پ 09 فروردین 1403 ساعت 19:55

من حلبچه مادر بودم …/نرمین گیوچی

من حلبچه مادر بودم …/نرمین گیوچی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : در حیرتم، انگار هزاران گم کرده دارم، به مرده‌ای می‌ مانم که در تمنای نفسی، نفس نفس می‌زنم، مثل بادکنکی هستم که از دست دختربچه‌ای حلبچه‌ای رها و همراه باد در آسمان سرگردان دستان خدا، برای گرفتن دوباره‌ام ولی حس و حال و هوای یک فرشته مرگ را دارم […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : در حیرتم، انگار هزاران گم کرده دارم، به مرده‌ای می‌ مانم که در تمنای نفسی، نفس نفس می‌زنم، مثل بادکنکی هستم که از دست دختربچه‌ای حلبچه‌ای رها و همراه باد در آسمان سرگردان دستان خدا، برای گرفتن دوباره‌ام ولی حس و حال و هوای یک فرشته مرگ را دارم و از این همه آسمان پر از نفس هراسانم، انگار زنی آبستن بودم و خبری وحشتناک را به دنیا می‌آوردم.نرمین گیوچی

مردمان حلبچه را به نظاره تشنه بودم و می‌دانستم شام امشبشان آخرین قوت خدایشان هست و سقراط گونه جام شوکران را می‌نوشند. کوچه پس کوچه‌های حلبچه می‌دانستن فردا خلوتن و فریاد سکوت می‌زنند و آرام آرام شیون می‌کردن اینجا آرامش از جنس قبل طوفان گریه می‌کرد. فردای روز، درست در قلب آسمان، مرگی از جنس آهن و با تیرهای سیاه خنکی به پرواز درآمده بود. فریادها از هیبت مرگی سخت، نعره می‌زدند، پنج هزار نفس، مادر روبه‌ روی دلبندش، فرزندد ر عمق اعتماد دستان پدر، پدر آخر درماندگی، نفس دادند.

من دیدم نوزاد حلبچه‌ای از ترس مرگ و نبودن نفس برای جسم لطیفش سینه مادرش را با خون به دهان کشیده بود و بجای شیر حیات، زهر مرگ را نوشید و چه آرام جلوی چشمان حدقه زده مادر، جان داد.

شاید من ابلیس بودم به تاوان نافرمانی خالق محکوم به دیدن تراژدی حلبچه بودم، اما این دیدن حق من هم نبود، دوباره دیدم در عمق این ویرانی و کشتار و گرد و غبار چیزی از دور روشن، برق می‌زد، با احتیاط نزدیک شدم، حیاط خانه‌ای که قبل از حادثه میزبان عروسی حلبچه بود الان گوری دست جمعی را تداعی می‌کرد حیاطی پر از رفت و آمد و حرکت اما تمام کلاشها و فقیانه‌ها خشک رو به مرگ سجده کرده بودن.

هر در خانه‌ی حلبچه را باز می‌کردی تابلویی از خنده مرگ، چشمهایت را چنگ می‌زد انگار داوینچی این بار در هیبت شیطانی نقاش، گریه حلبچه را شاهکارانه و بی‌رحمانه برای گرفتن سکوت اسکار دنیا، نقاشی کرده بود و جهان به حرمت تنهایی حلبچه و یگانگی مرگش سکوتش به سالها کشیده شده است.

کمی پایین‌تر دوباره دیدم دختر بچه یتیم و تنها، انگار هنوز زنده بود و از بی‌کسی عروسک پارچه‌ایش را تند بغل گرفته بود و داشت از آخرین نفس‌هایش به دهان پارچه‌ای عروسکش جان می‌داد، عروسک را به دست زمین سپردم و تنگ به آغوشش کشیدم خواستم مسیحی از جنس منجی باشم و زندگی دوباره ببخشم، که واپسین نفس و اشکش روی شانه‌هایم جای گرفت یعنی من مرگ بودم و نفسم از آن ازرائیل بود. !

من دیدم آنقدر سخت دیدم که صدای شکستنم همراه نفسها یکی شد من حلبچه مادر بودم که در چند ثانیه، پنج هزار بار کمرم شکست.

نرمین گیوه‌چی- پاوه

27 پاسخ برای “من حلبچه مادر بودم …/نرمین گیوچی

  • دلسوز در تاریخ اسفند 18, 1394 گفت:

    از لحاظ احساسی جالب بود اما از لحاظ ادبی بسیار پیش پا افتاده و ضعیف بود

  • منیره در تاریخ اسفند 17, 1394 گفت:

    سلام واقعا عالی بود خانم گیوه چی

  • هانە در تاریخ اسفند 16, 1394 گفت:

    دەس وەش نەرمین گیان بە ڕاسی پەڕ جە هەست بێ و دڵما چڵەکناشەرە?

  • عبدالله حبیبی در تاریخ اسفند 16, 1394 گفت:

    بسیار عالی. دستمریزاد

  • پاوه ای در تاریخ اسفند 16, 1394 گفت:

    خیلی جالب بود و ناراحت کننده.
    تشکر

  • نودشه در تاریخ اسفند 16, 1394 گفت:

    با سلام خدمت خانم گیوه چی
    با توجه به اینکه جنابعالی نودشه ای هستی خوب می شد در مورد شیمیایی نودشه هم می نوشتی
    امیدوارم در اینده در مورد شهر خودتون نیز بنویسید

  • نرمین گیوه چی در تاریخ اسفند 16, 1394 گفت:

    از تمام دوستان، بخاطر لطفی که داشتن ممنونم ،امیدوارم بتوانم قلمی گویا وتوانمند در جهت خدمت به فرهنگ وزبان وملتم داشته باشم
    نرمین گیوه چی

  • سميرا در تاریخ اسفند 16, 1394 گفت:

    باسلام خدمت شما دوست گرامی خانم گيوه چی،

    واقعا نوشته تان چنان با احساس بیان کرده بودين ک راحت ميشد وقایع گفته شمارا تصور کرد تصور درد و رنج های مردمان حلبچه

    البت از دید من این قسمت متن شما واقعا غیرقابل توصیف بود “کمی پایین تر دوباره دیدم دختر بچه ی یتیم و تنها…….. یعنی من مرگ بودم و نفسم ازآن عزرائیل بود”

    من بار اولم هست ک دست نوشته افکار شمارو می خوانم. عالی بود
    سپاس از شما ?????

  • مظفر اسلامی نیا در تاریخ اسفند 16, 1394 گفت:

    با تشکر از سرکار خانم گیوه چی بخاطر بیان ادیبانه وپراحسا س در رسای مردم مظلوم حلبچه، به راستی این تراژدی عظیم تا قیامت نه دامن مسببان آن را رها خواهد کرد ونه از حافظه وذهن هیچ انسان آزاده ای پاک خواهد شد.

  • سراج در تاریخ اسفند 16, 1394 گفت:

    درود بر بانوی توانای شهرمون.
    واقعا تراژدی غم انگیزی بود که بسیار با احساس یادداشت کرده بودی .
    موفق باشید

  • هم ولایتی در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    بسیار عالی بود خانم گیوه چی تو با احساسات درونی این جملات را بیان کردی ومن بچشم دیدم جان فشانی مادران کرد وزجر مردان غیور حلبچه ودیدم جان دادن کودکان در آغوش سرد مادران وهر وقت بیاد آن ایام میافتم از اعماق وجودم میگویم مرگ بر قدرت واستبداد خواهی ومرگ بر ظالم که بر حق مرگ کثیفی هم نصیبش. شد وبه زباله دان تاریخ پیوست

  • عدنان مرادی در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    بدون شک یکی از جسورترین نویسندگان و کارگردانان موفق و آینده دار این شهر، هورامان و کوردستان سرکار خانم گیوه چی هستند و در آینده نیز موفقیت ایشان را در عرصه هنری خواهیم دید زنی از جنس تلاش و خستگی ناپذیر. مانا و ماندگار قلمتتان پویا و استوار

  • vazir در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    V

  • ناشناس در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    خیلی عالیه خانم گیوه چی ممنون از زحماتتون…
    ب امید موفقیت های بیشتر

  • سلام در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    عالیست خانم گیوه چی دستت درد نکنه

  • ناشناس در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    سلام.
    در عین حال که زیباست و نیاز به کار بیشتری دارید خانم گیوه چی.
    سعی کرده اید احساست را بیان کنی ولی زیاد موفق نبوده اید.
    به امید نوشته های بیشتر و بهتر شما

  • نادر نادری در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    افرین بر شما .خیلی متشکر و سپاس از شما خانم گیوه چی همیشه لطف می کنید .شما ازفعالان شهرمان هستی آفرین بر دست و پنجه ادبی و فرهنگی شما بزرگوار

  • جباری در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    عالی بود.

  • ناهيد در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    افرين با قلم شيوات بارها نقد وحال وأوضاع جامعه را بيان نمودي دستمريزاد

  • صادقی در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    زیبا وپربار.موفق باشین بانوی هنرمند

  • اشنا در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    بسیار عالی

  • شهروند در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    عالي بود احسنت

  • شهروند در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    شاهكار خوبي بود احسنت

  • گولان در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    بسیار زیبا بود ممنون و سپاسگزارم بانو

  • ناشناس در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    افرین خیلی قشنگ وغمگین و پرباره واقعا ک واقعیت هارو با زبان نوشتاری بازگوکردین مردمان زجرهای زیادی رو در اون دوران کشیدند خیلی قشنگ بود..

  • متین سلامتیان در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    ممنون از خانم گیوه چی چرا که واقعا زیبا بود
    انشاءالله نوشته های اینگونه بیشتری رو شاهد باشیم

  • Azizi در تاریخ اسفند 15, 1394 گفت:

    خاطري زيباي و دلتنگ و رنج اوري بود واقعا كه هرگز چنين صحنه اي در تاريخ بخصوص مردم كرد تكرار نشود

پاسخ دادن به هانە لغو پاسخ