من حلبچه مادر بودم …/نرمین گیوچی
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : در حیرتم، انگار هزاران گم کرده دارم، به مردهای می مانم که در تمنای نفسی، نفس نفس میزنم، مثل بادکنکی هستم که از دست دختربچهای حلبچهای رها و همراه باد در آسمان سرگردان دستان خدا، برای گرفتن دوبارهام ولی حس و حال و هوای یک فرشته مرگ را دارم […]
- ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
- کد خبر 30925
- 27 دیدگاه
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : در حیرتم، انگار هزاران گم کرده دارم، به مردهای می مانم که در تمنای نفسی، نفس نفس میزنم، مثل بادکنکی هستم که از دست دختربچهای حلبچهای رها و همراه باد در آسمان سرگردان دستان خدا، برای گرفتن دوبارهام ولی حس و حال و هوای یک فرشته مرگ را دارم و از این همه آسمان پر از نفس هراسانم، انگار زنی آبستن بودم و خبری وحشتناک را به دنیا میآوردم.
مردمان حلبچه را به نظاره تشنه بودم و میدانستم شام امشبشان آخرین قوت خدایشان هست و سقراط گونه جام شوکران را مینوشند. کوچه پس کوچههای حلبچه میدانستن فردا خلوتن و فریاد سکوت میزنند و آرام آرام شیون میکردن اینجا آرامش از جنس قبل طوفان گریه میکرد. فردای روز، درست در قلب آسمان، مرگی از جنس آهن و با تیرهای سیاه خنکی به پرواز درآمده بود. فریادها از هیبت مرگی سخت، نعره میزدند، پنج هزار نفس، مادر روبه روی دلبندش، فرزندد ر عمق اعتماد دستان پدر، پدر آخر درماندگی، نفس دادند.
من دیدم نوزاد حلبچهای از ترس مرگ و نبودن نفس برای جسم لطیفش سینه مادرش را با خون به دهان کشیده بود و بجای شیر حیات، زهر مرگ را نوشید و چه آرام جلوی چشمان حدقه زده مادر، جان داد.
شاید من ابلیس بودم به تاوان نافرمانی خالق محکوم به دیدن تراژدی حلبچه بودم، اما این دیدن حق من هم نبود، دوباره دیدم در عمق این ویرانی و کشتار و گرد و غبار چیزی از دور روشن، برق میزد، با احتیاط نزدیک شدم، حیاط خانهای که قبل از حادثه میزبان عروسی حلبچه بود الان گوری دست جمعی را تداعی میکرد حیاطی پر از رفت و آمد و حرکت اما تمام کلاشها و فقیانهها خشک رو به مرگ سجده کرده بودن.
هر در خانهی حلبچه را باز میکردی تابلویی از خنده مرگ، چشمهایت را چنگ میزد انگار داوینچی این بار در هیبت شیطانی نقاش، گریه حلبچه را شاهکارانه و بیرحمانه برای گرفتن سکوت اسکار دنیا، نقاشی کرده بود و جهان به حرمت تنهایی حلبچه و یگانگی مرگش سکوتش به سالها کشیده شده است.
کمی پایینتر دوباره دیدم دختر بچه یتیم و تنها، انگار هنوز زنده بود و از بیکسی عروسک پارچهایش را تند بغل گرفته بود و داشت از آخرین نفسهایش به دهان پارچهای عروسکش جان میداد، عروسک را به دست زمین سپردم و تنگ به آغوشش کشیدم خواستم مسیحی از جنس منجی باشم و زندگی دوباره ببخشم، که واپسین نفس و اشکش روی شانههایم جای گرفت یعنی من مرگ بودم و نفسم از آن ازرائیل بود. !
من دیدم آنقدر سخت دیدم که صدای شکستنم همراه نفسها یکی شد من حلبچه مادر بودم که در چند ثانیه، پنج هزار بار کمرم شکست.
نرمین گیوهچی- پاوه
از لحاظ احساسی جالب بود اما از لحاظ ادبی بسیار پیش پا افتاده و ضعیف بود
سلام واقعا عالی بود خانم گیوه چی
دەس وەش نەرمین گیان بە ڕاسی پەڕ جە هەست بێ و دڵما چڵەکناشەرە?
بسیار عالی. دستمریزاد
خیلی جالب بود و ناراحت کننده.
تشکر
با سلام خدمت خانم گیوه چی
با توجه به اینکه جنابعالی نودشه ای هستی خوب می شد در مورد شیمیایی نودشه هم می نوشتی
امیدوارم در اینده در مورد شهر خودتون نیز بنویسید
از تمام دوستان، بخاطر لطفی که داشتن ممنونم ،امیدوارم بتوانم قلمی گویا وتوانمند در جهت خدمت به فرهنگ وزبان وملتم داشته باشم
نرمین گیوه چی
باسلام خدمت شما دوست گرامی خانم گيوه چی،
واقعا نوشته تان چنان با احساس بیان کرده بودين ک راحت ميشد وقایع گفته شمارا تصور کرد تصور درد و رنج های مردمان حلبچه
البت از دید من این قسمت متن شما واقعا غیرقابل توصیف بود “کمی پایین تر دوباره دیدم دختر بچه ی یتیم و تنها…….. یعنی من مرگ بودم و نفسم ازآن عزرائیل بود”
من بار اولم هست ک دست نوشته افکار شمارو می خوانم. عالی بود
سپاس از شما ?????
با تشکر از سرکار خانم گیوه چی بخاطر بیان ادیبانه وپراحسا س در رسای مردم مظلوم حلبچه، به راستی این تراژدی عظیم تا قیامت نه دامن مسببان آن را رها خواهد کرد ونه از حافظه وذهن هیچ انسان آزاده ای پاک خواهد شد.
درود بر بانوی توانای شهرمون.
واقعا تراژدی غم انگیزی بود که بسیار با احساس یادداشت کرده بودی .
موفق باشید
بسیار عالی بود خانم گیوه چی تو با احساسات درونی این جملات را بیان کردی ومن بچشم دیدم جان فشانی مادران کرد وزجر مردان غیور حلبچه ودیدم جان دادن کودکان در آغوش سرد مادران وهر وقت بیاد آن ایام میافتم از اعماق وجودم میگویم مرگ بر قدرت واستبداد خواهی ومرگ بر ظالم که بر حق مرگ کثیفی هم نصیبش. شد وبه زباله دان تاریخ پیوست
بدون شک یکی از جسورترین نویسندگان و کارگردانان موفق و آینده دار این شهر، هورامان و کوردستان سرکار خانم گیوه چی هستند و در آینده نیز موفقیت ایشان را در عرصه هنری خواهیم دید زنی از جنس تلاش و خستگی ناپذیر. مانا و ماندگار قلمتتان پویا و استوار
V
خیلی عالیه خانم گیوه چی ممنون از زحماتتون…
ب امید موفقیت های بیشتر
عالیست خانم گیوه چی دستت درد نکنه
سلام.
در عین حال که زیباست و نیاز به کار بیشتری دارید خانم گیوه چی.
سعی کرده اید احساست را بیان کنی ولی زیاد موفق نبوده اید.
به امید نوشته های بیشتر و بهتر شما
افرین بر شما .خیلی متشکر و سپاس از شما خانم گیوه چی همیشه لطف می کنید .شما ازفعالان شهرمان هستی آفرین بر دست و پنجه ادبی و فرهنگی شما بزرگوار
عالی بود.
افرين با قلم شيوات بارها نقد وحال وأوضاع جامعه را بيان نمودي دستمريزاد
زیبا وپربار.موفق باشین بانوی هنرمند
بسیار عالی
عالي بود احسنت
شاهكار خوبي بود احسنت
بسیار زیبا بود ممنون و سپاسگزارم بانو
افرین خیلی قشنگ وغمگین و پرباره واقعا ک واقعیت هارو با زبان نوشتاری بازگوکردین مردمان زجرهای زیادی رو در اون دوران کشیدند خیلی قشنگ بود..
ممنون از خانم گیوه چی چرا که واقعا زیبا بود
انشاءالله نوشته های اینگونه بیشتری رو شاهد باشیم
خاطري زيباي و دلتنگ و رنج اوري بود واقعا كه هرگز چنين صحنه اي در تاريخ بخصوص مردم كرد تكرار نشود