بررسی علل رخوت اجتماعی و کم رغبیتی عمومی به مشارکت مدنی و راههای برونرفت از آن(۳)
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : دکتر تحسیم الیاسی در سلسه مطالبی به تشریح موضوع و بررسی علل رخوت اجتماعی و کم رغبتی عمومی به مشارکت مدنی و راههای برونرفت از آن پرداخته است که در بخش سوم این موضوع را بیشتر مورد بحث و بررسی قرار داده است. اینک نیز در بخش سوم موضوع […]
- ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
- کد خبر 14288
- دیدگاه
پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : دکتر تحسیم الیاسی در سلسه مطالبی به تشریح موضوع و بررسی علل رخوت اجتماعی و کم رغبتی عمومی به مشارکت مدنی و راههای برونرفت از آن پرداخته است که در بخش سوم این موضوع را بیشتر مورد بحث و بررسی قرار داده است.
اینک نیز در بخش سوم موضوع صدرالذکر جناب آقای الیاسی دانشجوی دکترای فلسفه تعلیم وتربیت از زاویه ی دیگری به موضوع پرداخته و امید می رود که مورد توجه قرار گیرد.
جهتگیری رسانهها خلاف جریان مشارکت اجتماعی و قدرت آنها در خنثیسازی تحرک مدنی، مناسب نبودن فضایی عمومی جامعه برای پرورش فعال مدنی و کنشگر اجتماعی، سانسور و خود سانسوری ناشی از ترسهای واقعی و وهمی، نقد جاهلانه و عدم دریافت بازخورد مناسب به کنش اجتماعی، از جمله مواردیاند که دوستان در بخش دوم بحث مطرح نمودند.
بسیاری از آنچه در بحث دوستان آمد میتواند موضوع نظرورزی و تحلیل و مداقه باشد و ما میخواهیم منظری دیگر به بحث بگشاییم.
مردم این دیار عصبانیت فروخوردهای به نسبت هم دارند. کدورتی کهنه که هرگز مجال تخلیه نیافته است. پاوهای دعوا نمیکند اما آن چه را که منشاء دعوا است در خود دارد. او عصبانی میشود و این عصبانیت را درون خود نگه میدارد. انباشت این خشم اگر نگوییم به نفرت، دستکم به ناخشنودی از همدیگر میانجامد. این مردم همیشه به نسبت هم طلبکاراند. همیشه مانند رقیب به هم مینگرند و حاضر نیستند بستر موفقیت غیر خود را هموار سازند؛ چرا که غیر خود مقابل خود نشسته و یک رقیب و خطری بلقوه است. این مردم چشم دیدن همدیگر را ندارند اما در خیابان به هم لبخند میزنند.
تعزیههای پاوه از شلوغترین تعزیههایی است که به نسبت جمعیت در قرن بیست ویکم برگزار میشود اما هر شهروند صادقی اذعان دارد که این به هیچ وجه نشانهای از همبستگی و عشق و علاقه به همدیگر نیست. به گمانم تحلیل مواجههی شهروندان این دیار با تعزیه از موضوعهای مهم و گرهگشاییست که میتواند به تحلیل وضعیت سیاسی اجتماعی این دیار کمک بسیار کند؛ اما این نوشته در پی تحلیل این پدیده نیست.مردم پاوه مردمانیاند با ابروهای در هم کشیده، اوقاتی تلخ، ظاهری جدی، در عین حضور در میان جمعیت به شدت منزوی و در خلوت خانه خویش. این مردم به شدت بد گمانانند، مدام به دنبال نیتخوانیاند و این را از سر ذکاوت میدانند. بیشتر از این که به اصل سخن بپردازند گویندهای که سخن از او صادر میشود مورد توجه است و نیتی که ممکن است پس گفتههایش باشد. مردم پاوه مدام مراقباند که مورد سوء استفاده قرار نگیرند. لذا سوءظن چون عادتی نهادینه شده در این دیار خود را تثبیت کرده است. یک فعال مدنی پیش از آن که اهمیت اقدام خویش را توجیه کند باید حسننیتاش را به اثبات برساند؛ اما او مجالی برای اثبات در اختیار ندارد و ازسوی دیگر نیز پذیرش سخن او نه بر استواری ادله، که به پذیرشاش نزد جامعه منوط است. مهم نیست او چه میگوید و چکار میکند؛ مهم این است اعتماد همشهری شکاک و بدگمان خویش را جلب کند اما راهی برای جلب این اعتماد نمییابد و دلسردی قرین حالاش میگردد.
دلیل چنین وضعیتی چیست؟ آیا مسئله را میتوان تنها چون عارضهای اخلاقی تبیین کرد یا بیشتر از آن، دلایل اجتماعی، سیاسی فرهنگی، تاریخی و روان شناختی دارد؟ بیگمان این مردم از لحاظ سجایای انسانی کمتر از دیگران نیستند و چنانکه بعضی میگویند ربطی به آب و خاک و ژن و گذشتهی دور این مردمان ندارد. اینان همان مردمیاند که در روزهایی نه چندان دور خودجوش انجمنی تشکیل دادند نمایندگانی برگزیدند به آنها اعتماد کردند و به وکالت از خود برای بازستاندن شهرشان از بازماندگان حاکمان محلی به مذاکره با آنها فرستادند و با جمعآوری مبالغی به نسبت وسع بدون ادعایی از جانب پرداخت کنندگان، مسئلهای را با چنان اهمیتی، بدون زعامت دیگران به انجام رساندند. اما مگر چه بر سر این مردم آماده است؟ چرا طی نیم قرن مردمانی چنان، چنین شدهاند؟ پاسخ به این سؤال از مناظری بسیار ممکن است. قطعاً شرایط موجود مولود تنها یک عامل نیست، ما هم بنا نداریم تک سبب بین باشیم و تنها عاملی را مؤثر بدانیم؛ اما به اقتضای مجال پرداختن به جوانب مختلف ممکن نیست ضمن این که تا این جای بحث نیز به یاری دوستان به نکات متعددی اشاره شده است؛ لذا این جا به ذکر عاملی دیگر بسنده میشود.
مدرنیته چون سیلی به دیارمان وارد شد و ساختارهای سنتی رادر هم کوبید و تا کنون نیز مجالی برای جایگزین ساختن آنها فراهم نیامده است. واقعیت امر این است که ما بسیار زودتر از شهرهای همسایه از عشیره و قبیله و قوم فاصله گرفتیم و دیگران به نسبت ما محتاط تر و محافظهکارتر رفتار کردهاند.
ما ساختارزدایی کردیم و دیگران ساختارهاییشان را “کجدار و مریض” حفظ کردند و از کارکردهایش نیز بهرمند شدند. لذا در دیار ما خلاءای ایجاد گردید. خلاءای که منجر به انباشت مطالبات تحقق نیافته و انرژیهای تخلیه نشده گردید. وضعیتی بس پیچیده که مردمانی را که به اذعان عموم از پتانسیل فرهنگی و تحصیلی بالایی برخوردارند را چنان درمانده و مستأصل کرد که سرنوشت شهرشان را به قضا و قدر بسپارند. به زبان ساده ما سنتی نماندیم اما مدرن هم نشدیم.
مدرنیته تنها با شکلگیری نهادهایش ممکن است. نهادهای مدنی در شهرما به دلایل مختلف یا شکل نگرفتند یا به انجام نرسیدند. مردم ما خشمگین است چرا که سالهاست مجرایی برای تخلیهی اوقات تلخیهایش نیافته است. او یادگرفته در جهان متمدن نباید مشکلات را با مشت و برخورد فیزیکی حل کرد اما هنوز مکانیزمی جایگزین در اختیار ندارد. این مردم آن قدر رشد یافتهاند که قمه و تفنگ و عربده را کنار بگذارد لذا کاملاً طبیعی است اگر زبان این مردم در کامشان بماسد بیمار بشوند.
مردم ما مجالی برای وا کردن سنگهایش نداشته است. این مردم منبری و حتی زبانی برای دیالوگ ندارد لذا در قهری فرساینده در خود میپیچد و روز به روز غمگینتر و تلختر میشود و میاندیشد. انباشت حرفهای ناگفته همه را حق به جانب کرده است. کس مجالی برای نقد اندیشهها و موضعگیرهای خویش نیافته چرا که اساساً اندیشه و موضعی، مجال بروز نیافته است و این مسأله بسی بیش از آن که پدیدهای کشوری باشد مسئلهای بومیست. فقدان چنین مجرایی روان جمعی این دیار را دچار آسیبی جدی کرده است. همه دچار نوعی خودبسندگی شدهایم و این از جدیترین موانع مشارکت مدنیست.
گرهگشایی از چنین مشکلی و آزادسازی مدنی چنین انرژیها و بغضهای فروخوردهای کار آسانی نیست. سعهیصدر و حوصله و بحث و گفتگوی بسیار میطلبد. میشود در هر فرصتی که مردم دور هم جمع میشوند، در تعزیهها، در مساجد و نمازهای جمعه و جماعت، در مدارس و دانشگاه، در انجمنها و محافل رسمی و غیر رسمی و حتی در شبنشینیهای دوستانه و خانودگی موضوع به گفتگو گذاشته شود.
چه خوب است مسئولان شهر نیز در مکانهای غیر رسمی، سمپوزیومها و جلسات مستمری را برای مردم فراهم کنند و به جای موعظه و اظهار نظر مسئولانه به مردم اجازه صحبت در مورد خود و شهرشان را فراهم آورند. این مردم باید بگویند و بگویند و بگویند. ما به روان درمانی عمومی نیاز داریم. جلساتی شبیه به گفتاردرمانی با مشارکت عموم. ما باید سنگهایمان را با هم وا کنیم. ما باید دعواهای مدنیمان را داشته باشیم تا بتوانیم بغضها ونفرتها را از درون بیرون بریزم و آغوش برادری و شهروندی بر هم بگشایم. و این با یک روز و دو جلسه نمیشود؛ این فرایندی زمانبر است. نباید کسی نگران باشد که موقعیتاش به خطر بیفتد چرا که بدون داشتن شهر و شهروند واقعی، “موقعیت” توهمیست که آدمی را یاد “شازده کوچولو” اثر “آنتوان دو سنت اگزوپری” میاندازد. حاکمیت آن قدر هوشمند است که تشخیص دهد چنین اقدامی نه تنها تهدیدی برای امنیت اجتماعی نیست که یک کاتارسیس است. یک تعدیل کننده که برکات بسیاری دارد.
ما مردمانی هستیم با عقدهها و گرههای فراوان. این حق را داریم فرصت گشودن آنها را داشته باشیم. پیش از هر چیز باید بپذیریم مشکل داریم تا در گام بعدی برای رفع آن اقدام کنیم. شأن این بحث هم همین است. اقرار به بیماری گام نخست برای اقدام به درمان آن است. ما به یک گفتار درمانی اجتماعی نیازمندیم؛ و گفتار درمانی مجال گفتن میطلبد نه وعظ و سخنرانیهای یک طرفه. تمام کسانی که امکان گردآوردن افرادی را دارند اعم از معلمان، روحانیان، بزرگان خانواده، مسئولان و فعالان مدنی، مسئولیت دارند چون تسهیل کنندهای برای ایجاد گفتگویی اجتماعی اقدام کنند. ما بیش از هر چیز به یک عزم عمومی برای گفتاردرمانی اجتماعی نیازمندیم.
نویسنده : دکتر تحسیم الیاسی
کاک تحسین عزیز دستت درد نکند انشالله همچنان در زندگی موفق باشید