پ 09 فروردین 1403 ساعت 14:59

حماسه ی مرد و رود و پُل …/ فیروز فرجی

حماسه ی مرد و رود و پُل …/ فیروز فرجی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : پل روستای هجیج را می گویم…بنا به برخی اقوال، عُمرش رسد به صدها سال. درهمان اول که بر رودخانه نبود راهرو، پلی ساختند ازشاخه های درخت مو. اسمش را « وه نه ن» نهادند.کنار رودخانه آن را گشودند و با ارتفاع کمی برسینه ی سیروان سوارش نمودند. خیلی زود […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : پل روستای هجیج را می گویم…بنا به برخی اقوال، عُمرش رسد به صدها سال. درهمان اول که بر رودخانه نبود راهرو، پلی ساختند ازشاخه های درخت مو.

اسمش را « وه نه ن» نهادند.کنار رودخانه آن را گشودند و با ارتفاع کمی برسینه ی سیروان سوارش نمودند. خیلی زود در دو طرف رود، «وه نه ن» را به تخته سنگ فیروز فرجیهای سنگین سپردند تا خوب نگه اش دارند.

ساخت و ساز« وه نه ن» حکایت های بس شیرین در زمان های دیرین دارد. برای عبور از آن،  باید می گذشتی ازجان. هرکسی را یارای گذر از آن را نداشت مگر؛ افرادی با دل و جگر. بر رویش که می نشتی مثل پاندول ساعت لنگ می زد. رودخانه همچون دیوی به زیر پایت چنگ می زد. آن روزها آب سیروان خروشان بود، مثل فرات. « وه نه ن» هم مثل پل صراط.

سخنوران و شاعران زیادی در وصف خوفناکی و هولناکی « وه نه ن» گفته اند سخن.

دانای هورامی خیلی زیبا می فرمایند:

جه دنیای روشن ، تمرینم که رده ن       جه وه نه ن هه جیج ،سه د کولم به رده ن
زووته ر  مه ویه روو ، سه رو سیراتی       بـا تیـژ بـو   باریـک ، منیـچ  پــا پـه تـی

… می گویند درآن زمان دوازده نفر از شیر زنان، درحال گذر از آن، بودند. حلقه های مو لغزیدند. تخته سنگ های رویشان غلطیدند. « وه نه ن» کم آورد. تاب نیاورد. چند نفرشان وفات وبقیه نجات یافتند.

مردم ده فهمیدندکه آب اَمان نمی دهد. رودخانه علاوه بر رحمت زحمت هم دارد. رود پررو و بد خَُلق و خو ست. بیشتر به طغیانش می نازد. خشمگین که می شود چنگ به گردن زنان و کودکان هم می اندازد.

… « وه نه نِ» ضعیف با شاخه های نحیف شایسته ی عابرین و زائرینِ  آرامگاه سیدعبیدالله هجیج نبود. مردم دست به کار شدند برای پلی بهتر. آن ها از رودخانه بودند خیلی زرنگ تر.

اندکی پایین تر از پل قدیمی کارکردند. پایه های بلندتری برپا کردند. پایه هایی ازجنس سیمان و سنگ. محکم ؛ تاکه آب آن ها را نکند لنگ. تهیه ی تیرهای چوبی با این حال، امری بود محال. قامت هرچناری برای عرض رود، خیلی کم بود. استاد ترسید. فکری به ذهنش رسید. لبه هایی از جنس آهن به پایه ها بست.

با این کار از این مشکل هم رست. رفتند به جاهای دور؛ آوردند آهن و سیمان با هزاران زور. باسختی با رنج و زحمت و بدبختی. مردم برخود و پلشان می نازیدند.گله و احشام بر رویش می تازیدند.

آوازه ی پل به دیگر دهات و قصبات طنین انداز شد. قطار کاروانیان به سویش باز شد. پل برای مردم هجیج زندگی بود. مقدس و بالندگی بود. باید به هرصورت که شده پل هجیجمحافظت نمود از آن، حتی به قیمت جان.

پل ئییلاق و قشلاق را به هم وصل می کرد. برای رسیدن به کوهستان های «گیلوان» ، «شاهوله» ، «کادرمان» ، «کل هانی»  «چاله سرا» ؛ «گاهول» و «دشت» باید از پل گذشت. با فرا رسیدن فصل بهار، ئییلاق سفره ایی ازگل و گیاه و سبزه و علف برای احشام پهن می کرد. صدای دلنشین کبک و بلبل، همراه با نغمه ی آبشارها در آغوش درّه  و گل، هجیجی ها را  برای کوچ فرا می خواند. ئییلاق قلب روستا بود. «گاهول» و «دشت» بهشت هجیج اند. بدون آن ها هجیج یعنی هیچ.
پل محل وصل این همه زیبایی است. پل وصل فصل است.

پل از این که این همه پُر ثمر بود، شاد بود. ولی رود مات بود. رود از خوشیِ پل دل خوش نبود. وقتی که رود با آبشارهایش در زیر پل می تازید، پل بر رویش می خندید و برخود می نازید. رود تنها و غمگین بود. مادرش از اون  بالا  بالاها تنهایی رود برایش  سنگین بود. ابرها را می گویم مادر رود. خیلی زود چهره اش بر افروخت.

…فرصت بود فصلِ بهار؛ باران بارید لیل و نهار. ابر نالید. رودخانه غرّید. جویبارها قلقلک می دادند سینه ی رود را. سر می دادند سرودِ غرور را. رود زنده شد. بالا آمد.

به نزدیک پل رسید. پل ترسید. حق داشت. شب بود. ماه پشت ابر بود. روستا به خواب رفته بود.

پایه های پل، خود را به تخته سنگ ها چسپانیدند. نباید می غلطیدند. تیرهای چوبی از ترس لرزیدند. امیدشان به مردمان ده بود. سیروان درسحرگاه پیروزی دیوانه وار وپل هجیجنعره زنان فریاد می زد. باصدای مهیب رود، مردمِ ده از خواب پریدند. لحاف ها را از رویشان کشیدند. به سوی پل دویدند. برای جنگی نا برابر در میان چوب و آب؛ به بالای پل رسیدند.

همه آمده بودند. ولی مردی از آن ها، آماده تر آمده بود. پسرش می گفت: «درسحرگاهِ آن روز پدرم به نماز ایستاد. با من صبحانه خورد، دستم را فشرد و گفت؛ برای نجات پل باید کوشید. بارانی اش را پوشید و باعجله رفت… »

آن مرد آمد. آن مرد در باران آمد. آن مرد با بارانی آمد. آن مرد برای نبرد با رود به موقع رسید. تیرهای چوبی را به آغوش کشید. نبرد میان مرد و رود به اوج خود رسید. ابرها از آن بالا به نفع رود دیده بانی می کردند. برایش جانفشانی می کردند. ابر با قطره های باران مرد را به رگبار بست. سیل و سنگلاخ بر شانه هایش فرو نشست. مرد همچنان تیرهای چوبی را ول نمی کرد. طناب را محکم گرفته بود، شل نمی کرد.

موج های سهمگین ریه های مرد را پر از آب کرد. تاب و توانش را بی تاب کرد. تیر چوبی لغزید، آب بر رویش تاخت؛ آن پهلوان مرد را به درون آب انداخت. مرد در آب شنا می کرد. باز هم می جنگید. نمی ترسید. شیر بود. دلیر بود. امّا بارانی اش دست هایش را بست. با این حال نمی شد از این پیکار رست. در دورتر از پل دست هایش رابلتکان داد. در جلوی چشم دوستان و هم وطنانش جان داد. آن مرد رفت. پل ماند. آن مرد ”  نازار مرادی” بود.

حاج ” توفیق  شاکرمی” هم یکی دیگر از حماسه سازان پل و رودند. از دلیرمردی و غیرتش خیلی ها گفته اند خیلی ها شنیده اند. پل در فراقش مرثیه ها خوانده است. گل درهجرانش هنوزم گریه هایش مانده است. او جانفشانی کرد تا پل بماند. تا درخت زندگی در روستا بنشاند.

حاج ” توفیق  شاکرمی” و ” نازار مرادی” حماسه سازان پل و رودند.

هجیج و هجیجیان ، چنار های بلند قامت ، کوه های پرصلابت ، قله های سربه فلک کشیده و زجر چشیده ی روستا؛ ایثار و از خودگذشتگی این مردان را از یاد نخواهند برد. رود های خروشان ، چشمه های جوشان و تیرهای چوبی پل سیروان ؛ تا ابد برایشان سرود آزادگی می خوانند.

همت و غیرتشان را ارج می نهیم. برایمان ارزش دارند. به گردنمان حق دارند. آن ها شهیدان حماسه ی پل و رودند. یادشان گرامی و روحشان شاد باد.
حماسه سازان پل و رود کم نیستند. سلام بر دیگرزحمت کشان گمنام. برصوفیان ساده پوش و خوشنام. آنانی که در آبادانی روستایشان به موقع و بدون توقع تلاش کردند و در خدمت به خلق، بدور از چشم دیگران کوشش نمودند.

…حال این پل با آبگیری سد داریان بزودی از بالای رود کشیده می شود. همچون …….

این که آیا مسؤلین در فکر جایگزینی پل دیگری برای مردم هجیج هستند؛ نمی دانم!!

این که آیا مردم ده ئییلاق و کوهستان های بهشت گونه ی خویش را که مملو از زندگی و خاطرات کوچ و قوچ است از دست خواهند داد؛ نمی دانم!!

ولی این را خیلی خوب می دانم که:

مرد می میرد. ولی مردانگی زنده است. پُل می رود ولی تاریخ می ماند. نیمی از مردم هجیج کوچ می کنند ولی هجیج می ماند.
برشهیدان حماسه ی رود ؛ درود

نویسنده :  فیروز فرجی

پل هجیج پل هجیجپل هجیج 352951_origپل هجیج 1440164239419 بل DSC00463 DSC04955 g (56) پل هجیج

47 پاسخ برای “حماسه ی مرد و رود و پُل …/ فیروز فرجی

  • fayaz در تاریخ مهر 15, 1395 گفت:

    فیاض جعفری ( ممنون …..عالی بود )
    آخ وطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

  • ژیوا رشیدی در تاریخ اردیبهشت 28, 1395 گفت:

    عرض سلام و ادب دارم خدمت استاد گرامی و معلم دلسوز آقای فرجی.متن جالب وزیبایی نوشتید.درود بر بزرگمردان دلیر قهرمان.باشکر فراوان از شما

  • AmanjD در تاریخ فروردین 2, 1395 گفت:

    بسیارجامع وکاربردی بودممنون کاک فیروز گیان کردستان به فرزندانی غیورمثل شما میبالد

  • گوران عزیزی در تاریخ آذر 15, 1394 گفت:

    با سلام و درودهای فراوان
    …قلم باید بخود ببالد که در دستان ادیب وارسته ای چون فیروز فرجی یکه تازی می کند!!! این از از درایت سوار است که مرکب اینقد خرامان می تازد… بنازم به آن قلمت استاد…
    من هم بخود میبالم که شاگرد کوچک مکتب عشق آموزی شما بودم… بر آن روح ودود هزاران دروووود…

  • فیروز فرجی در تاریخ آذر 9, 1394 گفت:

    سلام و سپاس معلمین بزرگوار و دوستان ارشمند و مهربانم را که با جملاتی پر احساس و دل انگیز نوشته ام را توصیف کردید. تعریف و تمجید زیبایتان درخور من نبود. کلماتتان خیلی بلند قامت بودند. از دور به زور خواندمشان. لطف فرمودید. کرم کردید.
    شما بهترینید. چرا که داستان بهترین انسان ها را پسندیده اید.آنانی که برای آسایش مردم ، از جان و مال و زن و فرزند خود گذشتند. و چه بهتر از این. !!
    منم فرزندی از این آب و خاک و رودم ، به این خاطر حماسه سازان مرد و پل و رود را سرودم .
    از نظراتتان بسی مسرور شدم نه مغرور.
    ازمدیریت محترم سایت وزین سلام پاوه که سفره ی این دل نوشته ها را در اتاق این سایت برایمان پهن کردند؛ تقدیر و تشکر می نمایم.
    خستگی ها دور سعیتان مشکور

  • ناشناس در تاریخ آذر 6, 1394 گفت:

    سلاو له برای خوشه ویستی خووم کاک فه یروزی فه ره جی ئوستادوشاعیری گه وره ی ئاوایی هه جیج وه سلاو له ته واوی خه لکی هه جیج ده ستان خوش بیت

  • هیرو در تاریخ آذر 6, 1394 گفت:

    سلام واقعاخسته نباشید عرض میکنم خدمت استاد گرامی اقای فرجی عالی بود زور سپاس((((((بژی))))))

  • نصرت فرجی در تاریخ آذر 6, 1394 گفت:

    سپاس بو ده ست و قلمی نه خشینت

  • ژیوان شبرنگ در تاریخ آذر 6, 1394 گفت:

    ده س وه ش بیه ت که رو کاک فه یروز
    مه تله به که ت فره وه ش و دل حه زین بی …

    به وه نیو ای نویسه جوانه یتاوه وه شی و شیرینی ده ورانو زاروله یی ویما آماوه هوشم، و داخ په ی آنه یه که ایتر تمامو آ خاطرات و بیره وه ریا کاک نازاری و که سانیو پسه آری سیروان پوژنوشه ره

    به راسی پیسه بی چیروکیوی فره شیرین و پر جه معنا و ادبی …

    دووباره سپاست کرو

  • نوزاد محمدی در تاریخ آذر 6, 1394 گفت:

    واقعا که زیبا بود هنگام خواندن متن تبدیل به فیلم میشود گویی که ناظر وقایعی.ممنون .ده س وش کاک فیروز

  • ناشناس در تاریخ آذر 6, 1394 گفت:

    بسیارعالی وتاثیرگذاربود جناب فرجی ان شاالله قلمت همیشه پربار،تاثیرگذار وجاودانه باشد.بابت عکس های زیبا وزحمت فراوان هم بازم ممنون

  • ناشناس در تاریخ آذر 5, 1394 گفت:

    متن فوق العاده ای بود دس وش

  • ناشناس در تاریخ آذر 5, 1394 گفت:

    عالی بود.سپاس

  • نقره فتحی در تاریخ آذر 5, 1394 گفت:

    من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق
    ده س وه ش کاک فیروز.بحق که سرگذشت وتاریخ هجیج وهجیجیان را باقلم شیوا ورسایت به گوش همگان رساندی.هم خاطره ی گذشته ها را برای پدرانمان زنده کردی وهم تاریخ درخشان هجیج را برای ما وآیندگانمان در دفتر تاریخ زادگاهمان به ثبت رساندی.

  • راغب در تاریخ آذر 5, 1394 گفت:

    دست وش بو کاک فیروز

  • behrooz rezaei در تاریخ آذر 5, 1394 گفت:

    با سپاس فراوان از زحمات شما جناب فرجی متن زیبایت جای تقدیر دارد .ممنونم از شما

  • همشهری در تاریخ آذر 5, 1394 گفت:

    باسلام ، مطالب خیلی جالبی بود دستتون درد نکنه خیلی ماهرانه حماسه مرد ورود و پل رو توصیف کردین حس آدم رو به حال و هوای آن روز ها می برد . بازهم ممنون.

  • ستار میرزایی در تاریخ آذر 4, 1394 گفت:

    ضمن سپاس و ستایش پروردگار که انسان را با اراده و شعور خلق کرد تا در مسیر تکامل وبا توجه به نیازش فکر کند و دررفع نیازهایش بکوشد . برادر بزرگوار جناب کاک فیروز عزیز شما با قلم شیوایتان فیلم و ایینه روشنی از گذر زمان و نیاز مردم سخت کوش روستای حجیج را به تصویر کشیدید.
    با ارج نهادن به این دیار و مردم خوبش نگارش شماقابل تقدیر است.

  • بیستون مرادی در تاریخ آذر 4, 1394 گفت:

    کاک فیروز ، حکایت شما بین هجیج و هجیجیان، دهات و شارستان طنین انداز شد. چون حکایتی بود بس شیرین
    ده ست وش بو

  • فرهنگی از دیار بانه وره در تاریخ آذر 4, 1394 گفت:

    من هجیج و هجیجیان را به خودکفایی اقتصادی و تولیدات بومی و روستای پاک و تمییز می شناختم ولی با خواندن این متن زیبای ادبی فهمیدم که مردانش هم در ادبیات مانند بافت«چوخورانک و شال و کلاش»ظرافت کاری خاص خود را نشان میدهند.آقای فرجی پیروز و رستگار باشید.

  • قاضی زادە در تاریخ آذر 4, 1394 گفت:

    آفرین بر اندیشەی پویا، قلم شیوا و نغز پر مغز جناب فرجی. همارە فیروز و پیروز مانی.

  • ناشناس در تاریخ آذر 3, 1394 گفت:

    واقعا عالی بود تشکر فراوان

  • Mosab sobhani در تاریخ آذر 3, 1394 گفت:

    ده س وش کاک فیروز فره دلگیر بی متنه که ت.

  • گیلوان در تاریخ آذر 3, 1394 گفت:

    درود بر شرف شما ای ابر مرد. انشالله بل وهجیج برای همیشه خواهند ماند و تپه خاکی که سدش می نامند نخواهد توانست تمدن چهل هزار ساله سیروان را نابود کند

  • امید بخشی در تاریخ آذر 2, 1394 گفت:

    “… کلمات جز معنی روح هم دارند،جز مفهوم،احساس هم دارند…”
    بخوانید و دریابید “روح کلماتش را…”،احساس نهانش را…”،امید آینده اش را…”

    با تشکر و قدردانی

  • نجمی در تاریخ آذر 2, 1394 گفت:

    درود برآقای فرجی عزیز که باقلم شیوایت این نثر زیبا را خلق نمودی الحق که دل هرخواننده ای را همچون سیروان خروشان ، به خروش می آورد .به جرات میتوان گفت هرکس که با روستای هجیج ومردمان عزیز این دیار آشنایی نداشته باشد با خواندن این مطلب زیبا ازبیوگرافی آن دیار ومردمانشان آگاه خواهد شد . هزاران سلام ودرود مجدد برآن طبع لطیف وزیبا

  • فتح الله احمدی باینگان در تاریخ آذر 2, 1394 گفت:

    کاکه فیروز گیان دس خوش به راستی مه طلبه کت بی وینه ای

  • نجیم علیمرادی در تاریخ آذر 2, 1394 گفت:

    سلام. بسیار زیبا و دلنشین بود دستتان درد نکند آقای فرجی عزیز.

  • پرویز در تاریخ آذر 2, 1394 گفت:

    هرآنچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند… ممنون از آقای فرجی برای اندیشه زیبا و تعبیر دلنشینش
    دوستان عزیزم به نظرتون کسی هست نسبت به سرزمین پدریش حس دلسوزی نداشته باشه و نسبت به زبان وفرهنگش نسبت به همان جایی که بزرگ شده وازش خاطره داره همان جایی که پدر با قدمهای استوارش وجب به وجب خاک آن را لمس کرده و مادر دراوج عطوفت مارا دردامنش برای دفاع از ان پرورانده اند. بزرگی میگفت برای اینکه مملکتتو آباد کنی بایستی خونه تو خراب کنی و ما به واقع خونه مونو خراب کردند تا شاید…………

  • گونا فرجي در تاریخ آذر 2, 1394 گفت:

    درود بر قلم زيبا و روانت كه پاك و زلال است همچون رود چه زيبا سرودي قهرماني هاي مردم ديارت را و چه فصيح بيان نمودي ناگفته هاي دل را

  • ن . ی در تاریخ آذر 2, 1394 گفت:

    امروز از کنار چشمه بل به طرف هجیج دررا‌‌‌‌ه بودم کنار پل رسیدم در کنار سیروان خشمگین برای آخرین بار وداع پل (وه نن) را با سیروان نظاره گر بودم الان با خواندن این توصیف زیبا اشک از چشمهایم جاری شد

  • محمد بهرامي در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    با تشكر از آقاي فرجي عزيز ، دوست و همكار خوبم . خيلي جالب و دلنشين نوشتي . از خواندن متن قشنگت استفاده كرديم . درود مي فرستيم برهمه مردان و زنان قهرمان و بي ادعا.
    ما را به زمان هاي نه چندان دور بردي . ياد خاطرات تلخ و شيرين افتاديم . ميرزا ” سعداله ” چه خوش توصيف ميكند درشعر قشنگ خود ماجراهاي گذشت دوران را :
    يادي گوزشته ي ده ورانم مه نده ن / حه لقه ي شاخه ي ميو قه يتاني وه نده ن
    ….
    …..
    شاهوله و سي گرد كه ل هاني و هاله / روحم شي و ه لاي چوارده ساله

  • محمدزاهدخالدی در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    جالب بودموفق باشیدان شاالله.

  • ثریا اسماعیلی در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    قلمت سبز کلامت جاوید چه زیبا به نثر ونظم کشیدی وطنم را یاد وخاطره بزرگ مردان دیارم را الحق که غرور سیروان را در دل احساس کردم باید مغرور بود چرا که چنان مردان بزرگ وباغیرتی داشتیم که بازور بازو از جان گذشتن تا دیارمان جاودانه بماند واکنون شما برادر عزیز باقلم زیبایتان صدای هجیج راکه در خروش سیروان گم شده است به گوش دوستداران طبیعت رساندی ممنون ثریا اسماعیلی

  • Mehran در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    بسیارشیواوروان بود سپاسگذارم

  • آرش ویسی در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    با عرض ادب وتبریک خدمت آقای فرجی به خاطر متن زیبایشان .متنی که استفاده از آرایه های ادبی نظیربرایت استهلال،تشخیص ،تشبیه، تلمیح و….علاوه بر ارزش اجتماعی وفرهنگی ،بار ادبی بالایی به آن بخشیده است.طوری ک وقتی آن را برای بزرگ تر هایم ک ماجرا را با چشم خود دیده اند ،خواندم اشکشان جاری شد.با تشکر دوباره

  • ناشناس در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    قلمت سبز کلامت جاوید چه زیبا به نثر ونظم کشیدی وطنم را یاد وخاطره بزرگ مردان دیارم را الحق که غرور سیروان را در دل احساس کردم باید مغرور بود چرا که چنان مردان بزرگ وباغیرتی داشتیم که بازور بازو از جان گذشتن تا دیارمان جاودانه بماند واکنون شما برادر عزیز با قلم زیبایتان صدای هجیج را که در خروش سیروان گم شده است به گوش دوستدارن طبیعت رساندی

  • عطا حیدری در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    سلام بر قلم شیوایت که درد دلهای نهفته ات را این چنین رسا بیان میکند . مطمئنم که محتوای این نثر زیبا را هم به صورت شعر در آورده اید . خسته نباشید

  • برهان لهونی در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    سلام
    سپاس

  • آرش ویسی در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    باعرض ادب و تبریک خدمت آقای فرجی به خاطر نوشته زیبایشان،نوشته ای که با بهره گیری از آرایه های ادبی چون برایت استهلال،تشخیص،تلمیح،تشبیه و……علاوه بر داشتن ارزش اجتماعی وفرهنگی دارای ارزش ادبی بالایی نیز هست.

  • محمد کریمی در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    جناب فیروز عزیز درود بر قلم شیوایت بر وصف زیبایت بر قهرمانان داستانت .
    هجیج با بزرگمردانش ، یاد و خاطره ما را به گذشته های نه چندان دور می کشاند و گوشه ای از خاطراتمان را مالامال از عشق بودن در کنار مردمان صمیمی و پیران آگاه و راستین کرداران نیک گفتار و طبیعت و نهر و آب و رودخانه سال 63می برد . یاد باد آنروزهایی که پس از خسته شدن از پیمودن راه سخت رنگیدار در سایه ته ونه هه روله می نشستیم و روبروی گیلوان دمی با رودخانه و شکوه شاهو می غنودیم و سپس در عصرگاهی دیر هنگام راهی هجیج میشدیم تا در سایه اذان مغرب و بلندی کوه سر هه سانه و مرقد کوسه هجیج و ولوله بچه ها راز با هم بودن را زمزمه می کردیم یادشان بخیر معمان و دوستان آنسال ( آقای جزا مرادی – محسن نقشبندی – جمشید محمد وندی -محمد امین فارسی – ایوب فتحی – نعمت نعمتی – محمود نعمتی و …

  • کمال صادقی در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    چه نثر زیبایی! ورودیِ مناسب، پرداخت شیوا و مهمتر از هر دوی اینها، پایان بندی عالی. واقعاً از خواندن مطلب لذت بردم و ناخوداگاه به دوران کودکی‌ام پرتاب شدم؛ دورانی که اگرچه دست کم برای من، کوتاه، گذرا و مقطعی بود، اما صفای آن هیچ گاه اجازه زدوده شدن خاطراتش را از ذهنم نخواهد داد. «دیسان سپاس کاک فه یروز».

  • ي-ن در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    بر ادر فيروزفرجي آفرين بر شما خيلي خوب ورسا لپ مطلب را گفتي من از چشمانم اشكها جاري گشت براي آن خلوص نيت وحس مردانگي ودلسوزي واز خودگذشتگي مرحوم نازار مرادي وامثال آنان يك لحظه ماتم زد وبا فكر كردن درباره ي مطلب وروز حادثه خود را در ميان جمعيت آن روز حادثه ومصيبت و داد وفغان اين مردمان زحمت كش قرار دادم وخيلي متاثر گشتم روحشان شاد واين را هم بدانيم روستاي هجيج بدون اين پل يعني قفس يعني زندان وتا ابد بايد حسرت شاهوله دشت وگاهول رابخوريم ومانند يك تابلوي نقاشي فقط از دور تماشا كنيم

  • بهروز احمدی در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    دست مریزاد میگم به آقای فرجی بسیارجالب وکامل نوشتید.وصد آفرین بر همت وغیرت بزرگ مردان حاج ” توفیق شاکرمی” و ” نازار مرادی” وشیر زنان این دیار که این چنین حماسه های راخلق کردند ویادآوری اینگونه موارد برای ما جوانان درس عبرتی است تا بدانیم نیاکانمان چه زحمت ها ورنجها کشیدند ولی افسوس………..

  • ناصر فرجی در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    درود به قلم زیبا و روانت هم چون رود ،که خلق کرد شعر و سرود تا عبور دهد مرد را از پل تاریخ به گذشته ای که بود و نبود

  • صفر ولدبیگی (عباس) در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    کاک فیروز خوشه ویست خیلی قشنگ نوشتی، خیلی زیبا ترسیم کردی آن نقاشی خوش رنگ که مردم خوش نام و خوش دست هجیج در گذشته با خون و دست خود کشیده بودند واقعا” دست مریزاد چه دلنشین صدایی در متن به گوش می رسید چه احساس پاکی از آن پاک دلان توصیف کردی. چه انعام و اطعام بی نظیری از آن مردمان با غیرت به نمایش گذاشتی. چه نثر زیبایی آفرین، امروز در میان نوشته های ما جایش خالیست. انشاء الله نمونه بیشتر از شما داشته باشیم. خدا قرین رحمت کند آن فداکاران و مردان راستین و همت بلند چون کوه شاهو که خاطراتشان و جانفشانیشان مو بر بدن ما را سیخ می کند. هیجیج هیج نیازی به توصیف بنده ندارد و ما همیشه روی سفره افتخارات و آوازه بلند آنها مهمان بوده ایم سیر شده ایم. هیجیج یک ماهیت و تاریخ و تمدن مستقل است که برای تمام جهان حرفی تازه و داستانی نگفته دارد. عکس ها و فیلم های کاک صدیق بابایی در دهه 30 و 40 سند بسیار محکمی برای اصالت و استقامت مردم خون گرم و مهمان نواز هجیج هستند. مردمی به غایت خوش خلق و خونگرم و قانع و صبور و مولد و مستقل که سیاق زندگی آنها تمثیلی از طبیعت با صفا و بی نظیر هیجیج است که هر کجا مهاجرت کردنده اند عامل تغییر و رشد بوده اند بخصوص چند محله از پاوه که سکنا گزیده اند چه زیبا محله ایی درست کرده اند با معماری ویژه و ترکیبی زیبا از رنگها و مصالح که هر رهگذری را بخود مجذوب می کند. مردم هیجیج میراث دار آن گذشته و تاریخ پر عظمت و دوران طلایی هستند که بر تمام جوانان و تک تک آنها بطور خاص و اورامانات و کوردستان بطور عام لازم است از آن حفاظت کنیم و با توسعه و ماندگاری بیشتر به نسل های بعد منتقل گردد تا در حق آن بزرگان کوتاهی و کم کاری نشود.

  • ضیایی - سرده در تاریخ آذر 1, 1394 گفت:

    گرامی می داریم یاد و خاطره بزرگمردانی را که در سالهای دور با دستان خالی در خدمت به خلق از هیچ کوششی فروگذار ننمودند
    از نگارنده محترم هم بخاطر توصیف های زیبایشان تشکر می نمایم

پاسخ دادن به behrooz rezaei لغو پاسخ