش و پرورش شهرستان پاوه ادامه فعالیت دادم.

از سال 73 تا زمان بازنشستگی به عنوان دبیر دبیرستان و مدرسه راهنمایی بودم و در مهرماه 1377 بازنشست شدم. تنها کار کردن در کادر اداری آموزش و پرورش من را راضی نمی کرد بلکه بیشتر ترجیح می دادم دوباره به میحط آموزشی و پای تخته سیاه برگردم، اگرچه کار کردن در کنار مسئولان خوبی مانند جناب عباس آبادی واقعا برایم لذت بخش بود، اما ترجیح دادم دوباره به نزد دانش آموزانم برگردم.

 از خاطرات دوران خدمتم که کم نیستند به سه خاطره اشاره می کنم؛ از طرف اداره آموزش و پرورش پاوه با ما تماسی گرفته شد مبنی بر اینکه به اداره بیایید که عیدی امسالتان را دریافت کنید.  همراه با برخی از همکاران در صبح 20 خرداد سال 1364 به اداره متبوع رفته تا عیدی خویش را که سکه ای بود دریافت کنیم. پس از خروج از اداره، صدای آژیر قرمز سپاه پاسداران موجب نگرانی شد و لحظه ای بعد مسیر میدان مولوی تا میدان شهداء به وسیله هواپیماهای بعثی به شدت بمباران شد. از همکاران فرهنگی تعداد زیادی در محل کار، مدرسه و اداره شهید یا زخمی شدند. باتوجه به اینکه خود در صحنه بمباران زخمی شدم و شاهد شهید و  زخمی شدن همکارانم بودم، به عنوان یکی از خاطرات تلخ از ذهنم فراموش نمی شود همین موضوع سبب شد چند بیت شعر به مناسبت آن روز بسرایم:

ساعتی بود نامبارک لحظه های ترس و بیم/ در دوشنبه چاشتگاهی ساعت نه بود و نیم

قفل روزه بردهانها مهر ایمان بر قلوب/ شهر خوبان بار دیگر شد گرفتار لئیم

بار دیگر شهر پاوه شهر خون وصوم شد/ عده ای بی سر شدند و عده ای گشتند یتیم

زیر و رو شد هر چه بود اندر مسیر جانیان/ جسم بی پا و سر و یا ازتنه گردیده نیم

شیون و زاری فتاد اندر سرای هرکسی/ می شنیدی هر قدم از وای وای تا یا کریمسید ناصر فخری

از میان ما برفتند چند عزیزی بی گناه/ مسلم و عرفان وصدیق، عادل و سید نجیم

این شهدایی که در بیت آخر شعر نام بردم از اهالی آموزش و پرورش شهرستان پاوه بودند، دبیر و دانش آموز و… (شهید مسلم خالصی، شهید عرفان عزیزی، شهید صدیق علیمرادی، شهید عادل حسامی، شهید سید نجیم صادقی )

خاطره دومم بنا به وظیفه زمانی که مسئول ارزشیابی در اداره بودم می بایستی به مدارس سرکشی می کردم، در یکی از این بازدیدها متوجه شدم که در سالن مدرسه آموزگاری همراه با دانش آموزش به سختی گریه می کنند. از دیدن این صحنه بسیار متعجب شدم و علت را از آموزگار جویا شدم. معلم چنین گفت؛ «من قبلا دو بار این دانش آموز را به علت مشکلات درسی، از کلاس اخراج کردم و تذکر دادم که تا پدرش را به مدرسه نیاورده، به کلاس من بر نگردد. این بار هم برای بار سوم او را از کلاس اخراج کردم و تذکرم را تکرار نمودم، پس از لحظه ای برای کاری از کلاس خارج شدم، دیدم دانش آموز در سالن کز کرده است. مجددا و با عصبانیت به دانش آموز گفتم که چرا برای آوردن پدرش به خانه نرفته است؟ دانش آموز به سختی و با نفس نفس به گریه افتاد و انگشت شاهدش را بلند کرد و چنین گفت:آغا (آقا) اجازه، آغا اجازه، پدرم مرده است. من از گفته دانش آموز شرمنده شدم و به گریه افتادم…»

این وضعیت مرا هم بسیار متاثر کرد و در دفتر مدرسه توصیه های لازم را در این زمینه نمودم.

اما خاطره شیرینم؛ در میدان شهدای پاوه منتظر تاکسی بودم. پس از لحظه ای ماشینی شخصی در کنارم توقف کرد و راننده آن پیاده شد و تا به من رسید فورا دست به گردنم انداخت و دست هایم را بوسید. من از این حرکت متعجب شدم و گفتم؛ عذر می خواهم شما را نمی شناسم! ایشان هم پاسخ دادند که من بهرامی هستم و در سال 1349 در روستای بله ای دانش آموز شما بوده ام. از این همه وفا به وجد آمدم.

در پایان علاقمند هستم که چند بیت شعر را که به مناسبت بازنشستگی‌ام سروده ام و در پاسخ نامه یکی از دوستانم می باشد را به شما و خوانندگان سایتتان تقدیم می کنم:

شخصی پرسید بازنشسته حال و روزت چون بود/ گفتمش جان برادر غرق طوفانم ببینسید ناصر فخری

موی بی موقع سپید و رنگ زرد چهره ام/ قلب خونین از عبور چرخ و دورانم ببین

در توانم نیست رجعت بسته است راه ورود/ اندر این وادی حضور سرد و حیرانم ببین

اشک حسرت چون نبارد روز و شب بر دامنم/ حال زار و پای سست و دست لرزانم ببین

پتک سختی است زندگی هر دم زند بر فرق سر/ زیر این بار ای برادر همچو سندانم ببین

آنچه دارم از امید فرموده‌ی مولا علی است*/ همچنین از آل طاها** نص قرآنم ببین

گرچه از عمر وتوانم اندک است سرمایه‌ام/ عالمان و آمران تحت فرمانم ببین

می زیم با این امید و پاس دارم حرمتم/ مرحبا بر این صبوری درد و درمانم ببین

*(حضرت علی(ع)می فرماید: من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا: هرکس حرفی به من بیاموزد مرا بنده خود ساخته است.)

**(رسول گرامی اسلام(ص) می فرماید: انا بعثت معلما: من معلم برانگیخته شدم.)

آرزوی توفیق تمامی دانش آموزان سابقم و جوانان امروز را دارم. از سایت سلام پاوه نیز بخاطر توجه ویژه به موضوع بازنشستگان آموزش و پرورش متشکرم. امیدوارم به منزلت و شان و شخصیت معلم بیش از اینها توجه شود.

تهیه و تنظیم : کوثر فخری ، فرهاد صالحی 

عکسهای ماندگار

اسامی افراد حاضر در عکس

ایستاده از راست:
1=سیدجمال رایزن 2=نامعلوم 3= سیدناصر فخری 4= توفیق محمودی زاده 5= نقی مرادویسی 6= مرحوم لطف الله زرهون 7= مرحوم سیدهادی مسعودی
نشسته ازراست:
1= برهان لهونی 2= مرحوم محمد امین احمدی 3= قادر ژاله 4= سید علی حیدری زاده

8 پاسخ برای “مصاحبه با پیشکسوتان مبارزه با جهل (سید ناصر فخری)

  • افسانه در تاریخ تیر 26, 1396 گفت:

    لطفا عکس شهید مسلم خالصی رو بزارید هرجا میگردم پیداش نمیکنم خواهش میکنم بزارید

  • علی محمدی نوسودی در تاریخ خرداد 4, 1395 گفت:

    با سلام
    هیچ چیز نمی تواند دل یک معلم را به اندازه موفقیت شاگردانش شاد گند .پس بیایید برای تشکر از معلمان عزیزمان شاگردان موفقی باشیم .سلام ودرود بر آقای فخری استاد بزرگوار وزحمتکش دیارمان.

  • مسعود حیدری زاده در تاریخ اردیبهشت 28, 1395 گفت:

    جناب آقای فخری نه تنها به عنوان یک معلم شایسته قدردانی و تشکرند بلکه در زمینه اجتماعی در شوری و… خدمات و زحمات بسیاری را متحمل شده و در بسیاری از کارهای اجتماعی خانقاه همراه و همکار و مشوق بوده اند. اکنون هم با خیر خواهی و تجربه ایی که در ایشان مشهود است مشاوری امین برای جوانان خواهند بود . من هم به نوبه خود به ایشان برای یک عمر تلاشهای فرهنگی و اجتماعی خسته نباشید عرض می نمایم.

  • فرزندانت در تاریخ اردیبهشت 27, 1395 گفت:

    ما به داشتن همچین پدری افتخار میکنیم . پدری که در تمام طول زندگی نه فقط برای ما بلکه برای افراد زیادی هم پدر هستند و هم معلم صبر و استقامت .
    پدر جان دوستت داریم دوستت داریم انشاالله سایه ات سالها بر سر ما باشد .کوثر جان خیلی خیلی از شما و سایت سلام پاوه سپاسگذاریم

  • سرور فخری در تاریخ اردیبهشت 27, 1395 گفت:

    عموی مهربان و آموزگار ارجمندم بر دستان پر مهرت بوسه میزنم و درسهایی را که دلسوزانه به من آموختی همیشه آویزه گوش خواهم کرد.
    ممنون کوثر جان مثل همیشه گزارش کامل و زیبایی بود.خسته نباشید.

  • خانقاهی در تاریخ اردیبهشت 26, 1395 گفت:

    آقای فخری یکی از بهترین دبیر هایم بودند،ایشالله سالهای سال،عمر با عزت داشته باشند.

  • برهان لهونی در تاریخ اردیبهشت 26, 1395 گفت:

    سلام واحترام:
    از بارگاه پروردگار رحمان …:برای معلم فرهیخته ،متعهد، دلسوز، پیشکسوت و خامه رنگین : برادر ودوست صمیمی ،همکلاسی و رفیق… عزیزم جناب ماموسا سید ناصر فخری ،که :
    کل دوران دبستان ودبیرستان را درخانقاه ،پاوه وکرمانشاه
    باهم بوده ایم !؛ (به سبب انس وعلاقه ی ،که: از دوران کودکی وپیش از دبستان، سیده ی مرحومه …مادر زنده یادشان موجد آن بود همبازی ویار دوران کوددکی و نوجوانی … بوده وحتی الامکان روی یک نیمکت مدرسه می نشستیم ….!؛) صمیمانه:سلامتی وطول عمر پر صفا وبرکت تمنا می نمایم!!!؛
    همچنین:
    از بابت انجام وچاپ این مصاحبه وتداعی بسیاری از خاطرات شیرین …چندین دهه ای مشترکمان با کاک سید ناصر،نیز:
    از عزیزان سلام پاوه، بویژه: خواهر کوثر ،به سهم خودتشکرو قدر دانی می نمایم
    عزت مستدام
    برهان لهونی

  • گلباخ موسی زاده در تاریخ اردیبهشت 26, 1395 گفت:

    سلام آقای فخری واین افتخاری بزرگ وانشاالا سربلند وموفق باشین برای خود وخانواده ات