چ 05 اردیبهشت 1403 ساعت 17:16

کتابخانه شهر من / امید سلیمانی

کتابخانه شهر من / امید سلیمانی

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : در کتابخانه نشسته ام سرم را به دور و بر میچرخانم به چه چیز فکر می کنم نمی دانم .کتاب کلیدر محمود دولت آبادی را که جلویم هست ورق می زنم، از پنجره به بیرون نگاه می کنم هوای بهاری همه جا را گرفته است، می خواهم بلند شوم […]

پایگاه خبری تحلیلی سلام پاوه : در کتابخانه نشسته ام سرم را به دور و بر میچرخانم به چه چیز فکر می کنم نمی دانم .کتاب کلیدر محمود دولت آبادی را که جلویم هست ورق می زنم، از پنجره به بیرون نگاه می کنم هوای بهاری همه جا را گرفته است، می خواهم بلند شوم و در کتابخانه قدم بزنم میل ندارم؛ خلوت کتابخانه آزارم می دهد.مدتی است که دوباره کتابخانه مثل سابق شده میشه وارد آن امید سلیمانیشود و آزاد گشت و هر کتابی که دلت خواست انتخاب کرد قبلا اینطور نبود باید بیرون اسم کتاب مورد نظر را به کتابدار می گفتی او هم برایت پیدایش می کرد و میاورد، اما با این وجود چیزی تغییر نکرده کتابخانه مثل قبل خلوت است.

سر جایم نشسته ام و گه گاهی به در نگاه می کنم و بعد سرم را می اندازم پایین، صدای باز شدن در می آید یک نفر وارد می شودپسر نوجوانی است خوشحال می شوم به خودم می گوییم چه خوب یک نفر آمد با کنجکاوی نگاهش می کنم، آقا ببخشید کتاب های کمک آموزشی فیزیک را دارید سال دوم اگر تست هاشم هست بدین ممنون می شم. نفس بلندی می کشم بی اختیار از جایم بلند می شوم و میان قفسه کتاب ها می روم همیشه همینطور بود اگر هم کسی به کتابخانه میامد اکثرا دانش آموز یا دانشجویانی بودند که کتاب درسی می خواستند.

میان قفسه ها قدم می زنم به کتاب ها نگاه می کنم بوی کتاب ها و قفسه های چوبی در هوا پیچیده است غبار تلخی روی کتاب ها نشسته است.در آن میان چشمم به دیوان مولوی کًرد میافتد سرم را می اندازم پایین راه می روم، تاریخ قطور بیهقی هم آنجا است، گلستان سعدی هم هست. نگاه می کنم و اسم نویسنده ها را می خوانم، هوشنگ مرادی کرمانی،سهراب سپهری،فروغ فرخ زاد،دکتر شریعتی،ویکتور هوگو،میخاییل باختین،نیما یوشیج،مهدی اخوان ثالث،احساس می کنم همه این ها دارند با سنگینی نگاهم می کنند. دستی به روی کتاب ها می گذارم می خواهم یکی را بردارم بیشتر آنها حتی یک بار هم امانت گرفته نشده بودند فکرم می رود پیش کلیدر محموددولت آبادی دستم را بر می دارم. همینطور در کتابخانه چرخ می خورم سکوت سنگینی بر کتاب ها حکم روایی دارد دلم می سوزد که چرا این همه کتاب ارزشمند بی استفاده اینجا مانده است، چرا کسی به کتاب خانه نمی آید چه چیزی بیشتر از کتاب بیشتر از همان یار مهربان که یادمان دادند می تواند روح آدمی را تسکین بخشد؟

کتاب کلیدر را بر میدارم و از کتاب خانه میایم بیرون آقا بفرمایید کتابدار مهر میزند و آرام از کتابخانه خارج می شوم؛ چشمم در راهرو کتابخانه به فراخوان هاو مسابقات کتاب خوانی میافتد، این هم کمکی نمی کند به کتاب فروشی های سطح شهر فکر می کنم که آنجا هم مثل اینجا خلوت است. از خودم می پرسم چکار باید کرد که این وضع تغییر کند من که دیگر چیزی به ذهنم نمی رسد خدا کند آنهایی که این مطلب را می خوانند دلشان به وضعیت کتاب و کتاب خوانی بسوزد و آن ها راهی پیدا کنند..

 

3 پاسخ برای “کتابخانه شهر من / امید سلیمانی

  • سراج در تاریخ مرداد 25, 1393 گفت:

    نگرانی کاملا بجا و درستی هست ممنون از دلسوزی شما
    واقعا هینطوره وضعیت کتابخانه !
    ای کاش بجای وقت تلفی های بی مورد و چرخ زدن و متراژ خیابان و پیاده رو ها سری هم به کتابخانه میزدیم و حداقل درصد کمی از وقتای اضافی رو در کتابخانه می گذراندیم .
    به نظر من با ایجاد شعب مختلف از کتابخانه در خیابانهای اصلی و تشویق مردم به حضور در آنها و حداقل دعوت مردم به استراحت و گذراندن زمان انتظار در آنها پای مردم را به کتابخانه ها باز کنیم و مردم لذت مطالعه را می چشیدند و به ان عادت میکردند.

  • سمیه در تاریخ مرداد 24, 1393 گفت:

    زیبا بود ممنون

  • پاوه ای در تاریخ مرداد 24, 1393 گفت:

    با تشکر از شما که این مطلب گذاشتید و با تشکر از آقای امید سلیمانی زیبا و به جا بود ممنون