پ 09 فروردین 1403 ساعت 22:48

داستان کوتاه:آرامش دست یافتنی است/ محمد غریب معاذی نژاد

داستان کوتاه:آرامش دست یافتنی است/ محمد غریب معاذی نژاد

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : محمد غریب معاذی نژاد از فعالان فرهنگی شهرستان مدتها است داستانهای کوتاهی را نوشته و در این داستانها به نقدهای زیبای اجتماعی و فرهنگی در قالب یک روایت اشاره می کند. در این باره از مجموعه داستانهای شیرین ایشان داستان کوتاه آرامش دست یافتنی است در این پایگاه خبری […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : محمد غریب معاذی نژاد از فعالان فرهنگی شهرستان مدتها است داستانهای کوتاهی را نوشته و در این داستانها به نقدهای زیبای اجتماعی و فرهنگی در قالب یک روایت اشاره می کند. در این باره از مجموعه داستانهای شیرین ایشان داستان کوتاه آرامش دست یافتنی است در این پایگاه خبری تحلیلی منتشر می شود که حاوی نکات جالب توجه ای است که امید می رود مورد مطالعه واقع شود.

ساکنین ده فعالیت تابستانه خود را به اتمام رسانده بودند ، پشت  دیوار مدرسه  جایگاه دائمی  و محل استقرار میان سالان و پیر مردهایی کهمحمد غریب معاذی نژاد مشغول گپ زدن و کشیدن سیگار و با نگاه به جاده دور دست ماشینها را نظاره گر هستند.

وسایل شخم و تراکتور و کمباین هر کدام در گوشه ای از زمینهای روستا رها شده اند .فصل پاییز  رنگ و چهره خود را کم کم داشت نشان می داد، گل کاری دور خانه ها به اتمام رسیده .شکل وتمرکز روستا به دور هم آرامش ،امنیت  وصمیمیت را صد چندان نموده بود.

مراد یکی از اهالی ده تازه از نوبت چوپانیش بر گشته است ،تا کرک یا نمد سر تا پایش را در آورد در کنار بخاری به خواب عمیقی فرو رفت ، همسرش می دانست خسته است .بخاری  هیزمی را به آخرین درجه گرماییش (تاو)رسانده بود  بخاری از شدت گرما و اشتعال هیزمها قرمز وشدت خستگی مراد به حدی است که سر و صدا وتکان خوردن بخاری را احساس نمیکند.

کتری و آفتابه مسی از شدت گرمای بخاری به صدا افتاده بودند چای درون قوری به خوبی دم کشیده و عطر و طعم آن فضای اتاق را پر کرده بود رعد وبرق یا چخماخان آسمان با هم در آمیخته بودند.

میمی در راستای مدیریت و آرامش هرچه بیشتر خانه و همراهی با شوهرش به پشت بام رفته و چند دور بام غلطان یا بان تلیر را بر روی قسمتهای مختلف پشت بام در جهت رفع چکه به حرکت در آورده تا چکه اذیتشان نکند او، با سر بند محلی و لباسهای متعددش زیاد احساس سرما نمی کرد، مرتب بخاری را گرم می کرد چند بار با صدا  نمودن شوهرش با لقب دوم  او را بیدار و چای غلیظی برایش ریخت .

مراد چای اولی را که چند صد درجه داغ بود را ضربتی خرد و یکی دیگر را با غلطاندن قند در زیر استکانش با لذت خاصی بالا کشید. تنه ای کشید  و قوطی سیگار را  از زیر متکایش در آورد و با استراحت بر روی نمد کنار بخاری چند سیگار لاپیچ را آماده وعلی الحساب یکی را در دم سیگار یا همان دم جگره گذاشت و با ذغال دور بخاری روشن  و پس از شارژ شدنش تازه چشمانش را به خوبی باز و به حرف افتاد و مرتب به سیگارش  پک می زد . با گرم شدنش تمام خستگیهای دنیا از تنش در آمد میمی آنطرف تر در میان آرگاه درون خانه  چند تخم غاز و مرغ  رو توی ماهی تابه سیاه رنگ وغرق در روغن حیوانی ریخته و صدای قرچ وقروچ تخم ها در آن فضای صمیمی ،سمفونی عشق ومحبت وآسایش را به صدا در آورده بود.

گرمای بخاری لذت خوردن نیمرو را در آن  هوای نسبتا ملایم صد چندان نموده بود ،مراد از سختی دیشب در نوبت چوپانیش به صحبت افتادکه چوپاندست تنها بودم واز شانس من هم پسر عمویت که توان کار کردن نداشت همراهم بود .گرگها چقدر  اذیتمان کردند ،همسر مراد تازه یادش افتاد که ماست  آماده خود را بیاورد .

با هم  به جان ماست سفت وشیرین  محلی افتادند،آرامش ازفضای اتاق می بارید مراد با روشن کردن رادیو وبه قول خودش ضفت در کنار بخاری دوباره به خواب عمیقی فرو رفت ،میمی به کارهای عقب افتاده خود پرداخت در پستوی کناری شروع به پخت نان محلی نمود و گاه گاهی گربه خانگی میو میووی هم می کرد و نان های کلفت (خپله های چرب) را برایش پرت می کرد ،گربه از حس خوشحالی به ادا واطوار افتاده بود که چه نان لذیذی .

زندگی همچنان استمرار داشت وهر روز از روز قبلی بهتر وذوق امید به آینده در وجود زن وشوهر بیشتر وبیشتر می گردید ، چشم انداز درون خانه بسیار دلنواز وچراغ لمپای قدیمی در بالای رفه روی دیوار و پارچه گلدوزی روی قران درون تاقچه و تفنگ شکاری کنار قالی و چند نمد لول شده توی اتاق بهمراه یک شعله برق صدی ویک تلویوزیون چهارده اینچ ویک رادیوی سیلور کوچک بود ، میمی هر روز یک مقدار هیزم را با تبر زین خرد کرده  وتعدادی هم جهت خشک شدن در کنار دیوار رو به بخاری کنار یا لاژین می کرد ،گاه گاهی باد از پنجره بسیار کوچک چوبی اتاق صداهایی را ایجاد و دیوارهای پهن وکلفت مانع از ورود سرمای زیاد به درون اتاق می گشت  آخر شب هرکدام که می توانستند با  روشن کردن چراغ انگلیسی جهت سر زدن به دامهایشان به طویله سری هم می زدند وگاها برای گاوشان هم آوازی سر می دادند.

سالیان سال گذشت و زندگی روز به روز صمیمی تر واحترام متقابل بیشتر وبیشتر می گشت زن ومرد می دانستند آرامش وصفای خانواده طول عمرشان را بیشتر وبیشتر خواهد نمود ، همیشه دعایش این بود که  پایش به دکتر رفتن باز نشود وتا چند روزی که عمرشان مانده  مشقت های مسیر دکتر وبیمارستان ودوا ودرمان را نبینند ، کار نسبتا زیاد و سیگارهای نسبتا زیاد ،یک مقدار سینه اش را به خس خس انداخته بود.

در این چند سال زندگی مشترکشان بچه دار هم نشده بودندگاه گاهی زن ومرد در این مورد  باهم به  صحبت می افتادند وشاکر خداوند هم بودند ومی گفتند  اگر امروز بچه ای هم می داشتیم مثل خالو نامدار بودیم که همه دام وزندگیشان را به بهانه رفتن به شهر فروختند  والان در دور گاراژ  می بایست سیگار می فروختم ،بالاخره اینگونه به خود صبوری می دادند،با مرور زمان مریضی خالو مراد شدید وشدید تر شده و میمی نگران از آینده زندگیشان دستش به کار نمی رفت به هنگام درست کردن غذا  سروصدای شوهرش را در می آورد که این چه غذای خشکی است مگه داریم کاه می خوریم اینقدر خشک است بالاخره  میمی با پرسیدن از اقوام خود برنامه رفتن شوهرش به دکتر را فراهم نمود.

همسرش از ساعتهای وسط روز یک مقدار کره وتخم مرغ را جهت  رفع گرسنگی در دستمالی گذاشته وتا سوار شدنش در کنار مینی بوس به طرف  شهر او را همراهی نمود ، میمی به خاطر  دامهایش نمی توانست همراهش برود ولی دلش گرفته بود و در راه آمدن به خانه زمزمه هایی را از خود سر می داد ، مینی بوس با طی نمودن  مسیری نسبتا طولانی راهی شهر گشته ومراد هم مرتب به مسیر خانه خودشان نیم نگاهی  می کرد و  از خدا طلب هموار کردن راهش را می کرد .

مینی بوس بعد از ساعتها به کرمانشاه رسید ،مراد نزدیکیهای عصر خودش را به محدوده ساختمان پزشکان ومطبهای شهر کرمانشاه رساند.مراد با چهره ای خسته پرسان پرسان مطب متخصصی را پیدا نمود وبا نگرانی از پله های ساختمان پزشکان بالا می رود ،کسی که شتابان از بالا دست پله ها  به پایین می آید آدرس مطب آلرژی وآسم در طبقه چهارم را به او می دهددو کلاس سواد اکابر دارد و روی در آسانسور کلمه خراب است حک شده ،پیر مرد با خس خس سینه  وتک صرفه ها یش بالا می رود دمی می نیشند وخستگی در می کند با کشاندن کفشهایش به روی پله ها  به طبقه سوم می رسد ، یادی از گله واحشامش می کند که الان در چه حالی هستند ونا گاه به اشتباه  وارد مطب زیبایی پوست شده و افرادی که نوک دماغهایشان را چسپ زده اند با بی اعتنایی یکی از انها با اشاره به بالا بالا او را راهنمایی می کند .

با دیدن وضعیت موجود خستگیش بیشتر وبیشتر می شود و سری هم تکان می دهد عجب دورانی شده هرچه آدم دنیا را بیشتر میگردد چیزهای عجیبی می بیند با گذر از راهرو نیمه تاریک وارد مطب مورد نظرش می شود ،صندلیها کیپ تا کیپ پر شده اند ناخوش احوالها همه به او نگاه می کنند کسی گوشش بدهکار نیست که پیر است یا جوان همه به فکر خود شان هستند با مصیبت دفترچه روستاییش را بیرون می آورد .

چند تکه کاغذ پاره از جیبش می افتند ،نزدیک منشی می شود منشی مشغول تلفن زدن است سرش را بلند نمی کند به گپ وگفتگوی خود ادامه می دهد بالاخره بدون هیچ مقدمه ای دفترچه پیر مرد را می گیرد ویک سری سوالهای بی ربط از او می پرسد.

راستی وقت هم نگرفته ای خس خس سینه پیر مرد گویای شرح احوالش بود وبا نگاه حزن آور به منشی دفترچه اش پذیرفته می شود با لاخره به گوشه ای می رود خودش را به دیوار می چسپاند و او هم نظاره گر وضعیت موجود می شود دوباره به فکر خانه اش می افتد آیا همسرش حیوانها را آب داده یانه ، چشم انداز آسایش وراحتی روستا با تمام امکانات طبیعی وبومی را دوباره در ذهنش مرور می کند.

بیماران مطب هرکدام با بغل دستی خود به بحث افتاده اند،هنوز دکتر نیامده وصدای رعد وبرق وباران اضطراب مسافرینی که می خواهند به شهر و روستایشان برگردند را افزایش داده است .

وضعیت درون سالن انتظار حرفی برای گفتن ندارد موزائیک ها انگار هیچ وقت نظافت نشده اند و دیوارها هم همینطور .بیماران صدای آمدن دکتر را احساس می کنند همه خود را جمع وجور می کنند درست همانند احترام نظامی به بالادستشان .ن

گاها به در ورودی متمرکز می شود دکتر با کیف زیر بغلش وارد و بدون هیچ احوالپرسی ویا سلامی نزدیک در اتاق ویزیت شده وبا نگاهی به منشی او را به اتاقش می خواند .

بیماران واز جمله پیر مرد تعجب می کنند و به هم نگاهی می اندازند هر کسی چیزی می گوید. نفر دیگری می گوید سلام کردن که کاری نداره ،خانمی دیگر بابا ول کن توشهرهای بزرگ سلام کنی میگن ………دوره این حرفها گذشته .

بیماران در جهت خالی  کردن غم وغصه های درونیشان از هر دری سخنی باب سخن را باز نمودند تا شاید وقت هم زود بگذرد در مجموع همه می خواستند دکتر آنها را ببیند و این حرفهای جانبی خیلی برایشان مهم نبود یعنی تاثیر گذار نبود ، وضعیت برگشت مراد در ابهام ومینی بوس ساعت هفت شب آخرین بر گشتش بود منشی با بیرون امدن از اتاق دکتر چهار نفر را صدا وبا صف به درون اتاق دکتر  برد ،مدتها گذشت همچنان در اتاق باز نمی شد پیر مرد مرتب می نشست و پا می شد و هنوز لقمه شام یا ظهر ویا عصرانه خود را نخورده بود در این اثنا پسر بچه ای که  همراه مادرش بود صبرش لبریز وبا صدای بلند دادش درامد.  آی ،آی ، دستشویی سکوت مطب با شکوایه پسر کوچک شکسته شده و مادرش بچه را به طرف دستشویی کشان کشان برد و بر روی در مستراح کلمه خراب است نوشته شده بود چند بار دستگیره را تکان می دهد ولی با قفل جانبی در محکم تر شده بود .

پسر بچه بیچاره شرم وحیا را کنار گذاشته و با صدای بلند مامان شاشم میاد.. منشی در کمال آرامش وبا کشیدن دستی به موهایش لطفا نظم مطب را بهم نزنید ببرش پایین دو کوچه بالاتر بیماران همه به هم نگاه می کردند بگو مگوی دو طرف نتیجه ای نداشت وپسر بچه بیچاره کشان کشان به طرف پایین هدایت گردید .

بیمار دیگری از گوشه ای صدایش در آمد آخه مگه دستشویی چقدر هزینه داره چرا درستش نمی کنین .من چند ساله که میام اینجا همین جمله را روی در دستشویی نوشتین . منشی ای بابا ما که وقت این کارها رو نداریم . بیماران بیچاره از ترس مشکلات جانبی ونابود شدن وقتشان  نمی توانستند ابراز هم دردی نمایند وحرفشان را رک بزنند .

تعداد کمی از بیماران کارشان راه افتاد و در این گیر ودار خانمی با قیافه ای مرتب و عینک دودی وبوی زیاد ادکلن با تق وتوق کفشاهایش وارد مطب شده ونگاهها به طرف او متمرکز میشود منشی با کمال آرامش وسخن گفتن سنجیده او را درکنار خود نشانده ویواشکی قول مساعد هم بهش میدهد نزدیک به بیست نفر هم مانده که دکتر آنها را ببیند ساعت تا پاسی از شب گذشته است .

مریضی دیگر که سن وسال بالاتری داشت با خس خس بسیار زیاد نفسهایش داشت از هوش می رفت یکی می گوید بابا دارد فیلم بازی می کند هدفش اینه که زودتر راه بیفته نهایتا کسی براش دلش نسوخت و دست از آن برنامه اش کشید و منتظر رسیدن وقت خود شد د رواقع آبرویش هم رفت ودیگر سرش را بلند نکرد .

رعد وبرق وباران لحظه ای آرام نمی شدند ،کنار دستی ها چه نشسته وچه سر پا دیگر حرفی برای گفتن نداشتند چون همه حرفها را با هم رد وبدل کرده بودند ،خستگی  بیش از حد ناخوشیهایشان را یادشان برده بود ،مادر وپسر بچه دوباره به سالن برگشتند ولحظه ای مزاح وخنده به چهره غم زده بیماران از جمله مراد برگشت پیر مرد با خود می گفت مگه چه خبره این همه جوان اینجوری مریض هستند شاید اخرین نفر مراد بود نزد دکتر رفت دکتر در مورد پرهیز غذایی توصیه هایی بهش  کرده بود ویک مقدار دارو ، درراه  پله ها به طرف پایین با خودش به حرف افتاده بود مرتب می گفت پس چی بخورم  زندگیمان به این چیزها وابسته است.

سالاد و مالاد مگه برای انسان غذا میشه به هر نحوی که بود دارو رو گرفت و مسافرخانه ای را پیدا  و در کنار چند مسافر دیگر در اتاق  مشترک  خوابید و صبح کسالتش چند برابر تر شده بود .حالا می دانست زندگی وآرامش را باید کجا یافت گردنش از متکای سفت وبی ریخت مسافر خانه خشک شده بود .خودش  را به مینی بوس روستا رساند مینی بوس بعد از چند ساعت نزدیک روستا شده وبا دیدن فضای روستایشان تمام ناخوشی هایش از یاد رفت ومرتبا از خدا درخواست شفا میکرد وخدایا ما که درخواست زیادی در این دنیا نداریم ما هستیم و این زندگی ساده  ویواشکی یک سیگار لاپیچ  را چاق نمود و به خانه  اش برگشت…..

24 پاسخ برای “داستان کوتاه:آرامش دست یافتنی است/ محمد غریب معاذی نژاد

  • یسرا م دکترای روزنامه نگاری در تاریخ آذر 16, 1394 گفت:

    در جواب کمکول بیکار می توانم بگویم فقط برو هورامی بنویس و یاد بگیر …………………..
    برو فکر نان باش خربزه آب است ……………………. من یک کلمه هورامی دوست ندارم بنویسم چون به کارم نمی آید کمکول جون……………………….
    و مشاوره ات فقط به درد دوستانت می خورد .
    بازم بنده هر چی علم اموختم مدیون معلمین عزیزم در پاوه عزیز هستم.

  • کەمکۆڵ در تاریخ آذر 16, 1394 گفت:

    دۆسە ئازیزەکان
    سپاسو دەس وەشیەکانتان مەکەرو کە نیەینێتانەرە پەی کاک حەمە غەریوی ئازیزی. بەڵام بە داخۆ هیچکام ج شمە و کاکی نویسەرو حەکەیتەکەی، نەک هەر نەتاوانتا جواوێوە ڕۆشن بە ئانیشانە بدەیدێوە کە ڕەخنە و قسێشان بێ سەرو بە نامێ داستانەکێ(!) ، بەڵکو نەتاوانتان، سەرو نەختە دیایە ڕەخنە ئامێزەکەو ئەمن، تەنانەت وشێوە ڕۆشنگەرتان بۆ، پەوکەی ئەمن سەرەڕاو ئانەیە کە سوورەنان سەرو ئا باسەیە، نممەتاوو و گەرەکم نیەن زیاتەر ڕەخنەم بۆنێ و وێم شەکەت بکەروون.
    شمە مانان نمەتاودێ بە چەواشە کەردەی باسەکەی و تۆمەت بەخشای پێد و پەوی دیفاعێوە جوان چی داستانێ کەردێ و هەرگیز پی شێوازە، هیچ دەقێوە نمەتاوۆ عال و پاک و پۆختە بۆ و مەنۆوە. با شمە ڕاس واچدێ؛ ئێمە بێسواد و غەرەزن و….، دەی خۆ شمە سواددارێندێ چێوە عالەکانو داستانەکێ و ئاستی عالو نویسیاییش بواچدێ پەی کاک حەمەغەریوی.
    تەنیا ئینەی مواچوون؛
    دەق “مەتن” کە وەڵا کریۆوە و وەزۆرە، ئیتر تەنیا مڵکو نویسەرەکەیش نیەن و هەرکەس پەیش هەن پەیلوایش بۆ سەرش.
    جا ئی دەقە هەرچی بۆ بەنا بە تواناییش مەتاوۆ یاگێ باسی و ڕاڤەی و شروڤە” تحلیل”یش بۆ ج لاو وانەریۆ.
    جا، وانەریچ ج وانای دەقیەنە، کریۆ سەرو دوێ بەشانەرە دابەش کریۆ:
    وانەری تەممەڵ و کوشندە؛ ئی وانەرە فێر بیەن ئا دەقەیە، سەرپایی و بەبێ ڕاڤەو بە ڕواڵەت بوانۆوە و تامێوی عادەتیش چەنە هۆرگێرۆو چەپڵێ کوۆ پەی نویسەرەکەیش و ستایشی سەقەتش کەرۆ. خرابتەرین ئاکامو ئی شێوازیە مرنای و گۆڵدای کاکی نویسەریەن؛ چوونکەی کاکی نویسەر پاسە مەزانۆ کە شاکارش خوڵقنان و نەک هتر عەیب و ئیرادەکانش نمەوێزۆوە ، هیچ هەوڵێوەیچ نمەدۆ پەی وانای و فێر بیەی زیاتەری. ج واقێعەنە پی شێوازە وردە وردە نویسەر یەک ئاستەنە مەنۆوە و ڕوەو نەمەنەی و تاویای مەلۆ.
    وانەری ئازا و چالاک؛ ئی وانەرە بە دیەی و وانای هەر دەقێوە جیاوازتەر چانەیە کە باوەن و بیەن بە عادەت ، بە ئەنەفکریای و وانای ورد و زانستی ، دەقەکەی وانۆوە و ڕاڤە و شرۆڤەش سەر کەرۆ و پێسە دەقێوە زیندەی و تەئویل هۆرگیری مامەڵەش چەنی مەکەرۆ. ئاکامو ئی شێوازەیە، چوار، ئەنجامێش چەنە مەواانێوە؛ نویسەرو دەقەکەی بە ڕاستی گەورە مەوۆ؛ دەقەکە زیندە و هەتایی بۆ و ج مەردەی مەگنۆ؛ ج وانای ئی دەقیەنە، مانایوە و دەقێوەتەر مەگنۆ بەر؛ بۆ پاڵنەر پەی ئەوەوانای و تەئویلی چندین جارەو دەقەکەی.
    ئاکام:
    پی حەسێبە ، سەرەتا کریۆ بواچم کە ئی حەکەیتە (داستانە)، دەقێوە چالاک و ڕاڤە هۆرگیر نیەن و نمەکریۆ بە دەق بژناسیۆ تا ڕاڤە و تەئویلش سەر کریۆ. ئەگەر بە تۆزێو ئاسان گرتەی باسەکەی، کریۆ نامێ دەقیش بنیەیمێ سەر، کریۆ بواچم ئی دەقە بەسەزوانە(!) ج لاو وانەری تەممەڵی و کوشندەیۆ ئەحاتە دریان و ئیزنو هیچ جۆرە ڕاڤە و تەئویلێوەش چەنە گیریان و کەس پەی نیەن سەرش بنویسۆ و هەرجۆرە باس و ڕەخنێوە سەرش بڤەن. جیا چانەیچ کاکی نویسەر مەسو چەپڵە تەقنای و ستایشی هەڕەمەکی وانەری تەممەڵ و کوشندەو ئی شارەیە بیەن و گۆش نمەدارۆ هیچ جۆرە قسە و باسێوە ڕۆشنگەر و ڕەخنە ئامێزی سەرو کارەکەیش!!! خۆ ناحەقیچش نیەن ئاخور ئاد پی شێوە، پاڵەوانی تەمام ماناو ئی شارەیەنە و …..!
    …………….
    دادە یۆسرا میمەی دۆکتۆرێ ڕۆژنامەنگارەو شاریچ، قاتیش کەردەن !! جیای کارو ڕۆژنامەوانیش، ڕوەش ئۆردێنە ئیشی تاقەت پڕووکنو فێرکاری داستان نویسی!!!!خۆ ناهەقش نمەگێرو ئاخور ئی شارە ڕۆژنامە نگرەش پەی چی؟ حەتم کاک حەمەغەریوی ئازیز مەدرەسەو یۆسرا میمێنە، عالتەر فێر مەوۆ و ئی جار حەکەیتێوە عالتەر وەزنۆرە!
    جنرێتەریچ ئاماژە دەو پینەیە(چوونکەی بیەن بە ڕەسم) ، کە، ئەمنیچ مامۆسا مەعازی نژاد سەردەمێوە مامۆسام بیەنو چەنەش فێربیەنان (هەڵبەت مامۆساو داستانێ نا، مامۆساو مەیرەسەی) و لەو ئەمنۆ فرە ڕێزدارەن.

    • معاذی نزاد ..محمد غریب در تاریخ آذر 16, 1394 گفت:

      برادر محترم .من در نظر قبلی خود عاجزانه گفتم لطفا به این مشاجره پایان دهید . فضای فرهنگی را آشفته نکنید ولی شما دست بر دار نیستید . وشمشیر را از رو بسته اید ،دوستان عزیز این برادر می گوید که من سواد علمی در مورد داستان ندارم .خوب چه اشکالی دارد کسی بدون سواد وارد این عرصه شود امده ام که یاد بگیرم شما باید مسیر درست رفتن را به من یاد دهی هیچ اشکالی ندارد .حالا من با افتخار از شما این کار را می خواهم وبدون غرض هم این حرف را می زنم .آیا اشکال کار من از کجاست شما باید با نوشتن یک داستان خوب مثل سرمشق مدرسه توضیحات لازم را مطرح نمایی وبگویی داستان یعنی این . .حالا اگر سایتهای پاوه را قبول نداری .کرد پرس یا هر سایت غیر رسمی دیگری یکی از داستنهای خوبتان را در معرض دید بگذار دقیقا مثل فضای رقابتی اجناس که جنس های بنجول خودشان کنار می روند . من که کمبودی ندارم .به بازنشستگی خود قانع هستم وبه شما قول می دهم کنار بکشم ودر دور میدان پاوه قدم بزنم واینترنتی هم مصرف نکنم آیا تا اینجای کار حرفهای من اشکالی دارد یا نه ..پس لطفا این شیوه را انجام دهید من د رخدمتتان هستم .

      اگر نگران هستید چرا در داستان کلمات کردی بکار گرفته می شوند این یک شیوه جدید است که می خواهم در ادبیات جدید به ان بپردازم .
      اگر هم هدفتان اینست که باید افراد خاصی در این عرصه باشند این یک دیکتاروی است مثل زمانهای گذشته می شود
      اگر نگران هستید که به تنهایی چرا این عرصه را در پیش گرفته ام مگر بابت هر داستان پولی دریافت می کنم وحقی را از کسی ضایع نموده ام
      اگر صرفا هدف دیگری دارید .آنرا چرا سر ما خالی می کنید من که در دنیای سیاست کا ره ای نیستم
      اگردوستانتان شارژتان می کنند اسم خود را مشکل دار می کنی وانها از دور به شما می خندند
      مگر می شود همه داستانها ی انسان خوب در بیایند بگذارید این داستان ما اشکالاتی داشته باشد
      اگر هم می گویید چرا جز یک تشکیلات یا یک تفکر نیستم این را بدانید گروه وتشکیلات ،انسان را اسیر خود خواهد نمود و در واقع انسان فکرش برده گروه خواهد شد وخود نمی تواند مستقل عمل نماید

  • هاوژین عباسی در تاریخ آذر 15, 1394 گفت:

    داستان نویسی هنر است و مطمئنا فضای نقد و بررسی در این هنر می بایست طوری بیان نشود که شکل تخریب کننده ای برای نویسنده و خواننده صورت بگیرد.
    با تشکر از اقای معاذی نژاد بابت مطالب خوب و خواندنیش

  • ناشناس در تاریخ آذر 15, 1394 گفت:

    چند نکته:
    ابتدا خدمت کاک محمدغریب معاذی نژاد، استاد خوب و محجوبم، سلام دارم. چراکه براش احترام قایلم.
    لطفا کسی کاسه ی داغ تر از آش نشود و هی از اخلاق و مهربانی او دفاع نکند چون کسی با این صفات خوب او کاری ندارد. او اینجا داستان نویس است.
    اما:
    ما در تاریخ معاصر ایران داستان نویسانی مثل مرحوم خانم فهیمه رحیمی و خانم نسرین ثامنی و کسانی مثل احمد محققی و… (که ایشان داستان جنایی می نوشت) داریم البته اینها عددی در هنر داستان نویسی به شمار نمی آیند وبه راحتی فراموش می شوند. حتی بعضی وقت ها خوب فورم داستان را رعایت می کنند و هزران نکته اخلاقی و آموزشی در داستانهایشان هست و کتابهایشان هم بسیار پر فروش است، ولی در کنار داستان نویسانی مثل مرحوم گلشیری و هدایت و… داستان نویس به حساب نمی آیند. نمی دانم استاد ما کدام یک از ای راها را ادامه می دهد؟ آیا می خواهد جددی داستان بنویسد یانه؟ اگر می خواهد با اجازه ایشان باید عرض کنم با این شیوه نمی شود داستان جدی نوشد. البته می شود چیزی نوشت و به قول بعضی ها خدمتی کرد. اما دیگر داستان نیست و نباید چون ژانر داستان از آن دفاع کرد. (در این زمینه حرف بسیار است.)
    من با بسیاری از حرف های کەمکۆڵ، موافقم، اما نقدی هم از او دارم؛ نباید همیشه جدی بود و انتظار داشت کارها همیشه جدی باشند. فکر کنم کاک محمدغریب اصطلاح داستان را به معنای بسیار عام گرفته است ایشان شاید نمی خواهد داستان را چون “ژانر” جدی ببیند. دوست دارد حکایت بنویسد خوب چه اشکال دارد بنویسد.
    من هم نمی خواهم اینجا آموزش نقد یا تعریف داستان را بنویسم؛ در این زمینه کتاب فراوان است از جمله کارهای آقایان جمال میرصادقی و شهریار مندنی پور…
    نکته ی آخر: گویا استاد، کەمکۆڵ را می شناسد، چون او را عامل تفرقه و پراکندگی فرهنگ دوستان و، وضعیت وخیم فرهنگی شهر می داند، استاد خوبم! آیا هر کس چیزی غیر از تعریف گفت مصیبت است؟!! چگونه وضیعت فرهنگی شهرمان را اینگونه ساده می کنید و عامل آن را مشخص می کنید؟!! ضمنا همه از قلم شما تعریف کردند فقط یک نفر از شما نقد کرد اگر غیر از این بود غیر طبیعی بود.
    در آخر از همه پوزش می طلبم. بخصوص از معلم روزهای خوب کاک محمد غریب.
    مایەم ناڕەواج دەروونم تەنگەن
    قافڵەم تا قام قیامەت لە نگەن

  • معاذی نزاد ..محمد غریب در تاریخ آذر 15, 1394 گفت:

    .آیا دوستان عزیز می دانند برای ایده پردازی یک داستان باید چقدر وقت صرف شود .برای نوشتن دو صفحه شاید یک ماه کار لازم باشد .نوشتن یک مطلب جسارت می خواهد .چون همه طیفهای فکری شاید آنرا مطالعه نمایند .باید به نحوی نیم نگاهی هم به این مسئله داشته باشیم . از بعد جایگاه وموقعیتهای اجتماعی سن وسال وقدمت ما به گونه ایست دنیا را پشت سر گذاشته ایم وهدفمان از این مطالب جلب توجه دوستان برای پست ومقام نیست چرا که من همیشه گفته ام خدمت در دور ترین روستا برایم غنیمت بوده همین داستان را که اینگونه بر ان تاختند براساس تفکر سی وپنج سال پیش بازسازی نمودم .هنگامی که در روستایی بودم ومحصل کلاس دوم آن مدرسه در اول زنگ بهم گفت آغی مدیر عمویم که فرزند هم ندارد گفته ظهر برای نهار خانه اونا باید بری .در پایان زنگ اخر نمی خواستم دلش را بشکنم از کنار جوی آب روستا راه افتادیم از میان چند باغ ومزرعه وبرکه های مختلف به خانه انها رسیدیم .(در بعضی روستاها حالت تمرکز به حالت غیر متمرکز کز تبدیل می شود .واز بعد علمی به ان گتوهای روستایی می گویند یعنی از بعد فرهنگ ومذهب اگر دور تراز ده اصلی باشند ارامش وامنیت بیشتری دارند وراحت تر زندگی می کنند ) وقت نهارکه شد درست درمیان محلی به نام آتشدان درون خانه یا آرگا یا کوانگ ..که دوستان از من ایراد گرفته ودر بعد فارسی نویسی اشکال گرفته اند در انجا همه اهل خانه یک غذای محلی بسیار ساده را خوردیم .که اگر در رستوران جمشید با وجود صلف سرویس می خوردیم همان غذای روستایی ساده لذت بیشتری داشت .دوستان عزیز معلمی بازنشسته وسن وسال گذشته هدفش چیست یا چه نقش کلیدی د رجامعه دارد که بخواهد در بعد فرهنگی خود نمایی کند وبرای دیگر فرهنگ دوستان شاخ و شانه بکشد ..من خیلی در تعجبم داستان مفت ومجانی د رمعرض دید است واین گونه بی مهابا بهمان تاخته می شود مگر یک سایت مطالب زیادی ندارد .دوستان بروند چیز دیگری را مطالعه بفرمایند .من اصلا هدفم دامن زدن به بجث نیست ودوست دارم در اینجا به مناقشه خاتمه داده شود از دوستمان شاید که ناراحت شده باشند .می خواهم باید در این سایتها با هم همفکری وتعا مل داشته باشیم بهم دیگر نتازیم مگر در این سایت مسابقه داستان نویسی راه افتاده ومی خواهند کسی را برنده کنند .برادران عزیز درست است که در فضا های ی دمکراتیک نقد ونقادی مرسوم است ولی نقد اینگونه است تخریب شخصیت ومتهم کردن درست است . الان شاید بعضی از دوستان منتقد بگویند که این نظرات مثبت را خودش نوشته است ولی باور بفرمایید همین چند کلمه کردی نوشتن در میان کلیت زبان فارسی ارزش واعتبار کردی را بیشتر می کند (یادم هست در سال 72 مرحوم آقای یوسف رسول آبادی در سال چهارم امتحانات برای بچه ها ی سال چهارم املا می خواندند در جایی به کلمه ای رسید وبچه ها معنی ان را نمی دانستند .با صدای بلند گفتند همین کلمه را که می گویم به جای ان بنویسید قالاب بجای کلاغ وهمه آنرا نوشتند وامتحان هم نهایی بود ) در ضمن داستان کوتاه در هیچ جایی از هورامان وکردستان مرسوم نبوده واگر داستانهایی که نگاشته شده اند داستانهای بلند می باشند در حد پانصد صفحه می باشند وقتی مادر بزرگهایمان برایمان تعریف می کردند در ده دقیقه اول خوابمان می گرفت وتنها داستان کوتاه است که می تواند خواننده را با خود همراه کند . در ضمن شعر وداستان و نقد ادبی نباید صرفا یک تیپ افراد سکاندار ان باشند بگذاریم همه کار خودشان را بکنند وجامعه در مورد انها نظر بدهد

    • کسی در این شهر در تاریخ آذر 15, 1394 گفت:

      این جمله شماست:
      «[بگذارید] جامعه در مورد آنها نظر بدهد»
      کاک محمدغریب دوست داشتنی و عزیز! این دیگرانی که میفرمایید هم اکنون مشغول نظر دادن هستند! (البته اگر من و که‌مکول و … را جزئی از این جامعه (دیگران) میدانید که در حال نظر دادن هستیم، پس دیگر چه لزومی به برافروختگی شما و هوادارانتان است!) نا جایی که یکی از طرفدارانتان، با جملاتی رکیک و سخیف به یکی از نقادان متنان، ارزش شما را هم کم کرد. آخر اگر دوستداران شما از این قماش افرادند، که ….
      تندرست باشید و عمرتان طولانی.

  • mojgan در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

    Ba salam va khaste nabashid khedmate ostade bozorgvarm. Pedar jan besyar mamnon az dastane zibayat.

  • یسرا م دکترای روزنامه نگاری در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

    کمکول محترم لطفا مطالعه کن و با تشکر از استاد مهربانم جناب آقای محمد غریب معاذی نژاد که درس را مدیون شما و دیگر معلمان عزیزم در پاوه هستم :
    اگر تا به حال به این نکته فکر کرده اید که روزی منتقد یک متن داستانی شوید حتما این مطلب را بخوانید

    تمام انرژی و عصاره‌ی روحتان را در یك داستان می‌ریزید. شب‌ها و روزها بر سر یك صفحه وقت می‌گذارید و كار می‌كنید تا دست آخر داستان نوشته می‌شود. در مرحله‌ی بعد داستانتان را به كسی می‌دهد تا بخواند، شاید آن شخص، خودش نویسنده باشد و شاید هم یك دوست. خلاصه خیلی وقت گذاشته‌اید تا داستانی بنویسید كه پرفروش باشد یا دیگران از آن استقبال كنند. حتماً می‌دانید كه اگر به صورت حرفه‌ای دنبال نوشتن هستید، دانش چگونه خوب نوشتن لازم است ولی كافی نیست. دانش دیگری را هم باید بدانید. درست است. دانش نقد كردن حرفه‌ای یك داستان در زیر، سیاهه‌ای از نكات و سؤال‌هایی كه یك نقد خوب را شكل می‌دهند آورده شده و البته روش‌های فراوانی برای نقد یك داستان هست. می‌توانید بعد از نوشتن داستانتان چند روزی آن را كنار بگذارید و بعد مطالب زیر را بخوانید. بعد ببینید آیا این نكات در داستانتان رعایت شده است.

    * * *

    فرآیند نقد

    در این بخش از نقد داستان سعی كنید موارد زیر را اجرا كنید. به یاد داشته باشید كه نگاه شما در چند موردی كه در زیر آمده هنوز آن نگاه یكسر تكنیكی به داستان نیست.

    الف ـ به هیچ وجه مبادرت به خواندن سایر نقدهایی كه راجع به این داستان نوشته شده است نكنید. می‌توانید خواندن آنها را به بعد موكول كنید.

    ب ـ ‌به‌عنوان یك خواننده، برداشت و احساس خود را از داستان، بنویسید. برای مثال می‌توانید روی این موضوع دقت كنید كه آیا داستان از همان پاراگراف‌های اول توانسته شما را به خود جذب كند؟

    ج ـ ضعف‌های داستان را پیدا كنید. به یاد داشته باشید كه نوشتن یك نقد دو هدف را دنبال می‌كند: یكی، مشخص كردن نقاط ضعف آن و دیگر، ارائه‌ی پیشنهادهای سازنده برای نویسنده تا داستان خود را تقویت كند.

    د ـ اگر داستان نقطه‌ی قوتی دارد آن را مشخص كنید.

    هـ ـ هرگز طی نقد داستان به نقد شخصیت نویسنده نپردازید. تمركز شما فقط و فقط باید روی نوشته و متن باشد. بنابراین زندگی و شخصیت نویسنده هیچ ارتباطی به نقد اثر ندارد.

    نقد عناصر داستان

    یك داستان معمولاً در بردارنده‌ی عناصری است كه به شكل قاعده درآمده‌اند. البته یك داستان خوب الزاماً نیازی به تبعیت بی‌چون و چرا از این قواعد ندارد و می‌تواند از این قواعد تخطی كند و حتی ژانر خود را هم زیر پا بگذارد. با این حال، در مبحث روایت‌شناسی، روایت باید دارای ویژگی‌هایی باشد تا در فرایند شناخت و نقد آن به مشكلی بر نخوریم. در زیر به شكل ساده و گذرا این عناصر بررسی می‌شود؛ با این توضیح كه دو كتاب ارزشمند «دستور زبان داستان» از احمد اخوت و عناصر داستان از رابرت اسكولز (ترجمه‌ی فرزانه طاهری) جزء منابع خوب حیطه‌ی روایت‌شناسی و شناخت عناصر داستان‌اند كه می‌توانید به آنها مراجعه كنید.

    الف ـ شروع داستان (OPENING)

    آیا اولین جملات و پاراگراف‌های داستان توجه شما را به خود جلب كرده‌اند؟ هرقدر كه نویسنده در داستان خود شروع بهتری داشته باشد، بیشتر می‌تواند خواننده را جذب كند. حتی ما وقتی در كتابفروشی هستیم و كتاب داستانی را می‌بینیم كه با نویسنده‌ی آن آشنایی نداریم، یكی از معیارها برای خرید آن می‌تواند توجه به دقت به نحوه‌ی شروع آن باشد. ادوارد سعید گفته: «بدون داشتن ذره‌ای از احساس آغاز، هیچ اثری را نمی‌توان شروع كرد؛ همان‌طور كه بدون این احساس پایانی هم در كار نخواهد بود». رابرت اسكولز در كتاب عناصر داستان معتقد است كه در شروع داستان باید شخصیت‌های كلیدی معرفی و مناسبت‌های اولیه‌ی آنها مشخص شود، زمینه برای كنش اصلی آماده شده و چنانچه داستان نیاز داشته باشد، چیزی درباره‌ی گذشته‌ی آن عنوان كند. باید در شروع داستان اولین نشانه‌های بحران داستان به خواننده نشان داده شود؛ بحرانی كه بعداً كنش اصلی داستان را به همراه دارد. به هرحال شروع داستان خیلی مهم است و یك منتقد هم حتماً باید به شروع داستان توجه اساسی داشته باشد.

    ب ـ كشمكش (CONFLICT)

    منظور از كشمكش، درگیری ذهنی یا اخلاقی شخصیت داستان است كه از امیال یا آرزوهای برآورده نشده یا مغایر ناشی می‌شود. در داستان باید دید آیا كشمكش عاطفی شخصیت اصلی و نیز كشمكش بین شخصیت‌های دیگر وجود دارد؟ و نویسنده تا چه حد توانسته كشمكش بین شخصیت‌ها و كشمكش شخصی قهرمان داستان را نشان دهد.

    طرح (PLOT)

    مبحث طرح یكی از مباحث پیچیده و اساسی در داستان است. اما این‌جا به‌طور گذرا می‌گوییم منظور از طرح، نقشه،‌نظم، الگو و شمائی از حوادث است. به بیان بهتر، حوادث و شخصیت‌ها طوری در داستان شكل می‌یابند كه كنجكاوی و تعلیق خواننده را به دنبال می‌آورند. خواننده حوادث داستان را پی می‌گیرد و می‌خواهد علت وقوع آنها را بداند. شاید لازم باشد بگویم كه طبق تعریف ای.ام.فورستر بین داستان و طرح، فرق است. داستان نقل رشته‌ای از حوادث است كه بر طبق روالی زمانی ترتیب پیدا كرده‌اند. اما طرح، نقل حوادث است با تكیه بر موجبیت و روابط علی و معلولی. در این قسمت از نقد باید نكاتی را كه مرتبط با طرح است در نظر بگیریم: آیا طرح اصلی واضح و قابل باور است؟ آیا شخصیت اصلی مسأله‌ی تعریف شده‌ای برای حل كردن دارد؟ آیا خواننده می‌تواند زمان و مكان داستان را به آسانی تشخیص دهد؟ و…

    فضاسازی داستان (SETTING)

    در این قسمت باید دید آیا توصیف كاملی از پس زمینه‌ی داستان ارائه شده است! آیا نویسنده اسم‌های خوبی برای آدم‌ها، مكان‌ها و اشیا به كار برده است؟ آیا بین زمان و نظم حوادث در داستان هماهنگی است؟

    شخصیت‌پردازی (CHARACTERIZATION)

    شخصیت در تعریفی ساده، انسانی است كه با خواست نویسنده پا به صحنه‌ی داستان می‌گذارد و كنش‌های مورد نظر نویسنده را انجام می‌دهد و سرانجام از صحنه‌ی داستان بیرون می‌رود. البته در نگاهی دیگر، شخصیت موجودی پویا است كه در كنش‌های داستانی ظاهر می‌شود و اگرچه از طرح كلی داستان پیروی می‌كند ولی گاهی خود ابتكار عمل به دست گرفته و همه‌چیز را رهبری می‌كند. در نقد داستان باید دید آیا شخصیت خوب پردازش شده است؟ آیا تصویر استادانه‌ای از فرهنگ، خصوصیات، دوره‌ی تاریخی و موقعیت مكانی شخصیت اصلی ارائه شده است؟ آیا حس تناقض و كشمكش درونی شخصیت به خوبی نشان داده شده است؟

    دیالوگ (DIALOGUE)

    در این قسمت باید دید آیا كلماتی كه از دهان شخصیت‌ها بیرون آمده تناسبی با خلق و خوی آنها دارد؟ آیا خواننده قادر است از خلال دیالوگ بین شخصیت‌ها به فضاسازی‌ها و توصیف‌های نویسنده پی ببرد؟ اگر چنین باشد می‌توان داستان را دارای نقطه‌ی قوت دانست.

    زاویه دید (POINT OF VIEW)

    زاویه دید منظری است كه نویسنده ـ راوی و یا شخصیت‌ها از طریق آن به داستان و حوادث آن می‌نگرند. این منظر، به‌طور عمده دو ساحت دارد: ساحت چشم و ساحت فكر. ساحت چشم نگاه یا نظر (PERSPECTIVE) را به بار می‌آورد و ساحت فكر، ایدئولوژی و وجهه‌ی نظر را. در داستان باید دید زاویه‌ی دید اول شخص است یا سوم شخص و یا دانای كل. در عین حال تغییر زاویه دید در داستان به چه شكلی است؟ آیا این كار به شكلی استادانه انجام می‌شود؟ و اصولاً آیا در داستان ما شاهد تعدّد زاویه دیدها هستیم یا یك زاویه دید واحد بر داستان حاكم است؟

    مواردی كه در بالا مطرح شد جزء عناصر اصلی داستان محسوب می‌شوند كه دانستن آنها اگرچه برای داستان‌نویسی و ناقد لازم است، اما كافی نیست. یك اثر داستانی خلاقانه، ظرفیت‌های خاص خود را دارد؛ لذا مطابقت دقیق و موبه‌موی آن با عناصر فوق، نقطه‌ی قوت و برجستگی آن محسوب نمی‌شود. با این حال چنانچه اثری بتواند پابه‌پای این قواعد، تفاوت‌ها و برجستگی‌های خاص خود را هم داشته باشد، آن وقت ما می‌توانیم آن را داستانی قوی و ارزشمند بدانیم و مطمئن باشیم كه ارزش بیشتر از یك بار خواندن را دارد.

    • کسی در این شهر در تاریخ آذر 15, 1394 گفت:

      خانم دکتر یسرا با عرض سلام و خسته نباشید فراوان!
      سخن سرکار در خصوص اینکه کسی برود و مطالعه کند، برایم یادآور آن کسانی است که چند کلمه یاد گرفته اند و میخواهند که عرض اندامی بکنند. (آخر هر کجا مخالفتی دیدند، طرف را به کم مطالعگی و کم سوادی متهم میکنند، بدون آنکه دلیل مستندی برای آن داشته باشند)
      در ضمن لازم نیست که بگویید دکتر (یا دانشجوی دکترایید) که در این خصوص برای من و بسیاری از خوانندگان، بدین معنی است که شما چیزی در چنته ندارید، بجز مدرکتان!
      شما اگر سوادی یا معلوماتی دارید (که مطمئنا دارید) لازم نیست که آن را در قالب مدرک دانشگاهیتان بریزید و عرضه کنید. بهتر است از خودتان مایه میگذاشتید و نقدی میفرمودید (آن متن ذیل فرمایشاتتان، نوشته‌ای کلیشه ای و تکراری است که در تمام نقدهای داستان نویسی و …. فراوان گفته و نوشته شده است. پس نمونه‌ای از تراوشات ذهنی و آگاهی دانشی شما نبوده و نیست!)
      ———-
      خلاصه، من هم شخصا برای جناب آقای معاذی احترام بسیار زیادی قائلم و او خود بر این امر واقفند. ایشان استاد من هم هستند، اما اگر اجازه باشد مطالبی را در این خصوص عرض میکنم:
      -نوشته آقای معاذی کمی برای خواننده تکراری بود در حدی که میتوان گفت میشد حدس زد جمله بعدی و نهایتا داستان به کجا منتهی میشود. (قابلیت پیش بینی برای خواننده بسیار زیاد بود که از کشش آن کم میکند.)
      -داستانهایی با تم رئالیستی اگر صرفا در این سبک، به صورتی محض، نوشته شوند، چیزی شبیه کارهای روزمره و فاقد برنامه ریزی و بدیهی به نظر میرسند و بر ترازویی از ارزش نشسته‌اند که کفه آن – اگر خوب نوشته نشوند – بر قسمت بی‌ارزشی، سنگینی میکند.
      -جزئیات و بیان آنها در شمار زیادی از بخشهای داستان تا حد زیادی غیرضروری به نظر میرسید (هر چند نکات زیبایی به چشم میآمد)؛ به طوریکه کمی به اطناب در موضوع منجر شده بود. ( تعداد زیادی از جزئیات بیان شده، چیزهایی تکراری و زائد و «فاقد جذابیت» به نظر میرسیدند. به جای آن نویسنده میتوانست در خصوص وضعیت و شرایطی به شرح جزئیات بپردازد که برای خواننده مبهم و جدید و نوآورانه باشد.)
      -شروع (ورود به داستان) زیبا بود، اما خروجی تامل برانگیز مشاهده نمیشد. (حداقل به تصور من در نباید در کمال سادگی و به دور از حاشیه و «تامل» به چنین پایانی میرسید. پایانی خالی از تفکر، خالی از تصور، تکراری و قابل پیش بینی!)
      -به کارگیری واژه‌هایی تخصصی از زبان کوردی، برایم جای سوال داشت. کلماتی که برای هم‌سنهای من و نویسنده یادآور نوستالژی هم هستند. (تصور کنید لذت خواندن این داستان برای جوانان زیر سی سال امروز، یا خوانندگانی غیر کورد، به چه میزان است؟) جواب من این است: احتمالا کم!
      – به گمان من « مدیریت واژه‌ها» در حدی نبود که قابل ستایش باشد. دایره واژگان و نحوه بکارگیری آنها بر محور کلمات و اتفاقاتی بود که جذابیت را در داستان، کشته بود. (بیان چیزهایی که به چشم ما زیباست، لزوما به معنای زیبایی آنها نیست. لذا در داستانهایی با این سبک، «شخصی کردن فضای کاراکترها» تا بدین اندازه، باعث افت فراز و فرود در نوشتن و کشش می‌شود.)
      – …
      به هر حال به آقای معاذی گرامی خسته نباشید میگویم و من به شخصه از سبک و نوع تعریف وقایع واقعی از زبان ایشان لذت میبرم.
      از گردانندگان این سایت هم به خاطر نشر چنین مطالبی تشکر میکنم.

  • جلال ولی زاده در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

    با سلام و احترام خدمت سروران عزیز سایت سلام پاوه
    داستان های اقای معاذی نژاد به سبک ساده نوشته شده و در حین سادگی ، معنای آن کاملا گویا می باشد. لزوما حتما نبایستی در یک متن بطور واضح بنویسیم نتیجه گیری ، خواننده بایستی در حین خواندن خودش به نتیجه برسد و این گونه مطالبی که آقای معاذی نژاد جدیدا در قالب داستان نویسی راه انداخته اولا کار اسانی نیست و ثانیا یک فردی که سواد ابتدایی تا فیلسوف را دارد کاملا موضوع را می فهمد و در متن موضوع حتما به نتیجه خواهد رسید. و از همه مهمتر جفت و جور کردن این گونه مطالب و ادبیات شاید بعد از حل مسأله اسان گردد ولی به یقین شاید تقریبا 2 ماه زمان ببرد تا یک داستان را تجزیه و تحلیل کرد و انرا بنویسیم.
    منم به نوبه خودم از فرهنگی عزیز شهرمان که واقعا در زمینه مسایل فرهنگی زحمت می کشد کمال تشکر و قدردانی را دارم.

  • کیوان مقصودی دبیر در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

    با سلام خدمت همکار گرامی کاکه حمه غریوی عزیز و کاربران عزیز سایت سلام پاوه
    در جواب کمکول عزیز، اولا کسی که قصد نقد و بررسی موضوعی را داشته باشد بایستی علمی نقد کند و جسورانه نام و نام خانوادگی را قید کند، چون آقای معاذی نژاد نه آدمی ست عقده ای که گردن کشی کند و نه کینه ای ست که با کسی دعوا و جدل به پا کند ثانیا وقتی متنی که به زبان فارسی و رسمی نوشته شده است میبایست به همان زبان رسمی جواب را می دادی تا دیگران هم نقد را بررسی بکنند ثالثا عذر خواهی می کنم از حضورتان که اینقدر طی این چند سال بعداز فارغ التحصیلیت بیکاری چشیده ای که مدرکت کاغذ پاره ای بیش نشده که در کامنت های دیگران مثل عقده ای ها رفتار میکنی استاد کمکول سیاه.

  • ناشناس در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

    جناب آقای/خانم که مکول
    یک ضرب الامثل فارسی است که می گوید هرآنچه از دل برآید بر دل نشیند داستان های آقای معاذی نژاد هم به گمان بنده همین گونه است. ایشان زحمت می کشند و داستانی آماده می کنند و می نویسند چند صد نفر با خواندن آن خوشحال می شوند بنده در نویسندگی سر رشته ای ندارم اما یک نوع سادگی در نوشته های ایشان است که آدم علاقه مند به خواندن می شود. به هر حال در جامعه ای که بیشتر مردم سرگرم مشکلات روزمره هستند وجود چنین آدم هایی غنیمت است. به نظر من بهتر است اگر نکته ای آموزشی به نظر می رسد بیان نماییم در غیر اینصورت نباید با نفی دیگران خود را اثبات کنیم.

  • کەمکۆڵ در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

    وانەرە ئازیزەکان!
    بوەخشدێ ج زوو ئامایم، بەنا نەوێ پی زوویە پڕوەنە دلێ وەختیتان، بەڵام گۆیا کاکی نویسەر(کاک حەمەغەریو) ، ج نەختە ڕەخنه کەی تووڕەن و بە تەما بیەن پێسە ماباقی، تەنیا دەس وەشی و سەناخوانیش پەی بکەرون.
    کاکە گیان سەبارەت بە نامێ کەمکۆڵی، مەبۆ بواچوون؛ ئجۆ نمەزانی کەمکۆڵ وشێوە پڕ مانای ڕەسەنی کورد” هەورام”ی ن. کاکە، لاو شمە مانانۆ ڕەخنە و قسە و باس،ماناش نیەنە و لاتاوە مەێم ئانەن کێ بواچۆ نە چێش بواچۆ.
    پەی ئەمن هیچ کەس و هیچ چێوێ بێ بایەخ کەم نیەن پەوکەی لوان سەرو نویسیاکەیتان. نە براکەم بە داخۆ یا بە وەشیۆ هیچ کەی شاگردو کاکە دەروێشیانی نەویێنان و هووشەنگ گیانچ دۆس و ڕەفێقم نیەن پسە جنابیتان.
    هیچ وێم نەرمانان و نواتەنیچم ئەمن داستان نویسێ قابلەنان، تەنیا نەختە ڕەخنێوەم بی سەرو حەکایەتە شیویاو هەڕۆڵەکەی.
    کاکە دنیاو ئارۆی دنیاو تیۆری و زاننستی و تەخەسۆسیەن و پەیمان نیەن سەرە کێشم هەر کەلێن و کاندەڵانێوەو وێمان بە ساحیو مەتڵەب و ساحیب یانە بزانم. وەختێی بە جۆرئەتیچۆ و بێ تیۆری و تەخەسۆس سەرە دارمێ هەرکۆی، با بە سەبر و حەوسەڵە، گۆشم دارمێ قسێ کەسایتەری و ڕەخنەکانشان بژنەومێ و چەمێمان ج شرۆڤەو بابەتەکانمان ج لاو کەسانێتەریۆ نە پڕانێوە سەرو سەرەیمان.
    ئەمن پێسە مەزانوون کە مەوۆ بێ تووڕەیی قسێ و کەسایەەری بژنەوم تا کەم کەم فێرێ بیمێ،هەڵبەت چەنی وانای بەردەوامی.
    کاکە جنابتان نمەتاودێ چوار خەتێ جواو بە کوردی پەی ئەمن بنویسدێ چەنی مەتاودێ دیعایەو پارێزنای شوناسی و زوانی و فەرهەنگی کوردی کەردێ!گۆیا ج نۆتشەنە داستانەتان یەکەم بەرشیێنە!!!!!! چ ئاستێوە بەرز و …! ئەمن قسە و باسێوە فرەو ڕەخنێوە جێددیم هەن سەرو کارە داستانیەکەو نۆتشەی و سەرجەم بەڕاوە بەرەکانش، کە چێنە یاگێش نیەنە.
    سەرە ڕاو تووڕەییتان، نەتاوانتان ج شل و شیویایی و زەعیفی فارسی نویستەکەیتان دیفاع کەردێ و ئەمن و وانەران بیاونی بە قەناعەت کە داستانەکێتان فرە عالەنە و ڕەخنە هۆر نمەگێرۆ.
    دمایچۆ ئەمن پەیم نیەن جارێتەر بەونۆ دلێ باسەکەی. بۆنەو ئانەی کە باقیچ مەوۆ قسێشان بۆو قەزاوەت کەرانێ و ئینجا، جنابیچتان ماوێوە مامۆساو ئەمن بیێندێ، هەڵبەت نە ج داستان نویسیەنە، ج مەیرەسەنە و ڕێزی تەیوەتتان هەن.

    • ایرج در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

      با سلام
      باید بگم که با حرفهای مندرج ذیل نام “کمکول” موافقم. چند وقت پیش آقای معاذی عزیز متنی در وصف حال و هوای پاوه دهه پنجاه نوشتند که انصافا زیبا بود و خواننده را درگیر میکرد. اما در متن حاضر، که من دوست ندارم اسم داستان روی آن بگذارم، از اون سلاست و روانی خبری نبود. حق با شماست این متن به صورت ناسازی سوار بر زبان فارسی شده بود؛ شخصیت پردازی ها اصلا ساخته و پرداخته نشده بودن و معلوم نبود زنی جوان در ابتدای داستان را چگونه میمی بنامیم در حالی میمی برای خواننده یک زن میانسال و سالخورده بیشتر می نمایاند.

      قلم زیبایی دارند آقای معاذی نژاد امیدوارم در نوشته های بعدی، اگر خواستند داستان کوتاه بنویسند، کمی بیشتر شخصیت پردازی کنند تا خواننده ارتباط با قصه پیدا کند. قرار نیست فقط من اوراماناتی این نوشته را بخوانم و به صرف اینکه خاطره مشترک با این سبک زندگی دارم از آن لذت ببرم، باید خواننده خارج از این بستر فرهنگی از آن لذت ببرد. به نظر من نوشته قبلی خیلی بهتر این خصیصه را داشت.

      به امید دیدن نوشته های بهتر

      نکته آخر: قرار نیست نقد ادبی به تخریب رهنمون شود، “کمکول” در نوشته اول خود به حق ایراداتی به قصه گرفت که متاسفانه با واکنش نه چندان جالب نویسنده روبرو شد. در عوض در نوشته دوم “کمکول” هم جانب انصاف را رعایت نکرد و به راجع به قدرت نوسندگی اش به زبان هورامی رجز خوانی کرد.

      به هر حال متن های نویسنده را دوست دارم و مشتاق قصه پردازی های نو از ایشان هستم

      موفق باشید

  • شیدای هورامان در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

    سلام آقای معاذی نژاد ممنون از داستان زیباتون.به راستی شما که در پیام نور استادم بوده اید و در دبیرستان هم دبیرم بودی در واقع برای من شما بهترین ها بوده اید…و اما در پاسخ به کامنتی که که مکول گذاشتن میخوام بگم که من و دوستانم نتونسیم کامل وبدون غلط متن شمارو بخونیم ،درضمن من به اینکه هورامی زبانم افتخار میکنم ولی چون در جامعه مون این زبان ،زبان خواندن و نوشتن ما در دوران تحصیل نبوده نمیتونیم مطالب و بدون اشتباه بخونیم …درضمن این داستان هم علاوه به اینکه با زبانی ساده و شیوا وگویا بیان شده.درقالب داستان های درویشیان وکرمانی بیان شده است.✌✋

  • کەمکۆڵ در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

    نەختە دیایێوی رەخنەیی سەرو کارەکەو کاک حەمەغەریوی
    کاکە سڵام، وەڵێ گر چێوی دەست وەش و سپاس.ڕاسەن پێسە ئی دۆسێ مواچان نەختێ مەوەریمانۆ پەی ویەردەی و حاڵ وهواو قەدیمی و …! دیارا ئی دۆسێ دور ج دنیاو داستانێ باس مەکەران، تەنیا حەکەیتو ویەردەی.
    بەڵام کاکە جیا چانەی ئەمن ئجۆم ، ئی کارەتانە چێوێ تازەش نیەن پەی وانەر”خوانندە”ی. ئی کارتانە نمەتاوۆ بلۆنە قاڵبو داستانێ،چوونکەی تەیوەتمەندیێ داستانێش نیەن چەنە. تەنیا حەکایەت گێڵنایەن و بەس.
    جیا چانەی جنابتان زوانێوە قسێ مەکەردێ کە زوانو وێتان نیەن و فرە شارەرزاییتان سەرشۆوە نیەن. پی مانای کە نمەتاودێ گەمەی زوانی”بازی زبانی” کەردێ. نموونێ فرێنێ تەنیا چندەشان؛ نابودشدن وقتشان،کلمە خراب است، جایگاە و محل استقرار و…! گەمەی زوانی یۆ جە تایبەتمەندیەکانو داستان نویسین پیسە باقی تۆخمەکانو داستانێ(عناصر داستان). ڕەنگەن ئەگەر بە زوانە کوردیەکەو وێتان”هەورامی” نویستە بیەیتان، خاستەر تاوەیتان گەمەی زوانیتان کەردێبیا و خاستەر تاوابیەیتان چ وشێوەی خاستەر وەزندێرە کە کارەکەتان عال بۆ.بە شێووازێتهر بواچوو ؛ فارسیتان شەمش کێشتەەن.
    کاکە گیان زوانی کوردی ، پۆشای کوردی و واردەی کوردی نمەتوان (بە قەوڵو شمە محلی ) بان. محەللی زانای زوانی کوردی و پۆشای کوردی ڕواگێوە نائینسانین بە نێسبەتو میللەتان و فرەتەر ڕوانگاو نەتەوەی باڵا دەسیەن بە نیسبەتو نەتەوەی چێردەسی. ئی واژە پەڕاو پەڕەن تەحقیر و سووکایەتی. فرە حیفەن جە لاو نوویسەرانو ئێمەوە نەک هەر پی زوانەیە نەنویسیۆ ،بەڵکو بەزوانی مەحەللی پێناسە کریۆ.
    باسی فرە هۆ مەگێرۆ، با پەی کاتێتەری، تەنیا ئینە کە نمەزانوو چێشەن تا هزی گردمان بەرەکەو شعرێ وەر نەدێنمێ و ئارۆیچ یەخێو داستانێ چەسپیەینم!!!!!
    بەەردەوام بە هەڵبەت بە…..!

    • معاذی نژاد در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

      در جواب کمکول .سلام واحترام برایتان چون شما همه چیز را بی پرده نوشته اید اجازه بدهید من هم مثل شما عمل نمایم اگر اسم خودتان را می نوشتید متنتان سنگین تر وگیرا تر بود .گذاشتن اسم کمکول به چه معنایی است این همه اسم ز یبا در فضای هورامان ….. داستانهایی هم به زبان هورامی دارم که در نودشه بهترین مقام را آوردند ،نوشتن به هورامی وکردی برای من افتخار است وشکی در آن نیست حفظ هویت در اولویت است ،ولی منیت خود پسندی وپخش وپلا کردن فرهنگ دوستان همانند یک پر فشار قوی کاریست بسیار خطا وهمین است که الان در پاوه اینجوری شده . .داستان همان حکایت است حتما شما دستی بالاتر از علی اشرف درویشان کرمانشاهی دارید یا احتمالا ایشان شاگرد شما بوده اند وقتی داستان نیاز علی را می نویسد دارد حکایت یک پسر بچه را می نویسد که مادرش نان در آور خانه است وقتی از او می پرسند مادرت چه کاره است چون ازقبل پدرش مرده بود می گوید اقا اجازه دیروز بیکار شد یعنی دندان جلوش افتاد ودیگر نمی تواند پسته را برای تاجر شهر حندان کند در واقع داستان نویس باید بجای همه بازی کند ، هوشنگ مرادی کرمانی که قصه های مجید را می نویسد همه داستانهایش که فیلم شدند حکایت هستند این داستهای ساده بهترین فیلم را ازش ساختند . شما حتما داستهای قدیمی( حمه قوقز) را می خواهید بنویسیم هر چند احترام هم دارند .دوست عزیز آیا تاکنون داستانهایی در سایتهای محلی را دیده اید .اگر دوستانی هم باشند صرفا برای پول در اوردن کتاب می نویسند در چاپخانه ها گرد وغبار می خورند وبه دید نظر مردم رسانده نمی شوند . متاسفانه شهرمان فرهنگش بیمار است اگر کسی که بدون حاشیه وبدون هیاهو وسروصدا در جامعه کار خودش را می کند وفرهنگ قدیمی وگم شده را زنده می کند از آن ایراد وخرده می گیری بهتر بود حداقل یکی از داستهای خودتان را در اینجا رفرنس می دادی تا مطالعه می کردیم .در متن گفته اید داستانتان فاقد پیام بود . از شش پیام امده همه اش نتیجه پیام داستان است .دوست عزیز بجای اینکه فرهنگ دوستان ونویسندگان شهر را وادار به نوشتن نمایی نقش مخرب ودافعه را بازی نکنید

  • بهروز شفيعي در تاریخ آذر 14, 1394 گفت:

    وجود اساتيد بزرگي چون جنابعالي براي حفظ يك فرهنگ ضرورتي اجتناب ناپذير است. هميشه پاينده باشيد معلم ماندگار شهر من.

  • ناشناس در تاریخ آذر 13, 1394 گفت:

    انصاری داستانت بسیار زیبا وجالب بود ما را به ان دوران بردی موفق باشی اقای معاذی نژاد

  • شیرزاد احمد زاده در تاریخ آذر 13, 1394 گفت:

    داستان واقعی بود و برای بنده که معلم روستا بودم برای یکی از ساکنین روستا اتفاق افتاد.
    ممنون که ما رو به گذشته بردی.

  • سالم مرادی در تاریخ آذر 13, 1394 گفت:

    باسلام وسپاس
    این داستان نکات فرهنگی و اجتماعی زیادی را یادآوری نمود که قدیما داشتیم و حالا از دست دادیم. امیدوارم با شرایط امروزی بتوانیم آن آرامش گذشته را باز یابیم. اقای معاذی نژاد جالب بود دست مریزاد

  • h-a در تاریخ آذر 12, 1394 گفت:

    خیلی زیبا بود. ممنون آقای معاذی نژاد

  • ناشناس در تاریخ آذر 12, 1394 گفت:

    با خواندن داستان های آقای معاذی نژاد دقیقا می توانی لحظات را مانند فیلم در ذهنت مجسم کنی مثل یه فیلم کوتاه یک لحظه چندین سال به عقب برگی گردی… .

پاسخ دادن به کیوان مقصودی دبیر لغو پاسخ